eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 و این حرف از آدمی مثل امیرمهدي یعنی تعریف و تمجید . که خیلی صادقانه و بدون هیچ حسی از اغراق بیان شد . ذوق کردم . مگه می شد ذوق نکرد ؟ و باز حس شرمندگی از آهنگ تو ماشین . دلم نمی خواست ناراحتش کنم . ولی باز هم با بی فکري این کار رو کردم . براي عذرخواهی لب باز کردم . من – من تو ماشین فقط می خواستم یه مقدار اذیتت کنم . اگر میدونستم از اونجور اهنگا بدت میاد ... باز هم نذاشت ادامه بدم . امیمهدي – قرار شد در موردش حرف نزنیم . مصرانه گفتم . من – باید بگم . به خدا نمی خواستم ناراحتت کنم . ادامه ي همون اذیتاي اون شب بود که قرار گذاشتیم به بعد موکول بشه . لبخند محوي زد . امیرمهدي – موردي نداره . فقط ... گره کمی بین ابروهاش افتاد . امیر مهدی_شما واقعا این آهنگا رو گوش می کنین ؟ مگه ایراد داشت ؟ آهنگش که مشکلی نداشت ! من– مگه چش بود ؟ امیرمهدي – من کاري به ریتم آهنگ ندارم . ولی متنش ... لب هاش رو کمی جمع کرد . امیرمهدي – زیادي سبک بود .... سخیف بود ..... هجو بود ... چرا می ذارین گوش و ذهنتون درگیر این آهنگا بشه ؟ اگر یه متن درست داشت حرفی نبود ! بی حواس گفتم . من – وقتی زیادي شادم این آهنگا رو گوش می دم . و وقتی جمله م رو کامل کردم تازه فهمیدم چی گفتم ! و با بهت گفتم . من – اي واي ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 و با چشمای پر اشك بهم خیره شد. رضا رو به بابا و مامان گفت: رضا –رضوان و مهرداد که فعلا ً درگیر هستن . جای مهرداد هم من در خدمتم. حاج عمو هم رو کرد به باباجون : عمو –پس لیست رو بدین به من که برم دنبالش شما هم برین دنبال کارای دیگه. و این شاید تنها قدمي بود که حاج عمو برای ازدواج من و امیرمهدی برداشت . با اینكه در اصل داشت وسایل مورد نیاز برادر زاده ش رو تهیه مي کرد اما برای من نوعي کمك محسوب مي شد. خدا داشت با من چیكار مي کرد ؟ من فقط گفته بودم راضي به رضاش هستم و این همه هوای من رو داشت . حرف دلم رو شنید ، برآورده ش کرد ، و این همه کمك برام رسوند . من یه قدم برداشتم و خدا صد قدم جوابم رو داده بود. بخند عزیزم فردا تو راهه ... . حلقه ای از نور تو دست ماهه.... بخند عزیزم شب غرق رازه ... پنجره های خوشبختي بازه... موقع خداحافظي ، زن عموی امیرمهدی و ملیكا نگاه پر تمسخری به من انداختن و زن عموش آروم و زیر لبي گفت: زن عمو –مردم برای اینكه جای پاشون رو محكم کنن چه کارا که نمي کنن! سعي کردم نشنوم. نمي خواستم اجازه بدم حرفش روح و روانم رو به بازی بگیره . زمان ، زمان شادی بود . وقت به ثمر رسیدن آروزی من و امیرمهدی. بدون عكس العملي از کنارشون گذشتم و به سمت اتاق امیرمهدی رفتم تا بازم چشمای بازش رو ببینم و با انرژی بیشتری برم خرید. قرار بود یكي از زیباترین لحظه های عمرم شكل بگیره 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍