.
دلم یک دوست میخواهد که در اوقات دلتنگی...
بگوید خانه را ول کن بگو من کِی کجا باشم؟؟
کانال👇
@dokoohebanoo
.
.
« تنهایی،
در اتوبوس چهل و چهار نفر است،
در قطار هزار نفر... »
@dokoohebanoo
نمیدونم کدومتون دوره قصه من و خدا رو شرکت کردین اما حتی اگه تو این دوره هم نیستین بیاین با هم بیشتر با دعا انس بگیریم
اگه نمیدونیم به خدا چی بگیم از اهل بیت راحت میتونیم یاد بگیریم
یه جمله از اونا بخونیم و راجع بهش کلی با خدا حرف بزنیم
مثل یه دوست
اول با خود کمترینم هستم
شما که خییییلی جلو هستین
💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌
اگه قله دعاهای صحیفه رو بخوایم معرفی کنیم به اذعان خیلی از علما دعای بیستم هست
میدونید که کدوم دعا رو میگم
دعا در شرح مکارم اخلاق
امشب دوست داشتم فراز کوتاهی از دعای بیستم رو که خودم خیلی دوست دارم براتون بذارم👇
.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ لَا تَرْفَعْنِي فِي النَّاسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَطْتَنِي عِنْدَ نَفْسِي مِثْلَهَا ، وَ لَا تُحْدِثْ لِي عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِي ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِي بِقَدَرِهَا
خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و درجه و مرتبه مرا نزد مردم بلند نکن، مگر آنکه به همان اندازه نزد خودم پَست گردانی؛
و عزّت آشکاری برایم ایجاد نکن، مگر آنکه به همان اندازه، خواری باطنی برایم ایجاد کنی.
🍃 خدایا اون بزرگ شدن پیش چشم مردم رو نمیخوام اگه پیش خودم فکر کنم کسی هستم
اون عزیز شدن و فالوور جمع کردنی رو نمیخوام که نفسم حال کنه و خودش رو خیلی مهم بدونه🍃
🌿 خدایا کمکم کن اگه بزرگم میکنی
اگه مردم دوستم دارن
اگه خانواده خودم یا خانواده همسرم
فامیل ها ، همکارا برام احترام قائلن و پیش چشم شون آدم بزرگی ام
این احساس و رفتار اونا روی من تاثیر نذاره و من هر چی اونا بزرگم میدونن خودم رو کوچیک ببینم
هر چی بیشتر ازم تعریف میکنن من بفهمم و بدونم که هر چی دارم از خودته
من بدون تو هیچم
🍀 خدایا خودت این شبای عزیز کمکم کن
که خودت بسی برام🌱
@dokoohebanoo
.
یه شعر عاشقانه رو میذارم بگین به نظرتون کی یا چی شایسته این هست که این شعر رو بهش تقدیم کنید👇
ای تکیه گاه و پناهِ
زیباترین لحظه های
پر عصمت و پر شکوهِ
تنهایی و خلوت من....
ای شطّ شیرینِ پر شوکت من....
@dokoohe97
کج دار و مریـز
یه شعر عاشقانه رو میذارم بگین به نظرتون کی یا چی شایسته این هست که این شعر رو بهش تقدیم کنید👇 ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
حالا ببینید رهبری این شعر رو به کی تقدیم کردن...
.
حدود ۱۰ سال پیش ، شب های ماه مبارک سحری م رو آماده میکردم بطری آب رو بر میداشتم سوار بی آر تی میشدم و میومدم اینجا
تو یکی از غرفه های صحن قدس چفیه رو پهن میکردم و میشستم
مفاتیح و قرآن جیبی م همراهم بود اما بیشتر میل داشتم خودم حرف بزنم
با زبون خودم با امامم صحبت می کردم
دو سه سالی بود که ماه مبارک تقریبا هر شب کارم همین بود
من همه چیز زندگیم رو از امام رضا علیه السلام دارم...
حتی چیزایی که میخواستم داشته باشم و ندارم
حتما یه روز میفهمم چرا ندارمشون....
آخ امام رضا 😔
آخ که اگه نبودی تنهایی مرده بودم😞
پ.ن: بدجوری حرم لازمم این شبا
بدجوری دلم یه کنج خلوت صحن قدس رو میخواد که بشینم برات حرف بزنم
آن قدر حرف زیاد است خودم خسته شدم
خوب شد حوصله پنجره از فولاد است...
@dokoohebanoo
کج دار و مریـز
. حدود ۱۰ سال پیش ، شب های ماه مبارک سحری م رو آماده میکردم بطری آب رو بر میداشتم سوار بی آر تی میش
.
یاد یه خاطره ای افتادم اینم بگم
یکی از شبایی که این کنج حرم تو حال خودم نشسته بودم دقیقا دهه آخر ماه مبارک بود و میدونید که ایام اعتکاف رمضان حرم هست یه دفعه یه ماشین اومد جلوم ایستاد یه در کنارم باز شد، ماشین غذا بود که برای معتکفین غذا میدادن منم نگاهشون نمیکردم که معذب نشن
آخرش مسئول توزیع غذا اومد یک غذا هم به من داد گفت بفرمایید خانوم
گفتم نه بابا من برای غذا که اینجا ننشسته بودم من سحری خوردم ممنون
اصراااار اصرار که نه این قسمت شماست
ولی من نگرفتم
چون فکر میکردم حق من نیست
خلاصه این رفت یک ماشین سفیدی از اول شب که اومده بودم اون طرف صحن بود یه دفعه دیدم یه آقایی از توش اومد بیرون یه غذا هم دستش اومد سمتم گفت بفرمایید
گفتم نه ممنون من سحری خوردم
گفت نه بفرمایید ما از صدا سیما هستیم اینجا کارای پشتیبانی انجام میدیم
دیدیم شما چندساعته اینجایین
خلاصه کلی اصرار کرد بازم نگرفتم
چون من مرغ دوست ندارم غذاش مرغ بود😂😅
نه شوخی میکنم کلا نمیخواستم بگیرم
اینم رفت دوباره تو ماشین
یکی سومی ش یکی از آشناها اون شب تو حرم معتکف بود
پیام داد کجایی گفتم حرم صحن قدس
یه دفعه دیدم با غذا اومد بالا سرم وایستاد گفت بیا برای تو
گفتم بابا ممنون من خوردم دیگه به زور یه موز گذاشت جای کفشم و رفت😄
چیه ؟ خبره های روضه کجا نشستن؟
نمیخواین ایمان بیارین؟😁
دور از جونِ حضرت مریم برا ایشونم موقع عبادت روزی میرسید
قالت هو من عندالله
ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب
کج دار و مریـز
. یاد یه خاطره ای افتادم اینم بگم یکی از شبایی که این کنج حرم تو حال خودم نشسته بودم دقیقا دهه آخر
آخ آخ بعد این خاطره یکی از دوستای قدیمم اومد یک خاطره دیگه که برام اتفاق افتاده بود رو یادآوری کرد😄
تعریف کنم؟!!😉
کج دار و مریـز
آخ آخ بعد این خاطره یکی از دوستای قدیمم اومد یک خاطره دیگه که برام اتفاق افتاده بود رو یادآوری کرد😄
.
از راهیان نور برمیگشتیم که رفتیم جمکران
شب بود
منم تو فاز استغفار و اینا بودم رفتم یه گوشه از صحن مسجد نشستم رو خاک ها چادرم رو هم انداختم رو سرم خوب یادمه روضه دیگه نه قاسم و نه جعفر آقای سلحشور رو هم گذاشته بودم و تو حال خودم بودم
یه دفعه از زیر چادر می دیدم یکی هی بهم نزدیک میشه
نزدیک و نزدیک تر شد یه دفعه دیدم یه پول انداخت رو چادرم
بنده خدا فکر کرده بود مشغول تکدی گری ام
منم انقدر خجالت کشیدم نفهمیدم چجوری از اونجا بلند شدم فرار کردم
اگه اون شب يكي دو ساعتی می شستم بقیه آلبوم محرم ۸۸ سلحشورم گوش میدادم خرج سفرم در می اومد😁
@dokoohebanoo
mohsen_chavoshi_sale_bi bahar.mp3
13.67M
من اهل آهنگ گوش دادن نیستم اصلا
مگه چی بشه که اتفاقی یه جایی بشنوم
چون کسی نیست آهنگ خوب و مناسب از نظر شرعی و طبق سلیقه م معرفی کنه
خودمم فرصت گوش دادن و پیدا کردن ندارم
اما این یه دونه آهنگ رو تو گوشیم دارم اونم چون شعرش رو خیلی دوست دارم❤️
پست موقت میذارم اینجا
احتمالا بعد برمیدارمش
اگه کسی دوست داره گوش بده
از طرف من دعوتید بشنوید☘
.
به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است...
پ.ن: رفتم تو حیاط براتون از ماه شب ۱۴ عکس بگیرم ابر ها نذاشتن
باورتون میشه نصف ماه مبارک رفت؟!
این روزا چرا انقدر همه چی باور نکردنیه؟!!
@dokoohebanoo
هدایت شده از شعر و داستان
.
مرا اتفاقی پیر کرد که هیچوقت رخ نداد!
@shearvdastan
کج دار و مریـز
چقدر خوشحال شدم اینو دیدم ولی یاد یه آیه از قرآن افتادم که خیلی تو زندگیم برام چراغ روشن کرده ... ا
اینجا رو یادتونه؟
که گفتم بعدا میام راجع بهش حرف میزنم؟
.
اون آیه ای که گفتم خیلی چراغ برای من روشن کرده اینه:
لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ ۗ
این بخاطر آن است که برای آنچه از دست دادهاید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید؛
وقتی این آیه یادم میاد خیلی حالم خوب میشه
چون میدونم خاصیت دنیا همین دل نبستن هست
حتی وقتی اوضاع خوبی داری و خوشحالی بدونی قرار نیست بمونه
و به قول علامه اگه آدم یقین داشته باشه اون چیزی که باید فوت میشده و از دست میرفته ممکن نبود از دست نره و اون چیزی هم که به دست میاریم باید به دست می اومده، دیگه حال مون تغییر نمیکنه
یه خاطره ای از امام خمینی هم هست که بهشون میگن این همه مردم شعارهای درود بر خمینی یا روح منی خمینی میدن شما چه حسی بهتون دست میده؟
ایشون میفرمایند👇
من نفسم رو مهار کردم و اختیارش دست خودمه و اختیار من با خدا
اگر همه کسانی که شعار درود بدن شعار مرگ بدن بازم من همون کار خودم رو میکنم
واقعا وقتی به این سطح برسی که اگه به درستی کارت مطمئن باشی نه دست و هوراها خوشحالت کنه نه سرزنش ها و فحش ها خسته ت کنه👇
نه به خاطر اینکه دوستت دارن ذوق میکنی نه به خاطر اینکه یه عده ازت بدشون میاد ناراحت میشی...
پ.ن: عکس، آسمونِ جاده قوچان_مشهد
@dokoohebanoo
mohammadhosein.pouyanfar.ba.saadate.harki.zire.sayate(320).mp3
7.87M
چجوری قبول کنم که حرم نداری؟😔
کج دار و مریـز
🔰 آرشیو مطالب وبلاگ آبان 1400 یک برش واقعی از روزمرگی دوکوهه آقای خونه رو بیدار میکنم و با لحن
چند دفعه اومدین و ازم خواستین برش های واقعی زندگی یا روزمرگی رو بذارم مثل همین پیام ریپلای شده
نوشتنش سخته چون کارای یک روز من خیلی متنوع و زیاده و اگه همه ش رو بخوام بگم مثنوی هفتاد من میشه ولی خب بازم به احترام دوستانی که گفتن یه متن نوشتم
مخصوصا اونایی که میخوان بچه با اختلاف سنی کم بیارن و گفته بودن بیشتر بنویس👇
یه روز یه مامان بچه کوچیک دار تو ماه مبارک رمضان👇
کاملا واقعی😰😃
حالا من تو این متن روز رو از صبح معمولی شروع میکنم نه صبح شرعی به بزرگی خودتون ببخشید😁
صبح که چشم باز میکنی میری تو آشپزخونه و می بینی کلی ظرف های سحری مونده
چون تو سحر از ترس بیدار نشدن بچه ها با صدای تق تق ظرف ها اونا رو نشستی و فقط روشون آب ریختی تا خشک نشه
بسم الله میگی و شروع میکنی به شستشو
هنوز به نیمه های شستشو نرسیدی که بزرگه بیدار میشه و میگه مامان مثلا تو خاله نرجسی من زهرام اومدی خونه مون
(بچه های شما هم تا چشم باز نکردن دنبال خاله بازی ان؟؟ بگید تا بیشتر از این احساس تنهایی نکنم😖)
همونجور که خاله نرجسم کتری رو روشن میکنم تا آبلیمو عسل یا دمنوش ش رو حاضر کنم و ظرف های نشسته رو تموم میکنم
جو و یه کم برنج نیم دونه و یه ذره بلغور گندم رو خیس میکنم برای افطار
سفره صبحانه رو ميندازم
عسل و صبحانه ش رو میذارم تا خودش بخوره
برمیگردم آشپزخونه
مقدمات سحری و افطار رو آماده میکنم
ایرپاد رو میذارم و یک سخنرانی پلی میکنم
وسطش صد بار قطع و وصل میکنم و میرم قاطی بساط نقاشی بزرگه میشم
کوچیکه بیدار میشه
شیر میخواد
بعد
تشک تعویض رو میاره که یعنی عوض میخواد
صبحانه میخواد
بزرگه میاد میگه خوراکی میخوام
خوراکی رو میدم طبق برنامه ای که از دیشب نوشتم لباس ها رو باید بندازم تو لباسشویی
کار لباس که تموم میشه بچه ها رو میفرستم حیاط که بازی کنن
با لمس روی ایرپاد ادامه سخنرانی رو پلی میکنم بچه ها رو می بینم که تو حیاط مشغول بازی های خواهرانه با هم هستن
از این صحنه یک عکس میگیرم تا تو ذهنم ثبت کنم و لبخند روی لبم میشینه
اما خوشحالی من طولی نمیکشه که با هم دعوا میکنن😒
میذارم تا خودشون اختلاف شون رو حل کنن و میرم آماده نماز ظهر بشم
نماز رو که میخوام بخونم بچه ها میان داخل نفری یک چادر و مهر ازم میگیرن و اونا هم مشغول میشن
نماز که تموم میشه کوچیکه حتی اجازه خوندن یه یاعلی و یا عظیم رو نمیده
صدای تموم شدن ماشین لباسشویی میاد
لباس ها رو روی رخت آویز پهن میکنم
هر چی پهن میکنم دختر کوچولو میندازه روی زمین
دست آخر به زور می برمش داخل خونه و در حیاط خلوت رو می بندم تا نتونه بیاد بیرون و کار آویز کردن تموم بشه
صدای جیغ ش کل خونه رو برمیداره
تو دلم ناراحت و نگرانم که نکنه همسایه مون خونه باشه ک این صدا رو شنیده باشه
میام داخل
پیاز داغ حاضر میکنم و
سوپ رو بار میذارم
ناهار بچه ها که همون اضافات غذای سحر هست رو گرم میکنم و میارم تا بخورن چشمم به سینکی میفته که صبح کاملا برق انداخته بودم و الان🤯
همراه با ظرف های ناهار باقی ظرف ها رو هم میشورم
کتری رو پر میکنم
میرم برای بچه ها کتاب قصه میارم روی زمین دراز میکشم تا کمرم صاف بشه و اونا هم مشغول کاری باشن
آنقدر سر یک کتاب دعوا میکنن و چندتا کتاب اضافه آوردن بی فایده س که پاک بی خیال ش میشم
دختر کوچولو رو میذارم روی تاب و تابش میدم خدا رو شکر خوابش می بره
بزرگه اما صفرای مزاج ش اجازه خواب روز رو بهش نمیده
بازم نیازش بازی هست
پیشنهاد میدم بیا سوره های قرآن رو باهم تمرین کنیم تا سورهی بعدی رو حفظ کنی...
نزدیک افطاره...
میرم آشپزخونه خورشت سحر رو بار میذارم
سوپ رو هم میزنم
ظرف پنیر و خرما و سبزی رو آماده میکنم
دمنوش دم میکنم و میذارم کنار
قوری جدید برمیدارم و چای هم دم میکنم
قندون رو پر از قند سفید و قند قهوه ای و آبنبات میکنم تا سلیقه همه حفظ بشه
دوباره سفره انداختن و جمع کردن و یه سینک پر از ظرف دیگه
برنج رو خیس میکنم
میوه میارم
میرم تو حیاط تا زیر سفره ای رو تکون بدم
بوی گل شب بو چند ثانیه ای نگه م میداره و حواسم رو پرت میکنه که می بینم دختر کوچولو بدون دمپایی راه افتاده سمتم
میذارم تو حیاط بازی کنه و خودم راهی حیاط خلوت میشم لباس ها رو جمع میکنم و به تفکیک سر جای خودشون قرار میدم
دختر بزرگه که از صبح زود تا حالا بیداره کم کم خوابش میگیره
مسواکش رو میزنه و میره تو تختش
چراغ خوابش رو روشن میکنم
ذهنم خسته تر از اینه که بتونم براش قصه جدید بگم پس یکی از همون قصه های قبل رو براش تعریف میکنم و یه مداحی براش میخونم
خوابوندن دختر کوچولو رو به باباش میسپرم و خودم میرم کمری صاف میکنم و میام اینجا ببینم از شما ها چه خبر؟☺️😁
هنوز ادویه های نهایی خورشت رو اضافه نکردم و درست کردن برنج و مرتب کردن اپن و کانتر و گذاشتن دختر کوچولو تو تختش و کلی کار دیگه مونده ولی دیگه نمیتونم تایپ کنم چون خیلی طولانی شد
تنوع کارای یک مادر با بچه های کوچیک و پشت سر هم خیییلی زیاده
و علاوه بر توان جسمی زیاد توان روحی مضاعف هم می طلبه
این وسط باید حواست به بعد جسمی و روحی خودت و همسرداری و احیانا کارهای شغلی و تحصیلی و معنوی ت هم باشه....
@dokoohe97
@dokoohebanoo
#شب_قدر
#دعا
همین هیچم که محتاج تو هستم، تا چه فرمایی
همین هیچم، همین هم بر درت کم ادعایی نیست
#علیمحمد_مودب
.
خدایا
برای ما که صدبار مجبور شدیم قرآن رو بذاریم پایین و دوباره برداریم
برای ما که
اصلا نفهمیدیم چندبار هر اسم رو بردیم
برای ما که
بین هر اسمی یکی از بچه هامون گریه میکرد یکی شیر میخواست اون یکی آب میخواست
گاهی لواشک میخواست
یکی اسباب بازی ش رو برداشته بودن
و....
خدایا این قرآن به سر رو به حق حضرت رباب از ما قبول کن😭
به حق اون خانومی که امشب به یادشون فرزندمون رو شیر دادیم و به مظلومیت و دل سوخته ش گریه کردیم👇
خدایا
امشب ما رو ببخش و بهترین تقدیرات رو برامون بنویس
خدایا
از نسل ما هم الی یوم القیامة بی تفاوت به اهل بیت علیهم السلام قرار نده🤲
@dokoohebanoo
.
.
من اسم امسال رو سال عمل به دانسته ها برای خودم گذاشته بودم
یکی از دانسته هایی که قبلاً هم تو دو مورد بهش تا حدی عمل کرده بودم و نتیجه گرفته بودم این روایت حضرت علی علیه السلام هست که فرمودند👇
إن لَم تَكُن حَليما فَتَحَلَّم فَإِنَّهُ قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ إِلاّ أَوشَكَ أَن يَكونَ مِنهُم /
اگر بردبار نیستی خود را به بردباری بزن زیرا کم اتفاق می افتد که کسی خود را شبیه قومی سازد و از آن ها به حساب نیاید."
من این روایت رو برای خودم یک قاعده حساب کردم و هر چیزی خواستم به دست بیارم همین کاری کردم
تو سال گذشته نسبت به دو مورد این کار رو انجام دادم و تا حدی موفق بودم میخوام امسال هم ادامه ش بدم
یکی از این دو مورد برام تا اونجایی کار کرد که یه نفر که سابقه آشنایی مون یکساله میگفت تو چقدر اینجوری هستی در حالی که من دقیقا نقطه مقابلش بودم اما با تمرین تو اين یکسال تونستم تا حدی تغییرش بدم
به نظرم امتحانش کنید
بخوام ساده تر بگم یعنی اگه صبور نیستی تو هر مسئله ای که پیش میاد ادای صبور ها رو در بیار
ببین اگه یه فرد صبور اینجا باشه چیکار میکنه
یا مثلا توجه به نحوه برخورد با نامحرم نداشتی سعی کن وقتی به یه نامحرم برخورد میکنی چه با چت چه حضوری خودت رو بذار جای یک فرد بسیار دقیق و با حیا نسبت به نامحرم
ببین اگه اون بود چجوری حرف میزد چجوری رفتار میکرد
کم کم رو خودت هم اثر میذاره
مگه میشه بری تو دریا و خیس نشی...
پ.ن: این دفعه لوکیشن عکس خونه خودمون نیست خونه همسایه مونه😁
@dokoohebanoo