eitaa logo
دوشکاچی
132 دنبال‌کننده
220 عکس
54 ویدیو
0 فایل
📘کتاب #دوشکاچی 🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی 📖چاپ اول : سال۹۸ 📚ناشر : #سوره_مهر 📍موضوع : #دفاع_مقدس ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi 💻 dooshkachi.blog.ir ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ 🌍اخبار رسمی ما را فقط از این کانال پیگیری بفرمائید.
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️ کی میشه من هم برم سربازی؟! 📖 رفته‌رفته علاقه‌ام به حضور در بسیج بیشتر شد. این علاقه ادامه پیدا کرد تا اینکه «رمضان احمدی»، همسایه دیوار به دیوارمان به سربازی رفت. او خدمت سربازی‌اش را در ارتش و در منطقه «میمک» ایلام می‌گذراند. زمانی که به مرخصی می‌آمد، من و چند نفر از دوستانم به خانه‌شان می‌رفتیم و او از سربازی‌اش در منطقه جنگی برای‌مان تعریف می‌کرد و من از ته دل حسرت می‌خوردم و می‌گفتم: «خدایا! کی میشه من هم برم سربازی؟!» جرأت این را نداشتم که از پدرم بخواهم اجازه دهد تا به جبهه بروم، چون پدرم اجازه نمی‌داد. در روستای ما هم کسی نبود که با سن کم به جبهه رفته باشد؛ همین طور مانده بودم و نمی‌توانستم به پدرم چیزی بگویم. بیشتر کسانی که به جبهه اعزام می‌شدند، یا کسانی بودند که سن بالایی داشتند و یا پاسداران و بسیجیانی بودند که سابقه قبلی حضور در جبهه را داشتند ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 روستای 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔹فعالیت پدرم در بسیج 📖آذرماه سال ۵۸ بود که با فرمان امام مبنی بر تشکیل بسیج، هسته‌های مقاومت مردمی یا همان کمیته هم در مجموعه بسیج منسجم‌تر شدند. برادر حدیدی که تا قبل از این مسئول کمیته بود، به عنوان فرمانده بسیج سنقر معرفی شد و ساختمانی هم در محله «پیره‌سوند» سنقر به عنوان پایگاه بسیج معین گردید. در همان ایام پدرم به صورت افتخاری و بدون دریافت حقوق و مزایا به عضویت بسیج درآمد. تا اواخر سال ۵۸ پدرم چند نفری را نیز در این کار جذب کرد و آنها هم بسیجی شدند؛ از جمله «کرم‌رضا و غلامرضا پرویزی»، «نصرالله فرهنگیان»، «حجت‌الله احمدی» و «مولاقلی فرهنگیان» ... 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒انتشارات روستای 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
هدایت شده از دوشکاچی
🔹فعالیت پدرم در بسیج 📖آذرماه سال ۵۸ بود که با فرمان امام مبنی بر تشکیل بسیج، هسته‌های مقاومت مردمی یا همان کمیته هم در مجموعه بسیج منسجم‌تر شدند. برادر حدیدی که تا قبل از این مسئول کمیته بود، به عنوان فرمانده بسیج سنقر معرفی شد و ساختمانی هم در محله «پیره‌سوند» سنقر به عنوان پایگاه بسیج معین گردید. در همان ایام پدرم به صورت افتخاری و بدون دریافت حقوق و مزایا به عضویت بسیج درآمد. تا اواخر سال ۵۸ پدرم چند نفری را نیز در این کار جذب کرد و آنها هم بسیجی شدند؛ از جمله «کرم‌رضا و غلامرضا پرویزی»، «نصرالله فرهنگیان»، «حجت‌الله احمدی» و «مولاقلی فرهنگیان» ... 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒انتشارات روستای 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
هدایت شده از دوشکاچی
⁉️ کی میشه من هم برم سربازی؟! 📖 رفته‌رفته علاقه‌ام به حضور در بسیج بیشتر شد. این علاقه ادامه پیدا کرد تا اینکه «رمضان احمدی»، همسایه دیوار به دیوارمان به سربازی رفت. او خدمت سربازی‌اش را در ارتش و در منطقه «میمک» ایلام می‌گذراند. زمانی که به مرخصی می‌آمد، من و چند نفر از دوستانم به خانه‌شان می‌رفتیم و او از سربازی‌اش در منطقه جنگی برای‌مان تعریف می‌کرد و من از ته دل حسرت می‌خوردم و می‌گفتم: «خدایا! کی میشه من هم برم سربازی؟!» جرأت این را نداشتم که از پدرم بخواهم اجازه دهد تا به جبهه بروم، چون پدرم اجازه نمی‌داد. در روستای ما هم کسی نبود که با سن کم به جبهه رفته باشد؛ همین طور مانده بودم و نمی‌توانستم به پدرم چیزی بگویم. بیشتر کسانی که به جبهه اعزام می‌شدند، یا کسانی بودند که سن بالایی داشتند و یا پاسداران و بسیجیانی بودند که سابقه قبلی حضور در جبهه را داشتند ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 روستای 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯