💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هشتاد_و_ششم
انگارتازه حالش جا اومده بود .
وقتی بعد از کشته شدن اون گرگ ، نگاهم برگشته بود روش دیده
بودم که رنگش به شدت قرمز شده و تند تند
نفس می کشید .
چشمانش رو بسته بود و انگار تا جدا شدن روح از بدنش چیزي
نمونده بود .
وقتی مردا کمکش کردن از روي زمین بلند شه هنوز گیج بود و با
ناباوري نگاهشون می کرد .
انگار باور نداشت نجاتمون دادن .
منم باورم نمی شد .
از حرفاشون فهمیدیم که وقتی صداي افتادن هواپیما رو شنیدن به
کل روستاشون خبر دادن و اونایی که گردنه
هاي کوه رو می شناختن و راه رو بلد بودن با برداشتن اسلحه هاشون و وسیله اي براي روشن کردن راه ،
اومدن به کمکمون .
ولی به خاطر تاریکی هوا و خسته شدنشون
ناچار شدن چند ساعتی رو جایی بمونن و بعد دوباره راه بیفتن تا پیدامون کنن .
و خوب موقعی به دادمون رسیدن .
همون زمانی که دیگه هیچ
امیدي نداشتیم براي زنده موندن .
نشسته بودیم منتظر تا کسی که رفته بود به روستا خبر بده جاي
دقیق هواپیما کجاست .
که بتونن گروه امداد
رو بفرستن براي کمک .
امیر مهدي سرش همچنان پایین بود .
نمی دونستم داره به چی فکر می کنه .
کمی خودم رو بهش نزدیک کردم .
من – بهتر شدي ؟
سرش رو به عالمت مثبت تکون داد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هشتاد_و_ششم
برای لحظه ای یاد امیرمهدی و غیرتي شدنش افتادم!
اون دفعه ای که پویا با گفتن موضوع همه چیز رو به هم ریخت . کي اون روز با اینكه محرمش بودم مثل این دوتا من رو حق خودش دونست و ادعای مالكیت کرد ؟
کي به عنوان غیرتي شدن من رو شي ای دونست که مالك و صاحبمه ؟
کي رو کسي دست بلند کرد و یا از سر باد کردن رگ گردنش چنگ زد یقه ی لباس کسي رو ؟
مگه امیرمهدی آدم نبود ؟ مگه غیرت نداشت ؟
حتي همون شب عقدمون وقتي پویا زنگ زد و از ماه گرفتگی سر شونه م براش گفت تنها یه جواب بهش داد ، اینكه عیار سنجش غیرتش گستاخي پویا نیست .. اینكه
پویا نمي تونه به بهونه ی غیرت ، عشقمون رو دست خوش ناملایمات کنه!
تدبیر و تفكر امیرمهدی کجا و این دو مردی که برای هم شاخ و شونه مي کشیدن کجا ؟
نیم نگاهي به مرد خوابیده روی تخت انداختم .
کجا بود امیرمهدی من که ببینه داره چه اتفاقي مي افته ؟ که وقتي
نیست هر چشمي با بهونه و بي بهونه اماده ی دریدن حریم و حرمت زنشه!
دلم مي خواست برم و با انگشت ضربه ای به شیشه بزنم و
بگم "بلند شو امیرمهدی .. بلند شو و بهشون بفهمونمن فقط برای تو هستم ، حق تو هستم . بلند شو و نجاتم
بده از این گرداب" !
و نمي دونم چرا تصور کردم از همون روی تخت با لبای بسته مي گه "من نیستم ولي تو خودت که هستي ، ميتوني از حقت دفاع کني .. مگه تو همون دختری نیستي که
به خاطر زمین نخوردنت دست مني رو گرفتي که بهت نامحرم بودم و در مقابل تقاضام برای مراعات کردن به سمتم براق شدی که نميشه با سر بری توی سنگا ! پس
اون همه حق به جانبیت کجا رفته ؟ "
💚🤍💚🤍💚🤍💚