#قرارصبحگاهۍ📿
•••
‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَنوأجعل ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱› خدایادلهاۍماوعزیزانمان راباقرآننورانۍکنو قلبهاۍمارابہیاد خودروشنکن✨🤍 ••• #صبحتـونپرخیـــروبرڪت🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
🌻🎍
•🌼•
هی میگوید آخرش چهمیشود ؟
آخرش دست خداست ، بد نمیشود . .
این اول را که سپردن دست توست
را درست انجام بده ، آخرش دستِ
خداست ، بد نمیشود !(:✨
✍-
حاجاسماعیلدولابی- #روزتبخیرمهربونجان☺️ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هذایومالجمعہ°🌻°
شما تا چند ثانیـــه دیگـر یڪ تماس از مهدۍ فاطمہ ‹س› خواهید داشت ..(:🥺
🌾|↫#جمــعــہهــاےدلتـنگـۍ
🌼|↫ #اللهمعجݪلولیڪالفرج
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#حدیثـانہ 🌱
او(حضرت مهدۍ عج) پس از
یک تنگنای شدید و بلای طولانی
و ترس و وحشت و اضطراب،
غم و اندوه شیعیان را میزداید
خوشا به حالِ آنان که
آن زمان را درک کنند ..
-امامصادقعلیهالسلام-
بحارالأنوار،ج۵۱،ص۱۴۴༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر هنرمندانه و زیبا
پیشنهاد میکنم حتما ببینید چون ارزش دیدن داره😍👌
#شگفتیهایجهان🪐
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
10.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-بنظرتون چرا آب دهان شیرینیه
آب چشم شوره؟🧐
-برای جواب به این سوال این کلیپ ببینید🤩
ᯓ#دانستنی 💕 𝆹𝅥 ۫ ּ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_نود_و_پنجم
فروشنده چند توپ پارچه بیرون آورد و تاي پارچه ها رو یکی یکی باز کرد .
هر سه بی اختیار دست بردیم سمت پارچه ها و لمسشون کردیم .
طرح هاي جالبی داشتن و بیشترشون نخی بودن و به درد تابستون می خوردن .
رضوان رو کرد بهم .
رضوان – مامان سعیده پارچه چادري
نمی خواستن ؟
شونه اي بالا انداختم .
من – نمی دونم .
فکر نکنم .
رضوان – کاش یه زنگ بهشون بزنی .
پارچه هاي خوبین .
سري تکون دادم .
من – باشه . الان زنگ می زنم .
گوشیم رو بیرون آوردم و زنگ زدم .
مامان که جواب داد از مغازه بیرون اومدم تا بتونم راحت باهاش حرف بزنم .
وقتی بهش گفتم پارچه هاي خوبی
داره گفت هم براش پارچه ي چادري بگیرم و هم براي خودم
پارچه ي لباس که بدم خیاطم بدوزه .
تماس رو که قطع کردم ، برگشتم برم داخل مغازه که با صداي امیرمهدي سر جام ایستادم .
امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه !
برگشتم به سمتش .
کیسه ي پلاستیکی سفید رنگی رو به طرفم گرفت و گفت .
امیرمهدي – مال شماست .
با تردید کیسه رو گرفتم .
من - این چیه ؟
سرش رو پایین انداخت و لبخندي زد .
دست برد داخل جیب
شلوارش ، و انگار داره چیزي رو به یاد میاره به جایی دور خیره شد .
امیرمهدي – بعضی روزا تو عمر آدم بی نهایت لذت بخشن .
لذتی که تا آخر عمر فراموش نمی شه .
میشن خاطره اي که هر وقت بهش فکر
می کنی ، لبخند رو لبت میاد و
حلاوتش رو مثل همون لحظه ي اول حس
می کنی .
امروز براي من از اون روزاییه که می دونم تا آخر عمرم برام چنین حالی رو داره .
نیم رخش رو از نظر گذروندم .
چه جوري از این آدم خوشم اومده بود ؟
از نظر ظاهري با ایده آل
هاي من فرق داشت .
پویاي شش تیغه کجا و امیرمهدي با ریش و سبیل کجا ؟
پویاي سر تا پا مد کجا و امیرمهدي ساده پوش کجا ؟
پویایی که به زور هورمون و شیر و هزارتا سفیده ي تخم مرغ و پروتئین هاي مصرفی زیاد هیکل به هم زده کجا و امیرمههدي کمی لاغر اندام کجا ؟
پویا و افکارش ! ...
امیرمهدي و افکارش ! ....
امیرمهدي و لحن بیانش ...
امیرمهدي و احترامی که می ذاشت ...
امیرمهدي و حس آرامشی که به آدم می داد!
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_نود_و_ششم
امیرمهدي و احترامی که می ذاشت ...
امیرمهدي و حس آرامشی که به آدم می داد ....
هر چی بیشتر امیرمهدي و ایده آل هاي ظاهري تو ذهنم رو مقایسه
می کردم ، بیشتر اون ظواهر رو پس میزدم و می فهمیدم باطن آدم ها مهمتر از ظاهرشونه .
و بیشتر حسرت می خوردم که چرا امیرمهدي مال من نبود .
سهم من نبود .
سرش رو کامل به زیر انداخت و با نوك کفشش طرح کوچیکی
روي زمین کشید .
امیرمهدي – امروز یکی از بهترین چیزهایی که می شد تو عمرم بشنوم ، شنیدم !
سر بلند کرد و نگاهش رو به چشمام دوخت .
و من حس کردم چقدر ارادي و به خواست خودش با من چشم تو چشم شد .
گرچه که خیلی سریع نگاهش رو
نسیم وار از نگاهم گرفت .
امیرمهدي – وقتی تو ماشین گفتین یادتون رفته نماز ظهر و عصرتون رو بخونین ، انگار کسی بهم مژده ي بزرگی داده .
انقدر خوشحال شدم که نتونستم مژده گونی این خبر رو ندم .
با سر اشاره اي به کیسه ي تو دستم کرد .
امیرمهدي – هم سوغاتیی که براتون آوردم و هم مژده گونی خبر نماز خوندنتون ، هر دو داخلشه .
امیدوارم خوشتون بیاد .
کیسه رو کمی بالا آوردم و نگاش کردم .
من در مقابل این همه خوبی باید چیکار
می کردم ؟
ادمی که رو به روم ایستاده بود واقعا ادم بود یا فرشته ؟
چرا انقدر خوب بود ؟
و من در مقابل باهاش چیکار کردم ؟
با آهنگی که می دونستم
اصلاازش خوشش نمیاد ، اذیتش کردم .
و چقدر شرمنده شدم از کارم .
اول لب به تشکر باز کردم .
من – ممنون . اصلا انتظارش رو نداشتم.
و بعد نادم از رفتارم ادامه دادم
من – بابت اون آهنگ ، واقعاً عذر ....
نذاشت جمله م رو کامل بگم .
امیرمهدي – بهتره راجع به چیزهاي خوب حرف بزنیم .
بازگو کردن مسائل ناراحت کننده ، حلاوت اتفاقاي خوب رو از بین می بره .
حرف خوب ؟
می خواست با من راجع به چیزهاي خوب حرف بزنه ؟ حرف بزنه ؟
آخ که چه حالی داشت شنیدن این جملات از دهنش ...
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad