『 دختࢪاݩ زینبـے 』
<📸> وقتےبࢪاےِدنیاےبقیھ ازدنیاٺگذشتے . . میشےدنیاےِیهدنیاآدم! همونقضیهےِعزٺبعدِ #شھادت♥️🕊
#خاطره_شهید☺️❤️
_______________
ڪتاب شهدا
را بسیار دوست داشت
با آنها بخصوص شهید همت
ارتباط زیادی برقرار می ڪرد .
یڪ روز قبل از رفتن
به سوریه گفت :
مادر ،
من از هر ڪدام از شهیدان
چیزی را یاد گرفته ام
اگر روزی نبودم
به دوستان و آشنایان
بگویید
این ڪتاب ها را
مطالعه ڪنند
و با درس گرفتن
از منش و رفتار شهدا
زندگی خود را جلو ببرند …🌱
#شهیدعباسآسیمه🌱
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
شھآدتیكهنـࢪ و #شھید یكهنࢪمندواقعےاست..🌿 #شهیدنویدصفری🌱
#خاطره_شهید📚🖇
__________________
با هم هیأت میرفتیم. بچهها میگفتند میدانستیم نوید شهید میشود. وقتی میآمد همیشه در حال زحمت کشیدن بود. هیچ وقت عصبانیت و بد اخلاقی از او ندیدم. همیشه شوخ طبع بود. ما همیشه میگفتیم پایگاه بسیجمان که به نام شهید شیرین بیان است یک شهید دیگر هم کم دارد. اینها مرد راه بودند و ما نبودیم. جنگیدن با داعش مردانگی میخواهد که آدم از تمام زندگیاش بگذرد. نوید چند ماه بیشتر نبود که عقد کرده بود. به آن چیزی که میخواست رسید.
#شهیدنویدصفری🌱
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
🌥🌸 ⇠شھدادعاداشتند↶ ادعانداشتند ...!🌻🌿 ⇠نیایشداشتند↶ نمایشنداشتند 🔆 ⇠حیآداشتند↶ ریانداشتند 🌱 ⇠
#خاطره_شهید🌙🖇
_______________
همواره به برادران و خواهرانش در
مورد درس📚 و انجام فرایض دینى سفارش مىكرد و از خواهرانش مىخواست كه حجاب اسلامى را رعایت كنند. 🙂در جبهه امام جماعت بود. در آن جا براى خودش خلوتى داشت كه كمتر كسى متوجّه آن مىشد.🌿
به نماز كه مىایستاد، انگار روحش به پرواز در مىآمد و اللّهاكبر كه مىگفت، دیگر خلیل، خلیل قبلى نبود.✨
به صلهى رحم اهمیّت مىداد. ☝️مىگفت: «اگر در زیر رگبار مسلسلها سوراخ سوراخ شوم، اگر تكّه تكّه شوم، اگر در خون خویش بغلطم، خواهم گفت كه دست از این انقلاب نمىكشم،❌ از دینم، از قرآنم، از وطنم و از انقلابم دفاع مىكنم.»
#شهیدسیدخیلیلبهشتیمسألهگو ✨
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
اگـࢪمیخواهےمحبوبخداشوی گمنامباش؛ ڪارڪنبرایخدا، نَہبرایمعروفیت!✋️ •شھیدعلےتجلایے #شهیدعلیتجل
#خاطره_شهید😍📒
________________
آمده بود مرخصی،☺️ سر نماز بود که صدای آخ شنیدم، 😖نمازش قطع شده، پرسیدم چی شد؟ گفت: «چیزی نیست» توی حمام باندهای خونی بود، نگرانش شدم، فهمیدم پایش گلوله خورده، زخمی است😷، دکتر گفته باید عمل شود تا یک هفته هم نمیتوانی باندش را باز کنی. باند را باز کرده بود تا وضو بگیرد. 😮
گریه کردم و گفتم: «با این وضع به جبهه میروی؟💔» رفیقش که دنبالش آمده بود، گفت: «نگران نباش خواهر، من مواظبشم😊» با عصبانیت گفتم😡: «اشکالی ندارد، بروید جبهه، انشاءالله پایت قطع میشود، خودت پشیمان میشوی و برمیگردی». 😕
علی بهم نگاه کرد و گفت: «ما برای دادن سر میرویم، شما ما را از دادن پا میترسانی؟!»؛ هیچ وقت حرفش از یادم نمیرود، دوباره مرا شرمنده کرده بود. 😓
علی میگفت: «خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد، دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب هم که شده، از این خاک را اشغال کنم
💔»؛ همان طور شد که میخواست.🙃☝️
⟨بهنقلازهمسرشهید⟩
#شهیدعلیتجلایی🌿
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
برادر شهیدم!💔 وقتی نگاه تو به مـن دوخته شده،🦋 نباید دست از پا خطا کنـم تـو هم شهیدی هم شـاهـدی و هم
#خاطره_شهید✅🖇
_________________
بعدازاتمام درسش دنبال کاررفت.....بامدرکی که داشت خیلی جاهامیتونست بره
سرکارولی ترجیح دادجایی بره سرکارکه براکشورش مفیدباشه وباروحیه اش سازگارباشه.....
یکسال طول کشیدتابتونه وارد قرارگاه خاتم الانبیابشه......
خیلی به کارش علاقه داشت وخیلی پرتلاش بود.....
اونقدری که تو2سال ونیمی که خدابهش فرصت خدمت دادتونست یه موشک طراحی کنه.....
موشکی که تواولین مرحله ی اجراش27تاداعشی روبه هلاکت رسوند.....
روزی که این خبرروبهم دادباتمام وجودم بهش افتخارکردم وتودلم گفتم ان شاا...روزی برسه که عالم وآدم اسم عزیزم روبه خاطرخدمتش به کشوربخاطرداشته باشن.....
وهمینطورم شد......
#شهیدهادیجعفری 🌿
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
برادرم دعا کن ،که ما از خستگی و غفلت خوابمان نَبَـرد و از قافله مهدی فاطمه جا نمانیم #شهیدمسعودع
#خاطره_شهید💖🖇
________________
مسعود بسیار خاکی بود. یادم هست که بعد از تحصیلاتش، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری مشغول شد.
آن مرکز یک باغبانی داشت به نام علی آقا. یک روز که آقای دکتر به منزل آمد، دیدم تعداد زیادی گردو در ماشینش پخش شده است.
از او پرسیدم، این گردوها از کجا آمده و چرا این طور پخش شده است؟
او گفت که موقع برگشتن از مرکز، علی آقا گفته بود که شیشۀ ماشین را پایین بکشید.
من هم همین کار را کردم و علی آقا این گردوها را میریزد داخل ماشین و میگوید که این گردوها مال شماست. شما برای ما خیلی با بقیه فرق میکنید. مسعود هم گفته بود که نه من هم مثل بقیه هستم.
علی آقا جواب داده بود که آخر شما تنها دکتر اینجا هستید که به من سلام میکنید.
خیلی به بزرگترها احترام میگذاشت و اگر میدید یکی از دکترها برخورد بدی میکند، او هم برخورد میکرد.
#شهیدمسعودعلیمحمدی🌿
#خاطره_شهید ♥️🎙
هیچ وقت زیر بار حرف زور نمی رفت...
در فامیل معروف بود و شوخ طبعی و بذله گویی✨😃
همیشه پر انرژی و در عین حال مهربان بود!🌸
#شهید_مصطفے_صدرزاده
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
مےشود مارا ڪمے دعا ڪنید؟! دلمان عجیب زخمے است!🥀 جا نمے شویم! نہ در زمین و نہ در زمـان! خستہ ایم....
#خاطره_شهید🎈🖇
_______________
شهید ما پیش همه خانواده چه دور و چه نزدیک یک محبوبیت خاصی داشت،😍
مخصوصاً بچههای کوچک در خانه واقعاً او را دوست داشتند،😌 الآن هم اینجا در معراج از برخورد بچهها مشخص است که با او چه رابطهای داشتند☺️
. حتی یک نفر را سراغ نداریم که یک بدی از او دیده باشد.🌱 دوست داشت همیشه همه اعضای خانواده دور هم جمع باشند ✨و با هم خوب باشند😅.
محبوبیت خاصی بین همه داشت.اگرچه یدالله از سوریه رفتن و انگیزههایش به ما چیزی نمیگفت🤐، و ما هم بهدلیل اینکه خودش در این زمینه علاقهای به توضیح دادن نداشت، زیاد پیگیر نمیشدیم🤕،
اما میدانستم که عشق عجیبی به ولایت داشت و تمام فعالیتهایش هم از همین عشق به ولایت شکوفا میشد.🌙 برای همه شهدای مدافع حرم احترام زیادی قائل بود😊. اولین مدافع حرم استان گیلان از دوستانش بود که یادم هست به او ارادت خاصی داشت.😞
#شهیدیداللهقاسمزاده 🌿
#خاطره_شهید 🎤✨
نگاه تندی کرد و بهم گفت:
با این کارات هم خودت، هم من رو اذیت میکنے!
من فقط نگران تو هستم!
همیشه آدم با چیزایی که دوست داره امتحان میشه...🍃🖇
من نگران امتحانی هستم که تو باید پس بدی!💯
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسرشهید
#خاطره_شهید🍃🎙
_
💠پسرم
به اصل امر به معروف و نهی از منکرعمل می کرد
😍♥️
مادرش می گوید:👇🏻
روزی یکی از زنان همسایه، با حجاب نامناسب به منزل ما آمد🙊😢
علی خیلی ناراحت شد☹️و از من می خواست که به او تذکر دهم گفتم که من خجالت می کشم 🙈 خودش جلو رفت و با زبان ملایم و مؤدبانه در حالی که چشمش را به زمین دوخته بود به آن زن تذکر داد😌💚
《بهروایتمادرشهید》
__
#شهید_علی_قمیکردی🌿❤️
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
#دلتنگے_شهدایے 🍃✨ ______________ با هیچ ڪسم میل سخن نیست ولیڪن... تو خارج از این قاعده و فلسفه هایے
#خاطره_شهید 🎙🌿
____________________
گاهے میرفت یه گوشه ے خلوت چفیه اش رو می ڪشید روے سرش و در حالت سجده میموند..
به قول معروف یه گوشه اۍ خدا رو گیر می آورد :)✨
مصطفی واقعاً عبدِ صالح بود🖐🏻♥️
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی دوست شهید
#گردانسیدابراهیم🖐🏽|#نوکرانحسینۡ؏🖤
---------------------------
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
#دلتنگی_شهدایی♥️🌿 _________________ ای #شهید هوای دلم ابری است... موج دلم را ... روی امواج عاشقی تن
#خاطره_شهید 🎤🌿
_____
تلویزیون فیلم دفاع مقدس گذاشته بود...📺
و تو کانال یاب از دستت نمی افتاد! با چه شوقے نگاه میکردی!😍
بعد از تمام شدن فیلم از این کانال به آن کانال میزدے تا شاید فیلم دیگرے با همین مضمون ببینے...
_کاش بازم فیلم دفاع مقدس نشون بدن!😕 دیدنش برای نسل امروز خوبه✨
+آقا مصطفے خیلے دنبال جبهه و جنگے ها! جریان چیه؟!
_بعدا میفهمی عزیز💞
بعد ها فهمیدم که وارد فاطمیون شدے و در سوریه خودت را افغانستانی جا زدے (:
همچنین فهمیدم که در آنجا کسے جز حفاظتی ها خبر نداشتند تو ایرانی هستے!
فهمیدم که روزی تو را میخواهند و میگویند به تو شک دارند!
اما فرمانده ات ابوحامد ( #شهید_علیرضا_توسلی 🌱) وساطت میکند و نمی گذارد تو را برگردانند🖐🏻
دلیل اینکه تمام تلاش تو این بوده که حتے حفاظتے ها را گول بزنی و در سوریه بمانے ؛
"عشق به خانم زینب س بوده :)♥️"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسرشهید
#نوکرانحسینۡ؏🖤