eitaa logo
دوربینِ روایت
25 دنبال‌کننده
53 عکس
81 ویدیو
5 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سفر اربعین ۱۴۰۳ پرده چهارم در خانه پدری، پدر در حالی که دست به جیب هایش می زند، می پرسد من به شما ده دیناری ندادم؟ - نه، چطور؟ ـ فکر می کنم در حرم از جیبم افتاده... هنگام خروج از حرم، پدر پیامکی از دوستش دریافت می کند و خبر جور شدن مکانی در کربلا برای اقامت دو روزه را می دهد.... یاد هفت سال پیش افتادم که جا و ومکانی در کربلا نداشتیم و من با حال نزارم توان راه رفتن نداشتم... زن ایرانی که صحنه های نفس نفس زدن و نشستن و برخاستنم را دیده بود، جلو آمد و فریاد زد بر سر پدر که زنت را کجا می بری؟ این که دارد می میرد!... از ته دل خدا را شکر می کنم که این بار محل استراحتی داریم. پدر از اینکه بچه ها از حرم حضرت امیر ع تا عمود ۲۸۸ را پیاده آمده اند راضی هست و دمتان گرم غلیظی می گوید. ولی زانوهای مادر دیگر یاری نمی کند... پدر کنار جاده می رود، ماشین ها یک به یک نگه می دارند، ولی جای کافی ندارند، با توضیحات پدر تا متوجه می شوند پنج نفر هستیم، معطل نمی مانند و حرکت می کنند. بچه ها را به سمت جاده می برم تا با بودن مان کنار پدر، سختی توضیح دادن به راننده ها برایش کم شود. قبل از رسیدن ما یک ماشین سواری نگه می دارد و با دیدن ما که در حالا بالا آمدن از جاده بودیم اصرار می کند سوار شوید، حتی می خواست یک نفر را پیاده کند تا جا برای بچه ها باز شود ولی پدر مخالفت می کند و کمی مهربان تر همه سوار می شویم. زائر اولی که تازه از خواب بیدار شده، حسابی شیرین زبانی می کند و خواهرانش را مشغول بازی کرده... در مسیر، چند باری آقای راننده به عقب نگاه می کند و از رسیدن باد کولر می پرسد؛ می خواست مطمئن شود هوای ماشین خنک باشد! عجیب است برایم.... آخر با تاکسی های قبلی بعد از چانه زنی از قیمت های بالا حتما باید طی می کردیم که کولر روشن کنند و آخر کار هم با کلی فاصله از مقصد باید پیاده می شدیم... با عبور از ۱۱۰۰ عمود بعدی، بالاخره می رسیم به کربلا. همسر دست به جیب می شود که آقای راننده با دست اشاره می کند و با زبانش می گوید: «لا، لا، زائر اربعین، لا، لا» نمی پذیرد... دست آخر هم زائر اولی مان را صدا می زند و یک اسکناس کف دستش می گذارد و خداحافظی می کند. جلوتر که میروم، متوجه می شوم یک ده دیناری است!!!! باید دوباره ماشین بگیریم برای خیابان روضتین، دوباره منتظر می مانیم.... یک تویوتای سبز رنگ جلو پایمان ترمز می کند، راننده کارمند اداره برق است و به خانه اش می رود، خانه اش نزدیک خیابان روضتین است؛ این بار هم راننده کرایه ای نمی گیرد! دخترکان عجیب خوش روزی بودند و من و پدر بر سر سفره دخترکان نشسته بودیم... @doorbinerevayat