اعضای محترم جدیدی که تشریف آوردید .. خیلی خوش آمدید 🌿!...
ان شاءالله که همیشه همراهیمون کنید 🍁
شروع رمـان جدیـد #آیٰـھ ِ :)
رمـانے بسیـار هیجـانے و جـذاب ♥️^^
روزۍ ۱ پارت و شبے ۱ پارت میدیم خدمتتـون シ🌿..
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت1
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
بِسـمِاللهِالـرَحمٰنِالرَحیٖـم
﴿حَسبِیَ اللهُ تَوَکَّلتُ عَلَی اللهُ اَللهمَّ اُنُّی اَسئَلُکَ خَیرَ اُموری کُلَّها وَاَعوذُ بُکَ مُن خِزیِ الدُّنیا وَعَذابِ الاخِرَهِ﴾
با صداۍ گوشے چشم هام رو به سختے باز کردم سرم و گردنم از درد داشت منفجر میشد ..
همانطور که آروم آروم از تخت بلند میشدم دست بردم سمت گوشے که رو میز بود .
رضا بود ، دوست صمیمے و همکارم !
وصلش کردم و بےحال جواب دادم :
+بله .. بفرمایید !
_به به آقا مجتبـے گل گلاب ' برادر من وقتی از سفر برمیگردۍ نباید یه زنگ به رفیقت بزنے ببینے زنده اس یا مرده . به تو میگن برادر آخه ؟
+اولا سلام دوما من امروز بعد از اذان صبح رسیدم داداش اون موقع بهت زنگ میزدم که چی شما خودتون از سر شب تا 10 صبح خوابی که ..
چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت :داداش من ، بنده ساعت هشت صبح سازمانم که ..
+اینا رو ول کن میگم رضا ؟!
_هوم .؟.. +میگم من شاید ساعت ۱۰ بیام سازمان چون حالم زیاد خوب نیست باید یکم استراحت کنم ..
خندید و گفت :_خب باشه خوابالو خداحافظ .
از این جملهاش خندهام گرفت و فقط گفتم :
+یاعلے برادر ..
حدوداً یک ساعت استراحت کردم . دست و صورتمو شستمو یک صبحونه سرسرۍ خوردم و آماده شدم .
میخواستم برم شرکت باباۍ رضا تا بعدش با هم بریم سازمان ..
ماشینمو روشن کردمو یه مداحی رو پِلِۍ کردم و از خونه مجردیم زدم بیرون ..
وارد شرکت باباۍ رضا شدمو رفتم سمت اتاقش و در زدم .
_بله ؟!
صدامو کلفت کردمو :+آقا چایے آوردم براتون ..
رضا بعد از مکث کوتاهے گفت :_بیا داخل مجتبے !
از همون پشت در .، زدم زیر خنده و وارد شدم .
+سلام بر رفیق شفیق .. چطورۍ شناختے ؟
_سلام جانم . حالا دیگه خصوصیه نمیگم ¡
اومد سمتمو بغلم کرد با دستم چند بار آروم به پشتش زدم و سر از شونه اش برداشتم
با دست به صندلے اشاره کرد و گفت :_بشین برادر من ، که برات یه خبر توپ دارم ..
منم نشستم و :+خب خبر توپتون چیه قربان ؟!
_اولاً انقدر هول نباش الان میگم . دوماً فقط مواظب باش غش نکنے ! سوماً خیلے خوشحال کنندهاس . چهارماً ..
نزاشتم ادامه بده :+عه رضا بگو دیگه هے سوماً چهارماً پنجماً بگو خبرتو باید بریم سازمان ..
خندید و گفت :_وای مجتبے بالاخره یکے پیدا شده تا تو اطلاعات امنیتے کار کنه هم هکره و هم خیلے چیزهاۍ دیگه بلده . راستے خانم هم هست همون چیزۍ که علے آقا احتیاج داشت ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـر نحـوۍ ممنـوع و پیگـرد قـانونـے داࢪد ❌
↯
@dokhtaranzeinabi00
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
وقتیبِمحتوایِاینستاگرامنگاهمیکنم،
میبینمچقدراینموضوعاونجابیشتر بِچشممیآد...
تازگیامذهب
ازمذهبیابیشترضربهمیخوره...
خدانکنهیِروزبیاد #امام_زمان_عج
انگشتبگیرهسمتیِنفربگه؛
توفقطظاهرتمذهبیبود...
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
بدین صورت :)))) 🌱|@dokhtaranzeinabi00
آقای بایدنِ گلِ گلاب نفت میخوای بگو بچه های دانشگاه امام صادق بشکه پر کنن بیارن برات اینکارا چیه هم آبرو خودتو میبری هم باعث میشی ما شبکه خبرو فحش بدیم عه 😒
#صرفاجهت.....!
به دخترا حق بدید از اولویتهای انتخاب همسرشون شغل سپاهی باشه!
فک کن همسرت جلو مشکلات همچین ژستی بگیره و تکیه کنی بهش 😂🖐🏽
#ایران_قوی🇮🇷
#طنزツ
داستانی زیبا و آموزنده
🌀 تازه باهم عروسی🤵🏻♂👰🏼♀💍 کرده بودند.
💠 با چند تا از دوستان قرار گذاشتیم که گل و شیرینی 💐🍩🍬🎁 بخریم و یه سری به تازه عروس و دوماد 🎉🎊 بزنیم.
🌀 خانه شان 🏡 کوچک بود. یک پذیرایی دوازده متری 2️⃣1️⃣ داشتند.
🌀 تا حالا ندیده بودیم، کسی قاب عکس خالی را به دیوار پذیرایی خانه اش 🏡 ، بچسباند.
💠 سرانجام، من طاقت نیاوردم و به نمایندگی از همه پرسیدم:
🌀 این قاب عکس خالی 🖼️ ، چیه!؟
💠 شاید می خواهید به زودی در این مکان🛋️ ، عکس عروسی تان 💍 را نصب کنید 😂 !؟
🌀 بچه ها خندیدند 😂.
خودش هم لبخندی زد و جواب داد:
💠 نه، این قاب عکس 🖼️ ، جای خالی عکس امام زمان است.
🌀 می خواهیم وقتی حضرت مهدی (ع) ، ظهور کردند و چهره شان را همه دیدند، عکس ایشان را به دیوار 🧱 خانه مان 🏡 ، بچسبانیم.
💠 همه مان مات و مبهوت شدیم 😲😯 .
🌀 یکی پرسید: پس چرا از حالا، قاب عکس خالی زده ای به دیوار ؟!
💠 هنوز که حضرت ولیعصر ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) ظهور نکرده اند ؟!
🌀 فوری جواب داد:
💠 همین دیگر. . . می خواهیم همیشه یادمان باشد که یک چیزی توی زندگی مان، کم داریم 😔😭 .
🌀 هر لحظه که این قاب عکس خالی 🖼️ را می بینیم، به یادمان می افتد که منتظر و زمینه ساز ظهور حضرت (ع) باشیم.
💠 برای تعجیل در فرج آقا امام زمان (ع) ، صلواتی را قرائت کنیم.
🌀 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعین.
💠 اللهم عجل لولیک الفرج.
🌀 حتما این متن را منتشر کنیم تا همگی به یاد امام زمانمان (ع) بوده و زمینه ساز ظهورش باشیم
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
داستانی زیبا و آموزنده 🌀 تازه باهم عروسی🤵🏻♂👰🏼♀💍 کرده بودند. 💠 با چند تا از دوستان قرار گذاش
پیشنهـاد میکنـم حتما بخوانـید 👌🏻😔
شرمنده آقـا 💔🥀
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت2
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
فقط یک مشکل وجود داره که اونم هیچے دیگه بیخیال مهم نیست .. نظرت چیه بریم به علے آقا اطلاع بدیم ؟ موافقے ؟ ..
چند ثانیه نگاهش کردم و گفتم :+خودم اول باید ببینمش آخه اینجور تو تعریف کردۍ خیلے مشکوکه !..
سر تکون داد و یه باشهای گفت ڪه گفتم :
+رضا داداش من میرم تو ماشین هر وقت کارات تموم شد بیا تا با هم ماشین من بریم تو دیگه ماشین باباتو نیار ..
_باشه .. از اتاق خارج شدم .
من و رضا تو نیروهاۍ امنیتے کار میکردیم ..
یک جور مٵمور امنیتے بودیم و براۍ پرونده جدید یک خانم که هم هکر باشه و در اطلاعات کامپیوترۍ مهارت داشته باشه احتیاج داشتیم ..
ولے کار من زیاد سنگین نبود و فقط بعضے اوقات میرفتم سازمان !..
البته خداروشکر این پرونده دست علے آقا بزرگ سازمان هست و منو درگیر این پرونده نکرده و فقط گفته یک مٵمور پیدا کنید
رضا قرار شد کارهاشو تا ساعت ¹⁰ تموم کنه .
باید قبل اینکه استخدام بشه برسیم اونجا و درموردش تحقیق کنم ..
ساعت ¹⁰ شد و رضا رسید بدون هیچ حرفے سوار شد . به سمت سازمان حرکت کردم ..
یک مداحے که خودم خیلے دوستش داشتم در حال پخش بود ..
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین ..
ببین چه خیس شدم .. عرق نوکرۍ ببین ..
دلم یه جوریه ولے پر از صبوریه ..
چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه !
منم باید برم آره برم سرم بره
نزارم هیچ حرومے طرف حرم بره
یه روزیم بیاد نفس آخرم بره ...
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
با این جمله آخر مداحے یک قطره اشک از چشم هام افتاد که از چشم رضا دور نموند میدونست چندساله دارم تلاش میکنم برم اما بی بی زینب ۜ نمیطلبه !
براۍ اینکه بحث رو عوض کنه لب باز کرد :_راستے سفرت چطور بود رفیق پیدا کردۍ ؟!..
تلخندۍ زدمو گفتم :+اولا که سفر نه و راهیان نور دوما بله یه رفیق پیدا کردم که اسمشون آقا حیدرِ خیلے انسان شریف و خوبیه ..
نفسشو کلافه بیرون داد :_میگم دیگه به ما بی اعتنا شدی پس رفیق پیدا کردۍ !
سرتکون دادمو براۍ اذیّت کردن رضا گفتم :+رفیق نه ، برادر پیدا کردم آقا رضا ! حیدر مثل برادر برام عزیزه ..
چَپ نگاهم کرد که باعث شد بیشتر بخندم .
بعد از ⁵ دقیقه رسیدیم سازمان ...
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
↯
@dokhtaranzeinabi00
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
♥️⃟📿
آقاموݩمنٺظرھ...↯
بریمدعاےفرجبخوݩیم...🙃🤲🏻
اللھمعجللولیڪالفرج...🍃
📿|↫#دعـاےفࢪج
♥️|↫#قراࢪعـاشقانهـ
رفقـا امشـب کانـالمون زودتـر میخـوابه 🌿
پایان فعالیت 🌷
وضو قبل خواب فراموش نشه رفقــا 🌹
برامون دعا کنیـد 💔 به دعاهاتون محتاجیـم 🥀
شبتون شهدایــے 🖤
یا علــے مدد 🍃
>•🌸•<
جانم بھ فدايت!
تو آرزوے هر مشتاقے
که آرزو کند♥️:)
#دعاے_ندبہ
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
اگر مواظب دِلتان باشید
و غیر خدا را در آن راه ندهید
آنچه را دیگران نمیبینند، میبینید
وآنچه را دیگران نمیشنوند، میشنوید🌱
#شیخ_رجبعلیِ_خیاط
🌱|@dokhtaranzeinabi00
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت3
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
+میدونے مثل چه کسانے هستے ؟
با تعجب بهم خیره شد لبخندۍ زدمو دستمو از رو شونهاش برداشتم و ادامه دادم :
+مثل این دختر بچههاۍ ⁹ یا ¹⁰ سالهاۍ که وقتے مادرشون به شوخے بهش میگه من خواهر یا برادرتو بیشتر دوست دارم حسودۍ میکنه ' دقیقا مثل اونا شدۍ !
و بعد هم زدم زیر خنده که رضا هم خندید
نگاهش کردمو گفتم :+داداش هیچ کس جاۍ خالے تو رو پیش من پر نمیکنه !
اخمے کردو :_چرا خالے مگه من ازت دورم که میگے جاۍ خالے تو رو کسی نمیتونه پر کنه ؟!
سوتے داده بودم نمےخواستم بفهمه که قصد دارم برم سوریه .. هر چند میدونه خیلے وقته منتظرم ولے الان دیگه تصمیمم قطعیه ..
یکم مِن مِن کردم که گفت :_مجتبے نگو که میخواۍ ...
حرفشو ادامه نداد بغض کرد که زود گفتم :+فقط ¹ ماهه قول میدم بیشتر طول نکشه !
آهی کشیدو گفت :_تو بگو ¹ روز میدونے که بدون تو تحمل نمیکنم ..
اومدم چیزۍ بگم که گفت :_بعداً راجبش صحبت میکنیم ..
وارد سازمان شدیم اول از همه به طرف اتاق اون خانمے که رضا گفته بود نیروۍ جدیده رفتم ، در زدم که با اجازهاۍ که داد وارد شدم
بدون اینکه سرم رو بلند کنم سلام کردم که جوابمو داد . با دست به صندلے اشتاره کردم و گفتم :
+بشینید لطفا !
وقتی داشت مینشست یه لحظه چشمم رفت طرفش
یک خانم با ' حجاب افتضاح ..
دستامو مشت کردم و زیر لب غر زدم :
رضا من میکشمت !
…
بعد از حدود ²⁰ دقیقه از اتاق اومدم بیرون ، باهاشون در مورد رشته و خانواده و خیلے چیزهاۍ دیگه صحبت کردم
خیلی عصبانی بدون در زدن وارد اتاق رضا شدم که زودۍ از صندلے بلند شد طفلکے ترسیده بود دستاشو برد بالا و گفت :
_آقا من تسلیم ..
خیلے جدّۍ گفتم :+الان وقت شوخے نیست رضا فهمیدۍ ! این کیه آوردۍ اینجا ؟
کلافه نفسشو بیرون داد و گفت :_درست میشه تو به اونش کار نداشته باش
عصبے چشمهامو برای کنترل خشمم بستم و بعد از چند ثانیه باز کردم ولی تاثییرۍ نداشت هیچ عصبے تر هم شدم
با عصبانیت بهش توپیدم :+آخه رضا جان ، برادر من آدم کم بود خب یکے رو میاوردۍ که حداقل اون موهاشو ... لا اله الا الله
رضا شرمنده سرشو ...
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
↯
@dokhtaranzeinabi00
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
• #ثواتیهویی🌱 •
همینالان
یکهویی،یکصلوات
برایامامحسن[ع]میفرستی؟🚶🏽♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
یا امام رضا دلم یه دنیا تنگ شده برات
چہڪوه هایۍنذاشتن
روسراینخونھ
خاڪستر ببارھ....!シ
-↫ #شہیدانـہ"
#لحظہاےباشهدا🕊
ازخواهرانسرزمینم
ایراناسلامےمےخواهم
کہباحفظحجاب؛
امانتدارخونشہداباشند💚📎!
#شهید_زکریا_شیرے🎋
دعای خوبی می کرد. می گفت:
- ان شاءالله هیچ وقت از کارهایی
که الان می کنی پشیمون نشی . . .