eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... همین که خواستم نماز بخونم یادم افتاد جهت قبله رو بلد نیستم . با عصبانیت مهر و جانماز رو برداشتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم . در حالی که داشتم از پله ها پایین می اومدم با صدای بلندی گفتم : - کاوه ‌. داداشی . داداش کاوه . کاوی جون . کوری جون . دیگه به آشپزخونه رسیده بودم . با دیدن کاوه که لقمه نون پنیر توی گلوش گیر کرده بود و صورتش قرمز شده بود . سریع به سمتش دویدم . - وای کوری جون با خودت چی کار کردی ؟! لیوان چایی که روی میز گذاشته شده بود رو به سمتش گرفتم ، یکم خورد و خوشبختانه بهتر شد. سرفه ای کرد و گفت : + فقط بشنوم یه بار دیگه از این القاب استفاده کنی ! لبخندی زدم و گفتم : - چشم کوری جون . حالا میگی قبله کدوم سمته . نگاهی بهم انداخت و مشغول صبحانه خوردن شد. لحنم رو یکم بچگانه کردم و گفتم : - خیلی خب داداشی دیگه نمیگم . تغییر لحن دادم و با عصبانیت دستم رو ، روی میز زدم و گفتم : - حالا بگو کدوم طرفه ! کاوه نگاه خنده داری بهم کرد و گفت : + دختره دیوانه . پشت به پنجره اتاقم نماز بخون . با صدای کلفتی گفتم : - اوکیه داداچ . کاوه سرش به علامت تاسف تکون داد و همین که خواست چایی بخوره ، لیوان چایی رو از دستش گرفتم و نصفش رو خوردم . - تشکر داداچ . و بعد زدم زیر خنده که کاوه با عصبانیت بهم نگاهی کرد . اجازه ندادم حرفی بزنه و سریع به سمت اتاقش دویدم . ادامه دارد ... @dokhtaranzeinabi00 🍃💚🍃💚🍃