eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
228 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
63 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 🦋 - پیامبراکـرم ﷺ: بر تو باد خواندن ؛ زيرا خواندن آن كفاره گناهان است و پرده‌اى در برابر آتـش و موجب ايمنى از عذاب..! •📚
بحارالانوار|ج۹۲
• - 🌍 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
•‌📜🌿• دعــــاۍ‌هـــرروز‌مـــاہ‌صفــــــــر²⁹›
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
┅┄ ❥❥
دیدے بعضی اوقات انگار هیچکی کنارٺ نیست ؟ خــدا اونجا برای لحظاتی واقعیت رو میاره جلو چشت ڪه بگه تو غیر ِمن کسیو ندارے ای‌بنده، بیشتر بیا سمت ِتنها همدمت((:🫂🤍. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹✨⇢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「🌼❤️‍🩹」 _پس چرا امام زمانتون نمیاد؟! ‌‌‹ 🌼⇢ › ‹ ❤️‍🩹⇢ › ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
(:🥀
◖‏‌حاج مهدی رسولی حرف قشنگی میزد میگفت؛ ꜄شاگردی رو به استادش کرد گفت: چرا ما امام زمانو نمی‌بینیم؟! استادش گفت: برگرد! شاگرد روشو برگردوند استاد گفت:حالا من رو میبینی؟! جواب داد: استاد من رومو برگردوندم؛ آخه چطوری شما رو ببینم؟ استاد گفت: خب روتونو از امام زمان برگردوندید که بتونید ببینیدش...🥺(: 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 مامان طاهره که به حیاط رفت برای دادن پرچم سیاه تا رضا بالای درب ورودی نصبش کنه ، ملیكا آروم به زن عموی امیرمهدی گفت: ملیكا –بعضیا خیلي رو دارن نه ؟ و به زن عمو نگاهي انداخت. زن عموی امیرمهدی سرش رو به معنای آره تكون داد و چیزی نگفت. مائده کاسه ای جلوی دست ملیكا گذاشت و آروم گفت: مائده –هنوز کلي ظرف مونده ملیكا جان . و اینجوری دعوتش کرد به سكوت . ملیكا اما نیم نگاهي به من انداخت و با حرص رو گرفت . انگار من بهش گفته بودم ساکت باش خودم رو به نشنیدن و ندیدن زدم و به کارم ادامه دادم. همین که عمه از آشپزخونه خارج شد و بسته های نون رو به طرف سفره برد باز ملیكا به حرف اومد و با صدای آرومي گفت: ملیكا –آدم باید خیلي پر رو باشه که خودش مسبب بدبختي کسي باشه و بعد دعا کنه خدا اون آدم رو از بدبختي نجات بده . یكي نیست بهش بگه تو سایه ی نحست رو از سر اون بخت برگشته بردار ، همه چي خود به خود درست مي شه. متعجب سر بلند کردم و نگاه دوختم بهش . منظورش بازم من بودم ؟ نگاه متعجبم با نگاه متعجب و ناراحت مائده تداخل کرد . لب به دندون گرفت . نگاهش به آني تغییر کرد و انگار التماس مي کرد به من که ناراحت نشم. برگشتم و از رو اپن نگاهي به سمت عمه و نرگس انداختم . نرگس هم انگار شنیده بود که ایستاده و متعجب به ملیكا نگاه مي کرد عمه داشت بسته های نون رو با فاصله روی سفره مي ذاشت . سر بلند کرد و نگاهي به تك تكمون انداخت . بعد سری به تأسف تكون داد و رو کرد به ملیكا: عمه –ملیكا جان ، عزیزم ، شما کاری به زندگي دیگرون نداشته باشه ؛ فكر خودت باش که الان باید هم از خدا طلب بخشش کني هم اون بنده ی خدا رو که دلش رو با این حرفات مي شكوني. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍