○○💔○○
قـشـݩگ تـریݩ ٺــرافـیڪے🚗
ڪہ כۅس دارمـ تـوش گیــر ڪنمـــ💔🕊
#شهـادتم.ارزوست🖐🏻
[🥀🖇••
🍂| #شهید
🥀| #شهادت
ـــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــــــ
حبیباحمدزادهمیگفت:بهاینقشنگیکه
توشهیدشدهای🍂
ماحتینمیتوانیمبخوابیم...
ـــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــــــ
#شهیداحمدعسگری
••🖤🎬''↯
-
-
عـلـۍانـدوهخـوددرچـاهمـیـگـفـت🕳:)
هـرآنظـلمـۍمـیـدیـدآهمـیـگـفـت[✋🏻]
تـمـامقـدسـیاندرسـجـدهدیـدنـد📿...
میـانخـونفـقـطاللهمـیـگـفـت•💔🕋•
-
-
-----------------‹❁›-----------------
🖇⃟📓¦⇢ #مناسبتے
تویاینشبایِماهرمضون
جوریروخودتونکارکنید
کهامامحسین"؏"برگهشهادتتونرو
امضاکنه!🚶🏻♀
آرهداداشم..
التماسدعایِآدمشدن🖐🏻
----------------------
#شهادتامامعلۍ
+بالاخرهآمدی؟!
-باچهکسیکارداریپیرمرد؟!
+منتظردوستمهستم
-دوستت؟!
+آری!تنهاکسیبودکههرشبمیامدو
همنشینمندرگوشهخرابهمیشد!'
جایامراتمیزمیکردو
برایمطعاممیاورد
-چهرهاویادتهست؟
+نابیناهستمولیخوبمیدانم
زمانیکهواردخرابهمیشد
تمامسنگهاودیوارهابهاوسلاممیدادند
-اورامیشناسم
اودیگرنمیآیدپیرمرد
اورفتپیشفاطمهاش...😭💔
ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ
ماسرِڪوچیکترینچیزهـا
ازدرموننمیتونیم
بگذریم!
بعدآرزوۍ
شھادت میکنیم!
یه عزیزے یھ گند زدھ حالا امروز تو پیج اینستاگرامش نوشتھ من تو شب قدر مردم رو بخشیدم :|😂
#داداشخیلےتوشوخے🚶🏼♂
کاشیجورۍمتحولبشیم
کهبعدهابگیم :
همشازشبقدراونسالشروعشد . . .!'
ـ•••••••••••••••••••••••••••••••••
#خیلےقشنگهنه؟ (:
#لیلةالقدر 🖤
🦋
⸀•🖤
دلتنگرخفاطمہاشبودعلی ؛
وقتِسحرازغصہنجاتشدادند🖐🏿💔!
#مولاامیرالمومنین؏.!
#لیالیقدر
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ "∞"
^^| #استورۍ
^^| #بنت_الحسین
#کلام_شهید♥
ميگفت: باید برای خودمان ترمز بذاریم
اگه فلان کار کـه بـه #گناه نزدیکه
ولی حروم نیست رو انجام بـدیم،
تـا گنـاه فاصله ای نداریم...!!
#شهيد_مسعود_عسگری ❤️
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #نه
کلید در را باز کرد،
و وارد خانه شد ،با دیدن کفش های زنانه، حدس می زد که خاله سمیه به خانه شان آمده،
وارد خانه شد و با دیدن سمیه خانم لبخندی زد :
ــ سلام خاله،خوش اومدی😍
ــ سلام عزیز دلم،خسته نباشی😔
سمانه مشکوکـ به چهره ی غمگین خاله اش نگاهی انداخت و پرسید:
ــ چیزی شده خاله؟؟🙁
ــ نه قربونت برم😊
به سمت مادرش رفت و بوسه ای بر گونه اش کاشت:
ــ من میرم بخوابم ،شمارو هم تنها میزارم قشنگ بشینید غیبتاتونو بکنید، مامان بیدارم نکن توروخدا
فرحنازخانم ــ صبر کن سمانه
ــ بله مامان
ــ خانم حجتی رو که میشناسی؟
ــ آره
ــ زنگ زد وقت خواست که بیاد برای خواستگاری
ــ خب
ــ خب و مرض،پسره هزارماشاا..خوشکله پولداره خونه ماشین همه چیز
سمانه با اعتراض گفت:
ــ مامان ،مگه همه چیز پول و قیافه است؟؟😑
ــ باشه کشتیم،مگه ولایی و پاسدار نمیخواستی، پسره هم پاسداره هم ولایی با فعالیتات هم مشکلی نداره،پس میشینی بهش فکر میکنی😐
ــ چشم😁
ــ سمانه ،باتو شوخی ندارم میشینی جدی بهش فکر میکنی
سمانه کلافه پوفی کردو گفت:
ــ چشم میشینم جدی بهش فکر میکنم، الان اجازه میدی برم بخوابم؟؟😅
ــ برو
سمانه بوسه ای نمایشی،
برای هردو پرتاب کرد، و به اتاق رفت، خسته خودش را روی تخت انداخت، و به فکر فرو رفت، که چرا احساس می کرد خاله سمیه از اینکه این بحث کشیده شده ،ناراحت بود.🤔
و خستگی اجازه بیشتری، به تحلیل رفتار سمیه خانم را به او نداد، و کم کم چشمانش گرم خواب شدند
ادامه دارد.. این
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #ده
صغری با صدای بلند و متعجب گفت:
ــ چی؟سمانه می خواد ازدواج کنه؟
سمیه خانم نگاهی به پسرش می اندازد و می گوید:
ــ فعلا که داره فکراشو میکنه،اگه دیر بجنبیم ازدواج هم میکنه😒
کمیل که سنگینی نگاه مادر و خواهرش را دید،سرش را بالا آورد، و گفت:
ــ چرا اینجوری نگام میکنید؟😕
ــ یعنی خودت نمیدونی چرا؟😒
کمیل ــ خب مادرِ من ،میگی چیکار کنم؟
صغری عصبی به طرفش رفت و گفت:
ــ یکم این غرور اضافه و مزخرف رو بزار کنار، بریم خواستگاری سمانه، کاری که باید بکنی اینه😠
کمیل اخمی کرد و گفت:
ــ با بزرگترت درست صحبت کن!!.. سمانه راه خودشو انتخاب کرده،.. پس دیگه جایی برای بحث نمیمونه😠
از جایش بلند می شود و به اتاقش می رود.
سمیه خانم اخمی به صغری می کند؛
ــ نتونستی چند دقیقه جلوی این زبونتو بگیری؟😠😑
ــ مگه دروغ گفتم مامان،منو تو خوب میدونیم کمیل به سمانه علاقه داره،اما این غرور الکیش نمیزاره پا پیش بزاره😐
سمیه خانم ــ منم میدونم! ولی نمیشه که اینجوری با داداشت صحبت کنی، بزرگتره،احترامش واجبه
بلند شد و به طرف اتاق کمیل رفت،
ضربه ای به در زد و وارد اتاق شد، با دیدن پسرش که روی تخت خوابیده بود و دستش را روی چشمانش گذاشته بود، لبخندی زد و کنارش روی تخت نشست.
ــ کمیل ،از حرف صغری ناراحت نشو،اون الان ناراحته😊
کمیل در همان حال زمزمه کرد:
ــ ناراحت باشه،دلیل نمیشه که اینطوری صحبت کنه
سمیه خانم دستی در موهای کمیل کشید؛
ــ من نیومدم اینجا که در مورد صغری صحبت کنم، اومدم در مورد سمانه صحبت کنم
ــ مـــا مــــان..! نمیخواید این موضوعو تموم کنید..!؟🤦♂
ــ نه نمیخوام تمومش کنم،من مادرم فکر میکنی نمیتونم حس کنم که تو به سمانه علاقه داری!
کمیل تا خواست لب به اعتراض باز کند سمیه خانم ادامه داد؛
ــ چیزی نگو،به حرفام گوش بده بعد هر چی خواستی بگو
_کمیل دیگه کم کم داره ۳۰ سالت میشه، نمیگم بزرگ شدی، اما جوون هم نیستی، از وقتی کمی قد کشیدی، و فهمیدی اطرافت چه خبره، شدی #مرد این خونه، کار کردی، نون اوردی تو این خونه، نزاشتی حتی یه لحظه منو صغری نبود پدرتو حس کنیم، تو برای صغری هم #پدری کردی هم #برادری.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
ــ از دَرست زدی به خاطر درس صغری، صبح و شب کار می کردی، آخرش اگه تهدید های اقا محمود و داییت محمد نبود که حتی درستو نمی خوندی، من #سختی زیاد کشیدم ،اما تو بیشتر. #مسئولیت یک خانواده روی دوشت بود و هست،تو برای اینکه چیزی کم نداشته باشیم، #ازخودت گذشتی ،حتی کمک های آقا محمود و محمد را هم قبول نمی کردی.😢
اشک هایی را که بر روی گونه هایش چکیده بودند را پاک کرد، و با مهربانی ادامه داد:
ــ بعد این همه سختی،دلم میخواد پسرم #آرامش پیدا کنه،از ته دل بخنده،ازدواج کنه ،بچه دار بشه،میدونم تو هم همینو میخوای،پس چرا خودتو از زندگی محروم میکنی؟؟چرا خودتو از کسی که دوست داری محروم میکنی؟
صدای نفس کشیدن های نامنظمـ پسرش را، به خوبی می شنید،
که بلافاصله صدای بم کمیل در گوشش پیچید:
ــ سمانه انتخاب خودشو کرده،عقایدمون هم باهم جور در نمیاد، من نمیتونم با کسی که از من متنفر هستش ازدواج کنم😔
ــ تنفر..؟؟کمیل میفهمی داری چی میگی!؟سمانه اصلا به تو همچین حسی نداره. الانم که میبینی داره به این خواستگار فکر میکنه به خاطره اصرار خالت فرحناز هستش. بیا بریم خواستگاری،به زندگیت سرو سامون بده، باور کن سمانه برای تو بهترین گزینه است.😊
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده
✍امام صادق(علیه السلام):
مقدّرات در شب نوزدهم تعيين، در شب بيست و يكم تأييد و در شب بيست و سوم امضا میشود
📚كافي ، ج۴، ص ۱۵۹
#شب_قدر
#دختران_زینبی
تجربیات یکی از عزیزان شرکت کننده در مصاحبه عقیدتی سیاسی ارتش که قصد داشتن تجربشون در اختیار بقیه قرار بدن بلکه دیگران با نحوه سولات آشنا بشن
۱قوه مجریه از چه بخش هایی تشکیل شده!!؟
۲ ریاست قوه مققنه به مدت چند سال انتخاب میشه!!؟
۳ فرق بین اقامه و اذان چیه!!
۴ نام برخی از وزرای مهم کشور!؟
۵ تسبیحات اربعه!!؟؟
۶ برام مراحل تیممو توضیح بده!!؟؟
۷ عروس و قلب قران کدوم سوره هاست!!؟؟
۸ ۲۷ رجب چه روزیه!!؟؟
۹ نمازو وروزه مسافر چجوریه!!؟؟
۱۰ مرجع تقلیدت کیه و برای چی قبولش داری!!؟؟
۱۱ صحیفه سجادیه و نهج البلاغه اثار کیست!!؟؟
۱۲ شکیات نماز چجوریه!!؟؟
۱۳ مطهرات و نجاسات!!؟؟
۱۴ کدوم سوره های قران مکیه و مدومش مدنی!!؟؟
۱۵ واقعه طبس چی بود!!؟؟
۱۶ دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام کیه!!؟؟
۱۷ امام جمعه موقت تهران کیه!!؟؟
۱۸ روزنامه چی میخونی!!؟؟
۱۹ ماه رجب و شعبان چه ماهی است!!؟
۲۰ حاشیه کشور ایران چه کشور هایی هستش!!؟؟
۲۱ تعدا فرزندان ایت الله خامنه ای!!؟؟
۲۲ واقعه ۹ دی و غدیر خم رو یه مقداری توضیح بده!!؟؟
۲۳ در هنگام نماز کدوم قسمتای بدن باید با زمین تماس داشته باشه!!؟؟
۲۴ ارکان اصلی نماز چیاست!!؟؟
۲۵ خمسو زکات چجوری میدن!!؟؟
۲۶ مبطلات وضو و نماز!!؟؟
۲۷ سجده های واجب قران کریم!!؟؟
۲۸ اولین و اخرین سوره قران کدوم سوره هاست!!؟؟
۲۹ تسبیحات حضرت زهرارو بگو!!؟
۳۰ روز مباهله و دحوالارض چه روزیه!!؟؟