eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
227 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . به کنارشون که رسیدیم نرگس ایستاد و من آروم رد شدم و به طرف اتاقش رفتم . گرچه که مطمئن بودم مهرداد کاملا حواسش هست دارم کجا میرم ! جلوي در اتاق ایستادم و چند ضربه به در نیمه باز اتاق زدم و بدون اینکه منتظر باشم جواب بده از لاي در گفتم . من – اجازه هست ؟ با شنیدن بفرماییدش وارد شدم . سر به زیر کنار تخت گوشه ي اتاق ایستاده بود و کراواتی تو دستش بود . ابروهام بالا رفت . خود به خود . من – کارم داشتی ؟ کراوات رو بالا آورد . امیرمهدي – می خوام براي چند دقیقه امتحانش کنم ! بلد نیستم گره بزنم . زحمتش رو خودتون بکشین. این چه زجري بود که به خودم و مرد دوست داشتنی رو به روم دادم ؟ به دیوار پشت سرم تیکه دادم و یکی از دست ها رو هم پشتم گذاشتم . خیره به کراوات گفتم . من – ولش کن . امیرمهدي – می خوام چند دقیقه امتحانش کنم . ضرري که نداره . من – گفتم ولش کن . امیرمهدي – براي چی ؟ مگه دیشب نگفتین ... پریدم وسط حرفش . من – امشب می گم ولش کن . دیگه کراوات برام مهم نیست . امیرمهدي – من نمی خوام آرزوهاتون رو ازتون بگیرم . مرد رو به روم بیش از اندازه خوب بود و من باید براي این همه خوبی ارزش قائل میشدم . حتی با پا گذاشتن روي یه سري چیزا . مگه با چادر سر نکردنم کنار نیومده بود ؟ پس منم می تونستم . من – من بدون کراوات ، عاشقت شدم . پس می تونم بدون کراوات عاشقت بمونم . آروم و نرم نرمک ، لبخند مهمون لباش شد امیرمهدي – مثل من که بدون چادر بهتون دل باختم . من – براي همین با چادر سر نکردنم کنار اومدي ؟ سر بالا انداخت . امیرمهدي – نه ! به این باور رسیدم که آدم می تونه حجابش چادر نباشه اما خدا رو قبول داشته باشه ، دروغ نگه ، نماز بخونه و روزه بگیره . نمی گم دیگه اعتقادي به چادر ندارم که هنوزم از نظر من بهترین حجاب ، چادره . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –ترك عادت موجب مرضه عزیزم ... حالا بزن بریم که عشقه .. بزن بریم که عشقه.. و استارت زدم. در طول مسیر مدام تذکر مي داد که آروم برم . منم به ظاهر حرفش رو گوش مي دادم ولي یك دفعه چنان سرعت رو بالا مي بردم که اعتراضش بلند مي شد . عجیب دلم اذیت کردن مي خواست اونم اذیت کردن مرد دوست داشتنیم رو. گوشه ی خیابون ماشین رو پارك کردم و حین بستن قفل فرمون گفتم: من –پیاده شو بریم یه لباس خواب بخرم . امشب باید بپوشیش! صدای متعجبش باعث شد نگاهش کنم: امیرمهدی –چي ؟ من –لباس خواب.. امیرمهدی –برای کي ؟ نگاه عاقل اندر سفیهي بهش کردم: من –برای تو دیگه .. نه پس برای من بخریم بعد تو بپوشي ؟ دهن باز مونده ش نشون مي داد همین فكر رو کرده! نتونستم جلوی خنده م رو بگیرم . بلند بلند خندیدم و گفتم: من –همین فكر رو کردی ؟ دو تا دستش رو گذاشته بود رو صورتش و مي خندید . لرزش شونه هاش نشون مي داد کم مونده قهقه بزنه. من –جون مارال عجب فكری کردی... هنوز هر دو مي خندیدیم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚