eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سه دقیقه در قیامت 93 - @Aminikhaah.mp3
38.37M
✖️شرح و بررسی کتاب 🔺تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📚 شرح و بررسی رخدادهای کتاب و احاديث و روايات مرتبط با موضوع کتاب 👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یقین دارم اگه سردار زنده بود همانطوری که در سیل به خوزستان رفت در بی‌آبی آنها هم به خوزستان میرفت، واقعا آبی روی آتش کم کاری دولت بود وای از مسئولین بی‌کفایت وای از مسئولین بی‌کفایت کجایی سردار...؟!😔
اباعبدالله الحسین سید الشهدا ♥️ سپاهیان ابن زیاد انقدر پلید و سنگ دل بودند که نگذاشتند حتی کسی به کمک حسین بن علی برود. به دستور عبیدالله، حصین بن تمیم و چهار هزار نفر تحت فرمان او از قادسیه به نخیله فرا خوانده شدند . محمد بن اشعث کندی ، کثیر بن شهاب ، قعقاع بن سوید هم از سوی ابن زیاد ماموریت پیدا کردند تا مردم را آماده ب نبرد با حسین بن علی کنند . جنگ با پسر پیامبر پایانی جز هلاکت ندارد اما مردم بی وفای کوفه با دریافت رشوه از ابن زیاد ذلت و خواری را بر بودن با اباعبدالله الحسین ترجیح دادند . مهدی موعود انتقام خون اباعبدالله را از تمام کسانی که در کربلا مجرم بودند خواهد گرفت . ابن زیاد همچنین سوید ابن عبدالرحمان منقری را به همراه چند سوار در کوفه فرستاد و به او دستور داد هر که از جنگ با امام حسین خودداری میکند را بازداشت کرده و نزد ابن زیاد ببرند . مردم هم از ترسشان به سمت نخیله همگی حرکت کردند . با گرد آمدن مردم در نخیله ، ابن زیاد به حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن دستور داد تا برای یاری عمر بن سعد به سپاه او بپیوندند ، شمر اولین نفری بود که فرمان امام را اجرا کرد. خداوند شمر را لعنت کند که به امام زمان خود پشت کرد ، شمر جانباز جنگ صفین بود اما بیست سال نگذشت که سر امام زمان خود را از تن جدا کرد، مقصود من این است که نماز ، روزه ، حج و جهاد بدون شناختن و عشق به امام زمان خود هیچ فایده ایی ندارد . امام زمان ما اکنون حضت مهدی است که باید ایشان را شناخته و خودمان را برلی ظهور آماده کنیم ، با شناخت هر چه بیشتر مهدی صاحب الزمان و ذات پاک و مهربان ایشان و ترک گناهان میتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم. تمامی شیعه ها و مسلمانان باید مانند حضرت زینب از امام زمان خود دفاع کرده حتی اگر قیمتش سیلی خوردن در کوچه باشد یا به اسارت رفتن. در این میان امام حسین نامه ایی برای حبیب بن مظاهر نوشتند: از حسین بن علی به مرد فقیه حبیب بن مظاهر خودت را از ما دریغ نکن که رسول خدا پاداشت را خواهد داد. پس از شمر ابن زیاد افرادی را به سمت کربلا فرستاد وعمربن سعد را فرمانده ی همه ی آنان کرد. ادامه دارد....... به قلم : پگاه آریان📝🇮🇷
⛓📖 به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می- دانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید. بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم. میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم. از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله اش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :《گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!》و بالفاصله فیلمی فرستاد. انگشتانم مثل تکه ای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خالصی و شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. لبهایش را به هم فشار میداد تا ناله اش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی ام به جای اشک، خون فواره زد. این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به خدا التماس میکردم تا معجزهای کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه ها با اهل خانه چه می- کند، بی پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره- های داعش شهر را به هم ریخت. از قداره کشی های عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود. 📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
⛓📖 خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت. هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار می- کرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیده ام و نمی دانستند اینبار در بیداری شاهد شهادت عشقم هستم. زن- عمو شانه هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد. وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد. حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :《برق چرا رفته؟》عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :《موتور برق رو زدن.« شاید داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علی اصغر کربلای آمرلی، یوسف باشد. تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه ها بود، اما سوخت موتور برق خانه ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه های آمرلی تبدیل به کوره- هایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش- مان میزد. ماه رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری ایثار میکرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ تشنگی و گرسنگی سر میبرید. دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند. گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد. موبایل ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد. 📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ اکثر کسانی که به دوزخ می‌روند، به خاطر نفهمیدن این حقیقت است! 👈🏻 این رو به فرزندتون یاد بدید.
نمازتون سرد نشه رفقا🌱📿
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
. عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خونده. بشه🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا