"اندر حکایت شکر و ناشکریهای ما آدم ها"
پیرمرد تهیدستی "زندگی" را در فقر و تنگدستی میگذراند، و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
از "قضا" یک روز که به آسیاب رفته بود،
دهقانی مقداری "گندم" در دامن لباسش ریخت.
پیرمرد "خوشحال" شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!!
در همان حال با "پروردگار" از مشکلات خود سخن می گفت، و برای گشایش آنها "فرج" می طلبید و تکرار میکرد؛
"ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.."
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش "باز" شد، و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به "خدا" کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟
پیرمرد بسیار ناراحت نشست، تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از "طلا" ریخته اند...
"تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه"
👤مولانا
#صرفاجهتاطلاع🌱
از من بهت نصیحت :)
هیچوقت تو زندگیت هیچ چیزیت
رو با بقیه مقایسه نکن !
چه وضعِ زندگیت
چه شغل
یا تحصیلات
چه حتی همسر و فرزندت ...
همیشه اینو بدون
که اولین قیاس کننده "شیطان" بود !
∞♥∞
#ماکههنوزعاشقخُـدانشدهایم؟
💚یک مدت از سرِ احـترام خدا
کارهایت را بھ خاطر خُـدا انجام بده؛
کمکم عاشقش میشوے...!
❤️وقتی عاشقخدا شـدی، یک زندگیِ عالی خواهی داشت کھ از هر لحـظهاش لذتها میبری ...🌱
#استادپناهیان
#تلنگرانه
زندگۍ پر از زیباییۍ است، بہ آن توجہ ڪن
بہ زنبور عسݪ، بہ ڪودڪ ڪوچڪ و چهرھ هاۍ خندان دقت ڪن
باران را نفس بڪش و باد را احساس ڪن
زندگۍ ات را زندگی ڪن و برای رویاهایت مبارزھ ڪن
ــــــــــــــــــــــــــــــ
#انگیزشی