eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
223 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
58 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -قول مي دم خوب فكر کنم و با عقل تصمیم بگیرم . فقط شما هم قول بدین دیگه ترك امیرمهدی رو ازم نخواین . - به یه شرط.. منتظر چشم دوختم به لباش: _به این شرط که هر وقت ، هر زمان ، هر جایي خسته شدی و دیگه نکشیدی بیای بگي. این حق توئه و هیچکس فكر دیگه ای نميکنه . به این شرط قبول مي کنم. اشكام رو پاك کردم و خندیدم. باباجون دستش رو گذاشت روی زانوی مامان طاهره و گفت: -خب ، تا ما مردا داریم خداحافظي مي کنیم شما هم حرفایي که مي خواستي رو بزن وبیا. مامان طاهره سری تكون داد و با این حرف بابا و مهرداد همراه باباجون بلند شدن برای بیرون رفتن از خونه. باباجون حین رفتن رو بهم کرد و گفت: -باباجان حواست باشه چه قولي دادیا. سری تكون دادم: -حواسم هست . لبخندی زد و رو کرد سمت بابا و مهرداد. حین تعارفات معمول بابت بیشتر مي موندن و اونجا خونه ی خودشون از خونه خارج شدن . با رفتنشون ما خانوما هم به سمت هم برگشتیم و من چشم دوختم با مامان طاهره . قرار بود حرفي بزنه و بعد بره. برای بار چندم اشكای صورتش رو پاك کرد . دیگه از هق هق و گریه خبری نبود هر چي بود شبنم هایي بود که گهگاه شاید از روی سوختن دل و یا دردی که تو وجودش بود سرچشمه مي گرفت. ابرویي بالا انداخت و با پر چادرش کمي بازی کرد . انگار داشت حرفش رو مزه مزه مي کرد . منم خیره بودم بهش تا ببینم حرفش چیه که مردا ترجیح دادن تو جمعمون نباشن. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍