eitaa logo
دختران محجبه
992 دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
464 فایل
به کانال دختران محجبه خوش آمدید! لینک کانال شرایط دختران محجبه⇩ @conditionsdookhtaranehmohajjabe مدیران⇩ @Gomnam09 @e_m_t_r لینک پی‌ام ناشناس⇩ https://harfeto.timefriend.net/16921960135487 حرف‌هاتون⇩ @Unknown12
مشاهده در ایتا
دانلود
💫6 قانون برای رسیدن به شادی...🌱 🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج حسین یکتا می فرماید : در دنیای صادقه به شهید گفتم چرا برای ما دعا نمی کنید که شهید بشیم؟ گفتش ما دعا می کنیم براتونم شهادت می نویسند... اما گناه میکنید پاک میکنند 💔🥺
᯽︎- - - - - - - - - - - -᯽ ⤽ خودمراقبتی میتونه اینا باشه . . ₍✨⛲️₎ ⇠گاهی چند روز استراحته ₍🐷🍒₎ ⇠گاهی صحبت کردن از اهدافه ₍🦄🌱₎ ⇠گاهی نه گفتنه ₍🍪🤎₎ ⇠گاهی تنها موندن و وارد بحث نشدنه ₍🥑☁️₎ ⇠گاهی نوبت گرفتن از یک دکتره ₍🧸🧺₎ ⇠گاهی دور موندن از صفحات مجازی ₍🤍🥥₎ ⇠گاهی حذف بعضیا از زندگیه₍💛🍓₎
🗿🤎 ۹ نشانه پیشرفت:!🐈💗 ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• -به قضاوت ها اهمیت نمیدی-🦋✨ -هدف و برنامه ریزی داری-♥️🍃 -برای خود آگاهی وقت میزاری-🌝🌿 -از منطقه امنت بیرون اومدی-😐✨ -چالش ها رو یه فرصت میدونی-🫐🥺 -به دنبال یادگیری هستی-🪅✨ -هوشمندانه تلاش میکنی-🍊🤍 -وابسته ات به دیگران رو به حداقل رسوندی-👼🏻🤎 -خودت رو قربانی نمیدونی-🤦🏻‍♀🌿 ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖‧• ˖
⨲ خودت باش! ⨲ هميشه خودت را نقد بدان ⨲ تا ديگران تو را به نسيه نفروشند ⨲ سعی كن استاد تغيير باشی ⨲ نه قربانی تقدیر ⨲ در زندگی به کسی اعتماد كن كه به او ایمان داری نه احساس ⨲ هرگز به خاطر مردم تغيیر نكن ⨲ این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند🏋🏻‍♀🖇••
بهش‌گفتم : چند‌وقتیہ‌بہ‌خاطراعتقاداتم مسخرم‌مۍکنن... +بہم‌گفت : برای‌اونایۍ‌کہ اعتقاداتتون‌‌رو‌مسخره‌مۍکنن‌، دعاکنین‌خدا بہ‌عشق‌حُسیـن‌دچارشون‌کنہ...:) -شھیداحمدمشلب
حجاب حالا مسابقه چی بود؟؟؟ باید عضو بسیج حلال احمر میشدیم به عرض ۲ هفته به بهترین گروه جایزه می دادند جایزه بردن به سفر کربلا به مدت ۳ هفته بچه ها خیلی خوشحال شدن مخصوصا متین که می خواست بال در بیاره چون از این ترم راحت شده بود نازی با صدا بلند گفت اخ جونننن ما اکیپ پنج نفره هم با هستیم استاد بچه ها رو صدا زد همه رفتیم به کلاس استاد درس و شروع کرد بعد از ۱ ساعت کلاس تموم شد بیرون محوطه دانشگاه قدم میزدم که چشمم به همون دختر چادری توی کافی شاپ دیدم خورد رفتم پیششش راحیل : سلام سلام عزیزم روی نیمکت نشسته بود وبه جزوهاش نگا میکرد گفتم :میتونیم با هم دوست بشیم گفت: بله چرا که نه اسم شما چیه = راحیل هستم و اسم شما =فاطمه هستم از دوستی باشما خیلی خوشبختم فاطمه جون منم همچنین راحیل جان گرم صحبت با فاطمه بودم بهش گفتم تو هم نوشته ی روی بُرد رو خوندی میای؟؟؟ فاطمه:اره میام دیگه خسته شدم گفتم : چه خوب فاطمه : اینکه خسته شدم راحیل:نه نه 😂 اینکه میای فاطمه :اها بهش گفتم :میتونم تو گروه شما باشم با شما بیام فاطمه :بله که می تونی اتفاقا خیلی هم خوشحال میشیم گفتم :خیلی ممنون نگاه سنگینی رو روی سرم حس کردم سرم رو بالا گرفتم با اخم های گره خورده دست های مشت کرده آرش روبروشدم آرش دستاش و باز کرد و جزوه های فاطمه رو از دستش کشید و ریز ریز شون کرد بلند شدم و گفتم؟؟؟؟ ادامه دارد........................
حجاب بلند شدم و گفتم؟؟؟؟ آرش این چه کاری بود کردی خیلی کارت بد بود ارش بدون اینکه حرفی بزنه روبه من کردو گفت: بریم راحیل گفتم :برو ارش هیسسسسس فقط برو ارش راهشو کج کرد و رفت فاطمه همین طور اروم نشسته بود بدون اینکه حرفی به ارش بزنه گفتم : فاطمه عذر خواهی میکنم ببخشید من نمی دونم این چِش بود از جزوه هام چاپ میگیرم برات میارم فاطمه :نمی خواد عزیزم از بقیه میگیرم گفتم :نه گلم خودم برات میگیرم فاطمه بلند شد منم بلند شدم از هم خدا حافظی کردیم و اون رفت من هم جزوه های ریز ریز شده رو توی سطل زباله ریختم و رفتم پیش دوستام ارش و بخاطر کار زشتش خیلی دعوا کردم ارش گفت: دلم خنک شد خوب کارش کردم گفتم: کینه تو اخر خالی کردی کینه شُتری بچه ها من نمی تونم با هاتون بیام لطفا خودتون برید نازی ::اخه چرا راحیل جون بدون تو خوش نمی گذره گفتم : عزیزم من می خوام با فاطمه اینا برم ارش : اره دیگه بایدم بره از وقتی با اون دختره گشته مارو ادم حساب نمی کنه راحیل : ارش زود قضاوت نکن من فقط به خاطر این می خوام با اونا برم که ببینم رفتار و کردار یه دختر مذهبی چطوریه فقط همین از دستم ناراحت نشین خداحافظ از محوطه بیرون اومدم یه دربست گرفتم رفتم جزوه ها مو برا فاطمه چاپ کردم رفتم خونه لباس ها مو عوض کردم به طرف اشپز خونه رفتم مامان مثل همیشه خونه نبود مامان من دندون پزشک هست و بیشتر وقت تو مطب کار میکنه پدرم هم برای یه سفر جهادی به کانادا رفتن تا ۲ ماه اینده نمی تونن بیان شغل پدرم فیزیوتراپی هست و من هم به خاطر شغل مامان بابا و همچنین این رشته رو خیلی دوست دارم پزشکی می خونم امسال سال اخر کنکورم هست سریع برا خودم یه لازانیا درست کردم و خوردم به طرف اتاقم رفتم کتاب زیست مو برداشتم تا یه فصل تست زدم نمیدونم کی خوابم برد با صدای پیامک گوشی بیدار شدم فاطمه بود نوشته سلام راحیل جون فزدا ساعت ۷ دم در دانشگاه منتظرت هستیم این پیا مو که خوندم خیلی خوشحال شدم به طرف سالن رفتم مامان روی مبل نشسته بود سلام مامان سلام عزیزم مامان می تونم با دوستام یه اردوی ۲ هفته ای برم مامان :: مامان جان امسال سال اخر کنکورت هستااااا گفتم : مامان اطرف خود دانشگاه هستش مامان : اها باشه عزیزم برو فقط مواظب خودت باش رفتم پیششش:چشم مامان جون یه بوس از لپ خوشگلش گرفتم چقد تو ماهی مامان مامان : برو خودتو لوس نکن دختر رفتم توی اتاقم یه ساک کوچیک به اندازه لباسام برداشتم لباسا مو توش گذاشتم و همچنین وسایل لازم چند تا از کتاب ها مو برداشتم از شوق سفر تا صبح خوابم نبر تا صبح فکر میکردم با آلارم گوشیم بیدار شدم ادامه دارد........................
حجاب با صدای الارم گوشیم بیدار شدم یه دوش نیم ساعته گرفتم و لباسامو پوشیدم یه مغنعه سرمه ای یه مانتو جیگری استین پف دار یه شلوار مشکی با کفش مشکی اسپورت رفتم جلوی اینه یکم ارایش ساده موهامو بافتم انداختم پشتم یه بوس برا خودم فرستادم از پله ها اومدم پایین رفتم طرف اشپز خونه که با چهره مامان شوکه شدم راحیل : سلام مامان چرا نرفتین مامان : سلام عزیزم موندم تا باهات خدا حافظی کنم خیلی دلم برات تنگ میشه راحیل: منم دلم براتون تنگ میشه مامان خوشگلم خیلی دوستون دارم اُو اُو داشت یادم میرفت من باید برم خیلی دیرم شده مامان : مامان جان وایستا یه لقمه برات بگیرم ضعف نکنی تو راه چشم کفش ها مو پوشیدم لقمه رو از دست مامان گرفتم یه بوس اب دار از لپش گرفتم مامان : مواظب خودت باش عزیزم خداحافظ راحیل: چشم مامان چشم ساک مو برداشتم به طرف در حرکت کردم یه دربست گرفتم تا جای دانشگاه رسوندم پول شو حساب کردم به طرف در حرکت کردم همه ی بچه ها بودن چشم گردوندم تا فاطمه اینارو پیدا کنم اها اونجان زیر سایه درخت راحیل:سلام فاطمه فاطمه: سلام راحیلم خوبی راحیل : خوبم تو خوبی فاطمه : خدارو شکر منم خوبم فاطمه : بچه ها ایشون راحیل جان دوستم البته هم سفرمون راحیل : خوشبختم با هاشون دست دادم و احوال پرسی کردم یکی شون زینب بود یکی دیگشون ریحانه دختر های خوبی بون هر سه تایی شون چادر داشتم فقط من نداشتم خیلی خجالت کشیدم اخه همه ی چشم ها روی من بود راحیل : فاطمه جان بریم فاطمه:میشه با اوتوبوس دوم بریم من ساک مو خونه جا گذاشتم زنگ زدم گفتم داداشم برام بیاره راحیل : باشه مشکلی نیست ادامه دارد........................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترونه نظامی .... ازت بدم میاد ازت بدم میاد ازت بدم میاد🌈🦋(: