eitaa logo
دخترانـــِــ فاطــمــے🇵🇸
631 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
4 فایل
بہ‌نامـش‌و‌در‌پناهـش:) کسانی‌که‌برای‌هدایتِ‌دیگران تلاش‌‌می‌کنند،‌به‌جای‌مُردن، شهیدمی‌شوند..!🌱 -استادپناهیان- اینجا؟جمع نوکرای حضرت مادر(س)🤍:) کپی؟!‌حلاله‌سید خادم‌ چنل‌: @magnonn7
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترانـــِــ فاطــمــے🇵🇸
ابِسم رب الحسین 🤍ا•. ✨️🌸✨️🌸✨️🌸✨️🌸✨️🌸✨️ #یادت_باشد #قسمت_دوازدهم هیچی نیست! بعد هم وقتی دید اوضاع نا
|بِسم رب الحسین 🤍|•. 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ اینطوری ا نه دسته گل گرفتیم نه شیرینی آوردیم عمه هم گفت خداوکیلی موندم توی کار شما حالا که ما عروس رو راضی کردیم داماد ناز می‌کنه در ذهنم صحنه‌های خواستگاری گل‌های آنچنانی قرار های رسمی مرور می‌شد ولی الان بدون اینکه روحم از این ماجرا خبر داشته باشد همه چیز خیلی ساده داشت پیش می‌رفت گاهی ساده بودن قشنگ است حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغکاری بود که پدرم اسم او و برادر دوقلویش را پیشنهاد داده بود همان پسر عمه‌ای که با سعید آقا همیشه لباس یکسان می‌پوشید بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شماره‌های قرمز هایش را از ته می‌زد یک پسر بچه کچل فوق العاده شلوغ بی‌نهایت مهربان از بچگی هوای من را داشت نمی‌گذاشت با پسرها قاطی بشوم دعوا که می‌شد طرف من را می‌گرفت مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه بسیج محل می‌رفت این‌ها چیزی بود که از حمید می‌دانستم یر آینه روبروی پنجره‌ای که دیدمش به حیاط خلوت بود نشستم همین هم کنار درب دیوار تکیه داد هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم جلوی در را گرفتم و گفتم ما حرف خاصی نداریم دو تا نامحرم که داخل اتاق در را نمی‌بندند سرتاپ‌های حمید را ورانداز کردم شلوار طوسی و پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ که روی شلوار انداخته بود. نویسنده = محمد رسول ملا حسنی مصاحبه و بازنویسی=رقیه ملاحسنی
|بِسم رب الحسین 🤍|•. 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ بعدا متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود برای همین محاسنش بلند بود چهره‌اش زیاد مشخص نبود به جز چشم از آنها نجابت می‌بارید مانده بودیم کداممان باید شروع کنند نمکدان کنار ظرف میوه به داد حمید رسیده بود از این دست به آن دست با نمکدان بازی می‌کرد من هم سرم پایین بود و چشم دوخته بودم به گره‌های فرش ۶ متری صورتی رنگی که وسط اتاق پهن بود به مغزم نمی‌رسید چند دقیقه‌ای سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا اینکه حمید اولین سوال را پرسید معیار شما برای ازدواج چیه به این سوال قبلاً خیلی فکر کرده بودم ولی آن لحظه واقعاً جا خوردم چیزی به ذهنم خطور نمی‌کرد گفتم دوست دارم همسرم مفید باشه و نسبت به دین حساسیت نشون بده ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینکه خمس و زکاتمون بمونه گفت اینکه خیلی خوبه من هم دوست دارم رعایت کنیم بعد پرسید شما با شغل من مشکلی نداری من نظامی هستم ممکنه بعضی روزها ماموریت داشته باشم شب‌ها افسر نگهبان بایستم بعضی شب‌ها ممکنه تنها بمونید جواب دادم با شغل شما هیچ مشکلی ندارم خودم بچه پاسدارم می‌دونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلی اتفاقا من شغل شما رو خیلی هم دوست دارم بعد گفت حتماً از حقوقم خبر دارین دوست ندارم بعداً سر این چیزها به مشکل بخوریم از حقوق ما چیز زیادی در نمیاد گفتم برای من این چیزها مهم نیست من با همین حقوق بزرگ شدم فکر کنم بتونم با کم و زیاد زندگی بسازم همانجا یاد خاطره از شهید همت افتادم و ادامه دادم من حاضرم حتی توی خونه‌ای باشم که دیوار کاهگلی داشته باشه. نویسنده = محمد رسول ملا حسنی مصاحبه و بازنویسی=رقیه ملاحسنی
دخترانـــِــ فاطــمــے🇵🇸
|بِسم رب الحسین 🤍|•. 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ #یادت_باشد #قسمت_چهاردهم بعدا متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته
|بِسم رب الحسین 🤍|•. 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ دیوار ها را ملاقه بزنیم ولی زندگی خوب و معنوی داشته باشیم حمید خندید و گفت با این حال حقوقمو بهتون میگم تا شما ز فکراتون رو بکنید ماهی ۶۵۰ هزار تومان چیزیه که دست ما رو می‌گیره زیاد برای مهم نبود فقط برای اینکه جو صحبت‌هایم از این حالت جدی و رسمی خارج بشود پرسیدم اون وقت چقدر پس انداز دارین گفت چیز زیادی نیست حدود ۶ میلیون تومان پرسیدم شما با ۶ میلیون تومان می‌خوای زن بگیری ؟😂❤️ر حالی که می‌خندی سرش را پایین انداخت و گفت با توکل به خدا همه چیز جور میشه بعد ادامه داد بعضی شب‌ها به هیئت می‌روم امکان داره دیر بیام گفتم اشکال نداره هیئت رو می‌تونین برین ولی شب هرجا هستین برگردین خونه حتی شده نصف شب قبل از شروع صحبتمان اصلاً فکر نمی‌کردم موضوع این همه جدی پیش برود ر چیزی که حمید می‌گفت مورد تایید من بود و هر چیزی که من می‌گفتم حمید تایید می‌کرد پیش خودم گفتم اینطوری که نمی‌شه باید یه ایرادی بگیرم حمید بره با این وضع که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس عروس باشم به ذهنم خطور کرد از لباس پوشیدنش ایراد بگیرم ولی چیزی برای گفتن نداشتم تا خواستم خرد بگیرم ته دلم گفت خب فرزانه تو که همین مدلی دوست داری نگاهم به موهاش افتاد که به یک طرف شانه کرده بود خواستم ایراد بگیرم ولی باز دلم راضی نشد چون خودم را خوب می‌شناختم این سادگی‌ها برایم دوست داشتنی بود وقتی از همین نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیدا کنم راغ خودم رفتم سعی کردم از خودم یه غول بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلاً از خواستگاری من پشیمان شود. نویسنده = محمد رسول ملا حسنی مصاحبه و بازنویسی=رقیه ملاحسنی
شبتون بخیر 🌚❤️
شبتون بخیر 🌱 قبل خواب برای راحت و با آرامش خوابیدن مردم و بچه های مظلوم غزه دعا کنیم ؟🥲♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راستی عکاسای کانال روزتون مبارک🥲♥️
اینم یه عکس تقدیم به عکاسای کانال☺️
شبتون بخیر 🌱 قبل خواب برای راحت و با آرامش خوابیدن مردم و بچه های مظلوم غزه دعا کنیم ؟🥲♥️