eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 راست می گفت . خوشگل بود . تموم ست دستشویی کرم نارنجی بود . از حوله تا صابون و فرچه ي شستشوي دستشویی . حتی سنگ دستشویی . اینه ي توي دستشویی خیلی زیبا بود . در اصل دکور شیشه اي بود که وسطش آینه اي تعبیه شده بود و دور تا دورش دکور بود . پر از انواع صابون هاي فانتزي . به قدري زیبا بود که دهنم باز مونده بود . کنار دکور شیشه اي هم یه دکور کوچیک تک هم بود که سرش باز بود و جاي قرار دادن بوگیر . کار هر کی بود نشون می داد باید خوش سلیقه باشه . و چه کسی غیر از مادر امیرمهدي می تونست این کار رو کرده باشه ؟ پس وقتی می گفت دلش می خواد همسرش شبیه مادرش باشه منظورش خوش سلیقگیش بود ؟ یا شایدم هنرهاي دیگه اي هم داشت و من نمی دونستم !. سري تکون دادم . من – حالا چیکار کنم ؟ رضوان – چی رو ؟ من – خیلی خوش سلیقه ست . رضوان – والا تو هم خوش سلیقه اي . به خصوص تو لباس پوشیدن . البته اگر پوشیده تر لباس بپوشی معرکه می شی . نگاهش کردم . من – تعارف می کنی ؟ سري تکون داد . رضوان – نه . دارم واقعیت رو می گم . در ضمن من که سلیقه ت رو تو همه چی می پسندم . به خصوص تزیین وسایلی که برام اوردین . یادته ؟ یادم بود . روزي که براي تعیین مهریه و تاریخ عروسی رفتیم خونه شون تموم هدیه هایی که براش بردیم رو خودم تزیین کردم . ولی تزیین هدیه خیلی راحت تر از دکور خونه بود . من – اون فرق می کرد . رضوان – سخت نگیر . هر کس سلیقه ي خودش رو داره . تو هم بد سلیقه نیستی . با هم برگشتیم داخل حیاط . کسی متوجه غیبت طولانیمون نشد به جز مامان . که با نگرانی نگاهمون می کرد . هنوز ایستاده بودیم که امیرمهدي " یاالله " گویان وارد حیاط شد و رو به ما گفت .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -خب برادر من تا کي قراره شما من و اسكورت کنین ؟ به قول خودتون ممكن این وضعیت امیرمهدی خیلي طول بكشه! اومد نزدیك تر اما از بلندی صداش کم نشد: -تا وقتي که نتوني جلوی فاجعه ها رو بگیری یكي باید همراهت باشه! اخمام تو هم رفت: -من باید جوابگوی بي فكری بقیه باشم ؟ اخمش بیشتر شد: -نه خیر . ولي جواب بي فكری خودت رو که باید بدی! -دعوای اونا به من چه ؟ آدم نبودن اونا به من چه ؟ چیكار باید مي کردم ؟ دستش رو زد به کمرش و طلبكارانه صداش بلندتر شد: _می تونستي جلوشون رو بگیری! صدای منم کمي بالا رفت: -اونا به حرف من گوش نمي کردن . دستش رو تو هوا تاب داد: -سیاستش رو نداری. بلند شدم ایستادم: -پورمند رو که فرستادم دنبال نخود سیاه . دیگه باید چیكار مي کردم ؟ -نباید مي ذاشتي بینشون بحثي شروع شه چه برسه به دعوا. یه قدم جلو گذاشتم و باز صدام بالاتر رفت: -اِ .. برادر من چرا گوش نمي کني ؟ مي گم این دکتره داشت حرف مي زد که پویا پیداش شد! مامان بینمون فاصله انداخت و لیوان آب تو دستش رو گرفت سمت مهرداد: _حالا این دعوا دردی رو دوا مي کنه ؟ و رو به من کرد: -کاش همون دیروز گفته بودی چي شده یه کاری مي کردیم! مهرداد پر حرص جواب مامان رو داد: 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍