💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نود_و_پنجم
خودش رو جلوتر کشید:
-من مي تونم!
-آره تو مي توني . همونجوری که با کلك تونستي از دست قانون در بری.
لبخندی زد:
-تو که خوب من رو شناختي پس برای من دَم از حق نزن .
سری تكون دادم:
_توحق و نا حق حالیت نیست .
وگرنه باید الآن از وجدان درد بمیری .
تو جنگي رو با امیرمهدی شروع کردی که
اون هیچ تمایلي برای انجامش نداشت . اون تا مدت ها از وجودت بي خبر بود.
طلبكارانه گفت:
-چرا بهش نگفته بودی ؟
-برای اینكه برای من تموم شده بودی.
پوزخندی زد :
-کي من رو تموم کرده بود ؟ کي باعث شده بود دیگه نگاهمم نكني ؟ حق داشتم مسبب این موضوع رو بكشم!
بهش توپیدم:
-من .. من تمومت کردم . من نخواستمت . طرف تو من بودم نه امیرمهدی . اگر قرار بود انتقامي گرفته بشه باید از
من گرفته مي شد.
سرش رو کج کرد:
-خوب شد گفتي . تو رو یادم رفته بود.
صاف ایستاد:
-از الان جنگ من و تو شروع مي شه . مشكل من با شوهرت در حد رو کم کني بود که برندهش من بودم.
حرصم گرفت.
-تو مشكل رواني داری.
ابرویي بالا انداخت:
_نه . من فقط عادت ندارم بازنده باشم!
دستام رو مشت کردم.
-مسابقه ای نبود که برد و باخت داشته باشه . تو درخواست ازدواج کرده بودی و منم ردش کردم . همین.
_اتفاقاً برعكس . هر چیزی برای من حكم مبارزه رو داره . و حالا طرف مبارزه م تویی
به جایی میرسونمت که
برای اینكه زنم بشي له له بزني.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نود_و_ششم
_اتفاقا برعکس .هرچیزی برای من حكم مبارزه رو داره.و حالا طرف مبارزه م تویی .
به یه جایی میرسونمت که برای اینکه زنم بشي له له بزنی.
عصبي پوزخندی زدم:
_توخواب ببیني . تو انقدر مرد نیستي که پای کاری که کردی وایسی و تاوانش رو بدی .مبارزه مرد میخواد نه نامرد . اوني که رو اون تخت خوابیده پای همه ی حرفا و
کاراش وایساد و تاوان داد . من مردونگي رو از اون یاد گرفتم.
کمي به سمتم خم شد و با حرص گفت:
-امیدوارم زودتر بمیره تا برسي به اون روزی که برات گفتم .
مي دوني اون روز چیكار مي کنم ؟
ابرویي بالا انداخت:
-ازت استفاده م رو مي کنم و بعدش مثل یه دستمال کهنه پرتت مي کنم یه گوشه.
پوزخندی بهش زدم .
برای این آدم باید تأسف مي خورد .
عین آدمای دوران
جاهلیت زن رو ابزاری مي دید برای استفاده.
چه پسرفت ژرفي!
چقدر انسان در طول تاریخ خودش رو به خطر انداخت ، سختي کشید ، با هر پستي و بلندی ساخت ، پوست انداخت تا پیشرفت کنه ؛ تا مدرن بشه ... و حالا تو عصر الكترونیك همین انسان مدرن دم از تفكرات دوران
جاهلیت مي زنه!!!!!!!
سری به تأسف تكون دادم:
-تو هیچوقت درست نمي شي.
سری به تأیید حرفم تكون داد:
-ترجیح مي دم راهي که شروع کردم رو تا آخر برم.
به حال این آدم باید تأسف مي خوردم یا کار دیگه ای مي کردم ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💙⃟⃟🍀
اولضمیرغائبمفردکجایـۍ؟!
اےپاسخآدینـههاۍپرمعمـــا
منگریهمۍریزمبهپاےِجادهاٺ
تاآیینهکارۍڪردهباشممقدمترا.(:
"الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ"
—————— ⋅ 𔘓 ⋅ ——————
🌼تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا
#پنجصلواٺ5⃣
🕊بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم
#دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📜
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
خوش به حال اونایـۍ ڪه تو این ایــام نجفاشــرف هستند :)✨
کـــــاش ماهم بودیم 🥺...
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید📒
#قــرارصبحگـــاهۍ✨
-
میگفت:میدونۍتنهاکوچہاے
کہبنبستیندارهکوچهۍخداست.
توبرودرخونہخداروبزناگرگفت
دربازنمیکنمگردنمن:)♥️'
#معبودمن🫂
-
#صبحتونمنـوربہیـــادِپرودگـــــار🌻(:
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
✨
•🤍🎉•
○بهجَهـاننورِمُبیـنميآید
●بَـرشیعِـهبگوحَبـلِمَتیـنميآید
○أز بیتِجَواد اِبنِرِضا هاديدیـن
●هَمـنـٰام أمـیـــرمـؤمنیـن ميآیَـد
پانزدَهـُـمِذِىالحَجَّةسـٰالروزِمـيــــــلاٰدٍ شُـكـوهمَنـدإمامعَليٌّالْهاديعَلَيهِالْسَـّـلاٰم
بَرهَمگان مـُـبــــٰـارَك باد°💚°
•°|
🌱#حدیثانہ
امــامهادۍ "علیهالسلام"
حســد ڪار هاے خوب را از بین میبرد و دوروغ دشمنـۍ مۍآورد.
📙|بحارالانوار،جلد۶۹،صفحہ۲۰۰
-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
کارےکهنمازباآدممیکنہ🤍
-
هر گاه در نمازت عجله کردی و خواستی زود آن را به پایان برسانی ❕❗️..
به یادبیار همه آنچه میخواهی بعدازنماز به آنها برسی وهمه آنچه میترسی ازدست بدهی به دست آن ذاتی است که درمقابلش ایستادهای😊.
#تلـــــنگࢪانھ ✨
-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
|🖇🌸•
ٺٰاخُدٰاهَسٺبِہمَخلُوقدَمِـۍٺِڪٻہمَڪُݧ...🤍
✨#درگوشـۍباخــــــدا
-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️چگونـه دعــــــا کنیم؟
#شکر_خدا
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#سختی_شناخت
❓با توجه به این که شناخت افراد سخته، بهتر نیست رای ندیم که در گناه بی کفایتی های منتخبین شریک نباشیم؟
📚 نه، بهتر نیست، وقتی تو بازار جنس اصلی و تقلبی وجود داره، برای این که کلاه سرمون نره باید تحقیق بیشتری کنیم، نه این که کلا بی خیال خرید شیم.
👈 طبق قانون، شورای نگهبان فقط حداقلها رو احراز می کنه؛ اما با حداقل نمیشه جامعه رو بهنحو احسن مدیریت کرد. پیدا کردن فرد بهتر و کمنقصتر، وظیفه ماست.😉
👌 به هر حال اگر موقع انتخاب، تحقیق لازم و معقول رو برای انتخاب افراد صالح داشته باشیم، مسئولیت لغزش و انحراف احتمالی این افراد در آینده دیگه به گردن ما نیست.
👈 نهایتش اگر تحقیق کردید و باز به نتیجه نرسیدید رأی سفید دادن در ناچاری بهتر از رای ندادنه.
⬅️#احکامبهزبانخیلیساده
✅#حکم_۱۲۴
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
-
گمـــراہ نشود آن ڪه تپشهاۍِ دلش حُب عــلـــــی است .✨((:
#عیدغدیـــر🎉 | #اَبانـا؏َـلی💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اطلاعیه
#مراسم_جشن_های_عیدغدیرخم
🌺از روز ازل جمله خریدار غدیریم
🌙ما نوکر دلداده به دربار غدیریم
🌺کی خسته شویم از دمِ یا حیدر کرار
🌙 تا روز ابد میثم تمار غدیریم
🍃بمناسبت عید ولایت امیرالمومنین علی(ع) 🍃
🌻بانوان عزیز،پسران گرامی(تا سن۱۰سال) همگی دعوتیدبه جشن های باشکوه عیدسعیدغدیرخم🥰
🗓 زمان : شنبه ۱۴۰۳/۰۴/۰۲
🕟 ساعت: ۱۷:۰۰
🕌 مکان : حسینیه حضرت ولیعصر'عج'
همراه با برنامه های: 📗قران آقای محمد آقایی پور 🤠مجری خانم نگارقدیری،خانم فاطمه کوثر سرکاری 🎉نقالی وشعرخوانی خانم حدیثه غفوری 🎲قرعه کشی حاضرین(ابتدای برنامه) 🤡 مسابقه ویژه کودکان زیر ۵ سال 🌞اجرای نمایش گروه آوای باران 👀شعر خوانی خانم هانیه غفوری 🙈اجرای مسابقه ویژه مادران 🙊اجرای مسابقه ویژه گروههای سنی 🎁اهداء جوایز ✍رنگ آمیزی بنر تصویر عیدغدیرخم ۹تا۱۲ سال 🍭 پذیرایی و اهداء کادو(زمان ورود شرکت کنندگان) 💰هزینه بلیط: ۱۰۰۰۰تومان 🥰 🌸 از شما عزیزان دعوت می شود با پرداخت این مبلغ در ثواب بزرگ اطعام عید غدیر سهیم باشید و ما را در اجرای مراسم و جشن ها یاری فرمایید. 🙏 💐 برادران وخواهران گرامی جهت تهیه برگه های قرعه کشی بزرگ ترین عیدشیعیان اقدام نمایید. 🍀منتظر حضور سبز و پر مهر شما علی دوستان عزیز هستیم🍀😍 #موکب_مضیف_العباس #طرح_فرهنگیمسجدجامع #موسسه_خیریه_همای_رحمت #هیئتحضرتاباالفضلالعباسع ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂😂
این خیـــلـــــی خوب بود ...
#طنز
___________
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
دعای حضرت هادی برای درخواست حاجت🌱
🌼 امام هادۍ (ع) میفرمایند:
من از خداوند متعال درخواست کردم که ناامید
نکند کسی که این دعا را بخواند:
«يَا عُدَّتِی دُونَ الْعُدَدِ! وَ يَا رَجَائِی وَ الْمُعْتَمَدَ! وَ يَا
كَهْفِی وَ السَّنَدَ! يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ! يَا مَنْ هُوَ اللهُ
أَحَدٌ! أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنْ خَلَقْتَهُ مِنْ خَلْقِكَ، أَنْ تُصَلِّيَ
عَلَى جَمَاعَتِهِمْ، وَ تَفْعَلَ بِی كَذَا وَ كَذَا»
پس به جای «كَذَا وَ كَذَا» حاجات خود را از خداوند درخواست کن.
🔸مهج الدعوات، ص ۲۷۱
#میلاد_امام_هادی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نود_و_هفتم
به حال این آدم باید تأسف مي خوردم یا کار دیگه ای مي کردم ؟
خیره نگاهش کردم .
چیزی نداشتم در جوابش بدم . پویا از
حد خودش فراتر رفته بود و فقط خدا بود که ميتونست جلوش رو بگیره.
سكوتم باعث شد فكر رفتن بیفته . دست داخل جیبش برد
و سری به حالت تعظیم پایین برد:
-بعداً مي بینمت پرنسس . گرچه که صورتت به اون پرنسس قبلي شباهتي نداره ... ولي هنوز باب دل من هستي.
بازم در مقابل وقاحتش سكوت کردم . ترجیح دادم بره .
ترجیح دادم شرش رو کم کنه . واقعاً که شر بود.
وقتي دید هیچي نمي گم لبخند تمسخر آمیزی زد و راه افتاد به سمت آسانسور.
دو سه قدم که دور شد نتونستم خوددار باشم و هیچي نگم
. دهن باز کردم و از ته دلم گفتم:
-الهي به جایي برسي که هر روز از عذاب وجدان برزخي که برام درست کردی یه خواب راحت نداشته باشي.
بدون اینكه برگرده و نگاهم کنه ، شونه ای بالا انداخت و به راهش ادامه داد.
حرفي که بهش زدم منتهای آرزوم بود.
پویا رفت و من ناخودآگاه همچنان خیره بودم به راهي که رفته بود.
بعضي آدما پر سر و صدا وارد زندگي آدم ميشن . به زور به زندگیت مي چسبن و پر سر و صدا هم چنگ ميندازن به خوشبختیت .
اینا همونایي هستن که هرچقدر هم
از زندگیت دور بشن انقدر نقش دقیقي از خودشون به یادگار گذاشتن که با وجود عدم حضور انگار تموم لحظات پا گذاشتن بیخ گلوت و هي فشار مي دن .
پویا هم از این دسته آدما بود . که چنان نقشي به یادگار گذاشته بود که هیچ کس قادر به پاك کردنش نبود.
زنگ پیام گوشم بلند شد.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نود_و_هشتم
زنگ پیام گوشم بلند شد.
دست کردم داخل کیفم و با بیرون آوردنش نگاهي به
صفحه ی روشنش کردم.
اول نگاهم به فرستنده ی پیام افتاد ... که پویا بود!
و بعد نگاهم میخكوب ساعت شد.
با دست کوبیدم رو سرم .
کلاسم دیر شد .
اگر همون موقع حرکت مي کردم با یه ربع تأخیر مي رسیدم.
"خدا لعنتت کنه "ای نثار پویا کردم و برگشتم سمت شیشه و رو به امیرمهدی گفتم :
-ببین نذاشتن یه دل سیر نگات کنم و بعد برم . بعد از کلاس میام دیدنت.
نقشش رو به ذ هنم سپردم و راه افتادم.
حین قدم برداشتن یادم افتاد پیام از طرف پویا بود .
سریع دکمه ی گوشي رو زدم و پیام رو خوندم "نگران دکتره نباش . مي دم حالش رو بگیرن "ناخودآگاه اخمي کردم . مگه این بشر درست مي شد ؟
شونه ای بالا انداختم . به جهنم که ميخواست یه بار دیگه خودش رو گرفتار کنه . نه پویا برام مهم بود و نه
پورمند ، و نه هر چي که به سرشون میومد.
به خودم گفتم "اگر اون دوتا انقدر بي فكرن که بخوان به خاطر یه زن شوهر دار بیفتن به جون همدیگه ، همون بهتر که این کار رو بكنن . حداقل سرشون به همدیگه گرم
مي شه و دست از سر من بر مي دارن " .
اما غافل بودم از اینكه یه سر ماجرا من هستم . مگه مي شد یكي از رأس های مثلث رو حذف کرد ؟
تند تند قدم برداشتم تا زودتر خودم رو به درخروجي و خیابون برسونم و تاکسي بگیرم.
با دیدن پورمند که گوشه ای ایستاده بود و دست تو جیب کرده حالت آدم های منتظر رو به خودش گرفته بود آهاز نهادم بلند شد.
به کل یادم رفته بود بهش گفتم "بعداً حرف مي زنیم "و
اون با چه دلخوشي ای ترکمون کرده بود!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍