eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 نرگس – خیلی حرفاش رو به دل نگیر . و با لبخندي ازمون دور شد و من حتی یه " خداحافظ " خشک و خالی هم نگفتم . نه اینکه قهر باشم ، نه . فقط نمی تونستم حرف بزنم . انگار فقل بزرگی به دهنم زده بودن . تو مسیر بین پاساژ تا خونه مون ساکت بودم . دلم نمی خواست به امیرمهدي و اتفاق بینمون فکر کنم . براي همین خودم رو با دیدن آدمها سرگرم کردم . حس می کردم نیاز دارم تو تنهایی بشینم و فکر کنم حق با کی بود . با من یا امیرمهدي ؟ دلم می خواست دوباره بشینم و حرفامون رو از اول مرور کنم . با این همه تفاوت عقایدي که تازه داشت اذیتم می کرد چرا دنبالش بودم ؟ جلوی در خونه باز هم به زور لب باز کردم ، از رضوان و رضا خداحافظی کردم و وارد خونه شدم . مامان به محض ورود اومد استقبالم . مامان – باز سلامت رو خوردي دختر ؟ من – سلام . و انگار تو خونه تازه دهنم باز شد به حرف زدن . بسته ي حاوي پارچه ها رو دادم دستش و راهم رو به طرف اتاقم کج کردم . در همون حال گفتم . من – هر کدومش رو دوست داري بردار . مامان – خوش گذشت ؟ ایستادم و روي یه پا چرخیدم به سمتش . جمله ش بیشتر به طعنه می موند تا خبر گرفتن از حال درونیم و اینکه بهم خوش گذشته یا نه ! نگاهی به چشم هاي موشکافش انداختم . من – اگر تیکه ي اخرش رو که امیرمهدي می خواست سرم رو از تنم جدا کنه فاکتور بگیریم ، بقیه ش خوب بود . سریع برگشتم که به راهم ادامه بدم . اما حرفش باز هم باعث شد بایستم . مامان – باز چیکار کردي ؟ مگه حتماً من باید یه کاري کرده باشم که کسی بخواد سرم رو از تنم جدا کنه ؟ نمی شه اون شخص خودش اشتباه کرده باشه ؟ نفسم رو کلافه بیرون دادم و گفتم . من – من کاري نکردم . یه پسره اومد باهام دوست شه منم اومدم حالش رو بگیرم به ایشون برخورد . بعد هم اداش رو با حرص در اوردم . من – میگه اگر ظاهرتون موجه باشه کسی در موردت بد فکر نمی کنه . هه ... کجاي ظاهر من بده ؟ هان ؟ مامان تکیه داد به دیوار کنارش و یه دستش رو روي سینه جمع کرد و دست دیگه ش رو به حالت عمود روش قرار داد و زیر چونه ش گذاشت . مامان – از نظر اون ایراد داشته ! من – به من چه اون اینجوري فکر می کنه ! مامان – تو این پسر رو می خواستی . یادته ؟ سکوت کردم . راست می گفت . من بی فکر انتخاب کرده بودم یا چشمام فقط و فقط خوبی هاش رو می دید و روي بقیه ي چیزها بسته شده 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad