°•○●﷽●○
#ناحلــه🌸
#قسمت_دویست
چشمام به در هواپیما دوخته شده بود
که شاید محمد با پاهای خودش بیاد بیرون،که بگه اینم به تلافی همه ی بلاها و زجراییه که سر من اوردی!در هواپیما باز شد. هشت نفر زیر یه تابوتی رو گرفته بودن که دورش پرچم ایران پیچیده بود. دستمو از تو دست بابا و سارا در اوردم.دقیقا روبه روی تابوت بودیم،از تو هواپیما که اوردنش بیرون همه ی ارزوهام پرپر شد.همه دنیا به چشمام سیاه شد،سیاه تر از همیشه .
به احترام حضور محمدم سجده کردم رو زمین .لرزش بدنم به وضوح احساس میشد.از رو زمین بلندم کردن.به قولم عمل کرده بودم،روسری سفیدی که روز عقدم سرم کرده بودم، همونی محمد واسم خریده بود روی سرم بود.محمد و همونجوری که هدیه گرفته بودمش هدیه کردم.امیدوار بودم که تو امانت داری خیانت نکرده باشم. تابوتشو گذاشتن رو باند فرودگاه .از خودم خسته بودم .
از اشکام خسته بودم .از اینکه نمیتونستم خوب نگاش کنم خسته بودم .دلم میخواست باهاش حرف بزنم .
قد تمام ثانیه های عمرم که نداشتمش نگاش کنم.ادمی که تا چند روز پیش دست تو دستش تو خیابونای شهر راه میرفتم و به وجودش افتخار میکردم الان تو تابوت بالای سر ماها بود .
زیر لبم گفتم
_خدایا خودمو به خودت میسپرم.به من صبر بده.
دست کشیدم رو چشمام تا اشکامو پاک کنم و بتونم جلوم رو ببینم .انگار فقط چشمای من بود و یه تابوت که رو زمین گذاشته بودنش.کارشون که تموم شد گذاشتنش تو امبولانس.قرار بود ببرنش.
قرار بود همه ی وجودمو با خودشون ببرن.میخواستم یه بار دیگه صورت ماهشو ببینم و ببوسمش...میخواستم بگم کجاست پس شفاعت نامه ی من؟
اخه نامرد انقد بد بودم که شفاعت نامه ام رو هم به دستم نرسوندی.من از حال خودم هیچی نمیفهمیدم.دنیا برام کما بود.
____
کنار تابوتش نشستم.وقتی سر تابوت و برداشتن جلو دهنم و گرفتم که صدای جیغم و نامحرم نشنوه.یه صورت مظلوم
مظلوم تر از همیشه...
منی که تو عمرم تو تشییع هیچ مرده ای شرکت نمیکردم تا جنازشو نبینم
کنار جنازه ی کی نشسته بودم؟
به زور دستامو اوردم بالا و گذاشتم رو پیشونیش که سربند کلنا عباسک یا زینب بهش بسته بود .دلم با دیدن صورت زخمیش خون شد.من طاقت نداشتم یه خار تو پاهای محمدم بره،برای خودمم عجیب بود چطور بعد ازدیدن صورت کبود و بی جونش تونستم زنده بمونم. کنار گوشش گفتم
_تو محمد منی؟آقامحمدم پس چرا دیگه نمیشناسمت؟شهادتت مبارک عزیزم
شهادتت مبارک.
آقامحمد چرا گونه ات کبوده؟ محمد چرا لبات کبوده؟آقامحمد چرا چشمات دیگه نگام نمیکنن؟تو رو خدا باز کن چشاتو یه بار دیگه .محمد تو رو خدا چشاتو باز کن ببینم چشاتو .دلم واسشون تنگ شده .
آقا محمدم موهات چرا پریشونه ؟
آقامحمد چرا نامرتبت کردن؟
محمد تو رو خدا پاشو ببینم قدو بالاتو
تو رو خدا حرف بزن بشنوم صداتو اصلا فقط یک کلمه بگو،یه بار دیگه صدام کن
به خدا همه ی نفسم رفت.محمد زینبت بی قراری میکنه.
محمد زیر چشمات کبوده،نکنه پهلوتم شکسته ؟محمد ببین الان حضرت آقا بهت افتخار میکنه،ببین الان دیگه شدی دردونه ی حضرت آقا.محمد الحق که به قول مادرت مرتضی ای .
مرتضیِ من شهادتت مبارک عزیز دلم.
سلام منم به خانم برسون .مرتضی دوستت دارم مرتضی!دستمو گذاشتم رو مژه هاش،مثل همیشه بلند،خوشگل و پرپشت. تو این حالتم چشاش دلبری میکرد.چه رازی داشت تو چشاش ؟
_خدا شهیدا رو از روی چشماشون انتخاب میکنه
آقامحمد چرا چشات خوشگل تر شده؟
لابد چشمات امام حسینو دیده اره؟
دستمو کشیدم به چشماش و زدم به صورتم .کل چادرم از اشک چشمام خیس بود . ابروهاشو با انگشت شستم مرتب کردم.انقدر اطرافم شلوغ میکردن که کلافه شدم . اخرشم نزاشتن باهاش خلوت کنم. هر کی بالا سرش جیغ میکشید. بابا خم شد و پیشونیشو بوسیدبه موهاش دست کشید و زد به صورتش. مامان ،ریحانه ،علی ؛محسن هر کدوم یه سمت نشسته بودن کنارش.
خواستم بگم زینبمم بیارن باباشو ببینه که چشم افتاد به محسن که با گریه سمت پای محمد و بوسید و گفت
+داداش خاک پاتم سلام منم به حضرت زینب برسون
نمیدونستم اصلا زینب دست کیه
اصلا باید به کی بگم بچمو بیارن. به صورت محمد زل زدم. با تمام کبودی هاش از همیشه زیباتر بود
خم شدم چشماشو،روی ابروهاشو بوسیدم.تو دهنش پنبه گذاشته بودن
ادامه
ادمی که همیشه دعا میکردم پیش مرگش شم که مرگشو نبینم،ادمی که با همه ی وجودم عاشقش بودم تا چند دقیقه دیگه ازم جداش میکردن و.
از گریه به سرفه افتاده بودم
هر کاری میکردن که ازم جداش کنن نمیتونستن.خیلی دلم براش تنگ شده بود،حق داشتم که بعد از اینهمه روز سیر نگاش کنم ولی نمیزاشتن
دستمو گذاشتم رو محسانش و صورتشو بوسیدم کنار گوشش اروم گفتم _به آرزوت رسیدی محمدم.خلاصه خیلی عاشقتم.
وقتی برگشتم دیدم زینب و اوردن پارچه ی سبز کنار صورت محمد و کشیدن به صورتش. دستای کوچولوشو کشیدن به محاسنش.زینب که تا ده دقیقه پیش منو میدید از ترس کلی جیغ میزد با دیدن باباش اروم شده بود*
ادامـہدارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡#فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
@dokhtaranzeinabi00
❁❀❁❀❁❀❁
آخهمنکدومنعمتاتوبشمرم؟!🌱
مهربونیاتتولحظهلحظهزندگیم
دستگیریاتووقتاییکه
میتونستیمچموبگیری♥️
توتنهاییامکههمدممشدی
وقتبیکسیامکهپناهمشدی
توناامیدیامکهتوامیدمبودی✨
لطفبیاندازهتبهمنشمردنینیستاخه
منچیوبشمارم؟
ازکدومبگم؟!🔗
چجوریبگم؟
خودتخوبمیدونستینمیشهمهربونیاتوشمرد(؛
نمیشهواسهنعمتاتعددتعیینکرد✋🏽
واسهمینهگفتی؛
«وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا»🙂
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
‹📜💛›
میگفت:
یھکار؎کنمنبرمسپاه!
بهشگفتم:
امیدجآنشماماشاءالله
برقکاریوفنیتخوبھ
چرامیخوآیبری؟!
گفت:آخھتواینلبآسزودترمیشھ
بھآرزوی #شھادت رسید . . .
-شهیدامیداکبری🕊🌿''
•°💚✨🔗✿
بھتریـن رفیقـت اونـھ کـھ وقتـی میبنھ
تو کم اوردی و اعتماد بـھ نفست تـموم
شده بشینـھ یکی یکی توانایـی و خـوبی
هات رو یـادت بیـاره و نذاره تـو اون
شرایـط بـمونــے . . .
مثلِداشابـراممــٰا😌🧡
#تولدتمبارڪعزیزبرادرم🎈
┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄
‹🌻💛›
-
اِلھۍ
هَمـینعِـزَّتمَـرابَـسڪہبَنـدھتوهَـستم؛
وَهمـیناِفتخارمَـرابس
ڪہتوخُـداوَنـدگارِمَـنهَستـے:)🌼
-🔖امـامعَلۍ؏-
-
🐣⃟📒¦⇢ #حدیث_گرافے••
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
#ماھبندگے🌔✨
#سرباز_مهدے
💠امام على عليه السلام
🔸علَيْكُمْ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ بِكَثْرَةِ اَلاِسْتِغْفَارِ وَ اَلدُّعَاءِ فَأَمَّا اَلدُّعَاءُ فَيُدْفَعُ بِهِ عَنْكُمُ اَلْبَلاَءُ وَ أَمَّا اَلاِسْتِغْفَارُ فَيَمْحَى ذُنُوبَكُمْ
🔹در ماه رمضان ، زياد استغفار و دعا كنيد ؛ امّا دعا ، كه به سبب آن ، بلا از شما دور مى شود ، و امّا استغفار ، كه گناهانتان را محو مى كند.
📗الکافي ج4 ص88
#ماھبندگے🌔✨
#سرباز_مهدے
بہیکےازدوستاشگفتم:
جملہاۍاز شهیدبہیاددارید؟!
گفت:
یکبارکہجلوۍدوستانمقیافہگرفتہبودم
ابراهیمکنارمآمدوآرام گفت:
نعمتےکہخداوندبہتو داده
بہرخدیگراننکش...‼️
#شهیدابراهیمهادی🌿
|
آنان که عاشقاند به دنبال دلبرند
هرجا که میروند تعلق نمیبرند..!
خدایا!
آرزوی شهادت ما،
بوی تعلقات دنیوی میده؛
تو خودت نیت مارو خالص
کن و این فیض عظیم رو
نصیب ماهم بکن...!
|
#همسر_شهیــــــــد
🔹آیت الله بهجت دست روي زانوي او گذاشت و پرسید جوان #شغل شما چيست⁉️ گفت: #طلبه هستم. آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس #سپاه را بپوشي. ️
🔸آآیت الله بهجت ره
پرسید اسم شما چیست⁉️ گفت: فرهاد😊 #آیت_الله_بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا #عبدالمهدي بگذاريد. شما در تاجگذاري ✨امام زمان (عج) به #شهادت خواهيد رسيد🌷.
🔹شما يكي از سربازان #امام_زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید👤 شهیدعبدالمهدی کاظمی؛ شهیدی🌷 که طبق تعبیر آیت الله بهجت برای خوابی که دیده بود، درشب تاج گذاری👑 امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در 29 آذر ماه 1394🗓 درسوریه به #شهادت رسید
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی