eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
228 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
63 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 چه ایرادی داشت به یمن اون همه شادی ای که خدا به من هدیه داده بود بتونم وسیله ای باشم برای شادی دیگری! *** نفس عمیقي کشیدم. بوی بدی مي اومد . انگار وسط یه دستشویي کثیف گرفتار شده بودم. باز نفس کشیدم . بوی خیلي بدی بود. چشم باز کردم. به غیر از نور چراغ خواب که کمي از اتاق رو روشن کرده بود همه جا تاریك بود. بلند شدم و نشستم . نگاهي به اطرافم انداختم. نمي دونستم اون بوی بد از کجا میاد . به شدت آزار دهنده بود. با دست بینیم رو گرفتم و بلند شدم. متفكر به راه افتادم . ذهنم شروع کرد به سرك کشیدن به احتمالات منشا اون بو! فقط یه چیزی به ذهنم مي رسید .... دستشویي. ولي من دستشویي رو شسته بودم . قبل از اومدن عمه ی امیرمهدی اونجا رو شستم که اگر احیاناً کسي خواست بره دستشویي ، تمیز باشه. وارد هال شدم و یه لحظه مات و متحیر ایستادم . بوی بد کم شده بود. برگشتم و به سمت اتاق رفتم . بوی بد بیشتر و بیشتر مي شد. با دستای لرزون چراغ اتاق رو روشن کردم . و به سمت امیرمهدی رفتم. بو از امیرمهدی بود . با اینكه سر شب پوشكش عوض شده بود اما بازم.......... نگاهي به ساعت انداختم . سه صبح بود . عمه ش و پدرش ساعت دوازده و نیم رسیده بودن و هنوز چند ساعتي از خوابشون نمي گذشت . اگر ميرفتم و باباجون رو صدا مي کردم همه شون بد خواب مي شدن . دستي روی سرم گذاشتم و گفتم: من –وای خدا......... اون لحظه مي دونستم باید خودم به تنهایي پوشكش رو عوض کنم اما انگار کسي در درونم سوال مي کرد "چطوری ؟ " 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍