#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتدوازدهم
نادر پس از چهار روز به محل تنگه رسید و با چشمان تیزبین خود ، پی به اختفاء لشگر اشرف در آن نقطه برد ، نادر مطمئن بود هر گونه حرکت ناشیانه برای عبور از تنگه ، باعث نابودی تمام لشگریانش خواهد شد ، لذا توپچی های سپاه خود را در نقاطی دورتر ، که تا حد زیادی ، مشرف به بالا دست نیروهای اشرف بود مستقر کرده و با توجه به سرمای استخوان سوز کوهستان ، در روشنایی روز به نیروهای پیاده خود دستور آماده باش داده و به توپخانه نیز دستور داد با شدت هر چه تمام تر ، مواضع اشرف را گلوله باران کنند
اشرف که متوجه شد کمینگاه سربازانش لو رفته و هر لحظه با انفجار گلوله های توپچی های نادر ، سپاهش در شُرُف نابودی است ناچارا دستور حمله سراسری داد و سپاهیانش بناچار ، شروع به پائین آمدن از تنگه نمودند که در حقیقت از چاله به چاه افتادند و مبتلا به پیاده نظام نادر که در پائین دست آن مکان مستقر بود ، شدند
جنگ در سرمای سخت زمستان ، تا غروب همانروز بطول انجامید ، رفته رفته آثار شکست در سپاه اشرف نمایان شد و سپاه اشرف که روحیه خود را باخته بودند بی هدف بسوی دشت می دویدند و صف های آنان نیز درهم می ریخت ، در این جنگ ، پنج هزار نفر از سپاه اشرف و ششصد تن از سپاه نادر ، از پای درآمدند
اشرف که مقاومت را بی فایده می دید در تاریکی شب از پشتِ کوه ، دست به عقب نشینی زده و در تاریکی شب ، با پنج هزار مرد جنگی باقیمانده سپاه خود بسوی کرمان عقب نشست و در پناه دژ آنجا پناه گرفت ، نادر بدون توقف به کرمان شتافت و دست به محاصره شهر زد
اشرف که اینک غبار نا امیدی سراسر وجودش را فرا گرفته بود نامه ای به نادر نوشت و سیدال خان را بهمراه چند نفر از ریش سفیدان لشگرش ، برای صلح با نادر به اردوی وی فرستاد ، نادر به گرمی هیئت صلح را پذیرا شد و پس از گشودن مهر نامه متوجه شد اشرف پیشنهاد داده ، در قبال صرفنظر از سلطنت ایران ، فرمانروائی وی بر کرمان و سیستان و بلوچستان و افغانستان به رسمیت شناخته شود ، نادر با دیدن نامه ، خون در چهره اش دوید و گفت ، حتی یک وجب از خاک ایران را به او نخواهم داد ، به او بگوئید اگر تسلیم شد در امان است ، در غیر اینصورت شمشیر بین ما حاکم خواهد بود ، سیدال خان از نادر ، سه روز مهلت خواست تا پاسخ اشرف را بیاورد ، نادر موافقت کرد
سیدال خان پس از رسیدن به دژ کرمان ، به اشرف گفت ، اکنون دیگر صلاح نمی دانم که با این اعجوبه ، که در تمام عمر ، به تیزهوشی و بی باکی و سماجت وی ، ندیده ام روبرو شوی ، سه روز از وی مهلت گرفته ام ، صلاح بر این است با باقیمانده لشگر ، به قندهار (شهری بسیار دور در افغانستان هم مرز با چین و پاکستان ) برویم ، اشرف با قبول پیشنهاد سیدال خان ، شبانه و با احتیاط تمام با پنج هزار نفر باقیمانده سپاه خود ، از کرمان بسوی قندهار در افغانستان ، دست به عقب نشینی زد ، از آن سو ، نادر که از فرار اشرف آگاهی یافته بود به فاصله سه ساعت سپاه خود را آماده و به تعقیب اشرف پرداخته وارد افغانستان شد و در نهایت ، نزدیک رودخانه ای در مرز افغانستان به اشرف رسید
اشرف که از سماجت نادر به ستوه آمده بود پس از جنگ و گریزی کوتاه به پیشنهاد سیدال خان ، پل روی رودخانه را شکسته و با سرعت تمام به سوی قندهار حرکت کرد
سردار گریز پای افغان ، اینک با خاطری آسوده و با دقت زیاد ، نقدینه ها و گنجینه ها را از راههای پر پیچ و خم کوههای افغانستان گذرانیده و در نهایت خود را به دژ قندهار رسانید ، دژ قندهار بیش از دو هزار نفر جمعیت نداشت و اشرف که شمار سپاهیانش بالغ بر سه هزار تن بود خیالش از بابت سرکشی و خیانت اهالی دژ آسوده بود ، موقعیت دژ نیز بگونه ای بودکه هر گونه حمله مستقیم بداخل آن ناممکن بود ، لذا اشرف آسوده دل و با آرامش تمام در بهترین نقطه دژ ساکن شده و به عیش و نوش پرداخت
هنوز چهار روز آرامش خاطر اشرف نگذشته بود که دیدبان های وی خبر دادند ، گرد و غبار فراوانی از دور ، از کرانه دشت مشاهده می شود ، اشرف در شگفت شد که در این گوشه دور افتاده ، گرد و غبار ، مربوط به چیست ، مدت زیادی نگذشت تا اشرف متوجه شود نادر از پائین دژ در حال ورانداز کردن راههای ارتباطی دژ می باشد
اشرف هرگز باور نمی کرد که این ببر بیشه های ایران زمین ، به همین زودی در این نقطه دور افتاده به او برسد
عضویت در کانال ایتا👇👇👇
_
#دوستداران_ولایت
هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتدوازدهم
نادر پس از چهار روز به محل تنگه رسید و با چشمان تیزبین خود ، پی به اختفاء لشگر اشرف در آن نقطه برد ، نادر مطمئن بود هر گونه حرکت ناشیانه برای عبور از تنگه ، باعث نابودی تمام لشگریانش خواهد شد ، لذا توپچی های سپاه خود را در نقاطی دورتر ، که تا حد زیادی ، مشرف به بالا دست نیروهای اشرف بود مستقر کرده و با توجه به سرمای استخوان سوز کوهستان ، در روشنایی روز به نیروهای پیاده خود دستور آماده باش داده و به توپخانه نیز دستور داد با شدت هر چه تمام تر ، مواضع اشرف را گلوله باران کنند
اشرف که متوجه شد کمینگاه سربازانش لو رفته و هر لحظه با انفجار گلوله های توپچی های نادر ، سپاهش در شُرُف نابودی است ناچارا دستور حمله سراسری داد و سپاهیانش بناچار ، شروع به پائین آمدن از تنگه نمودند که در حقیقت از چاله به چاه افتادند و مبتلا به پیاده نظام نادر که در پائین دست آن مکان مستقر بود ، شدند
جنگ در سرمای سخت زمستان ، تا غروب همانروز بطول انجامید ، رفته رفته آثار شکست در سپاه اشرف نمایان شد و سپاه اشرف که روحیه خود را باخته بودند بی هدف بسوی دشت می دویدند و صف های آنان نیز درهم می ریخت ، در این جنگ ، پنج هزار نفر از سپاه اشرف و ششصد تن از سپاه نادر ، از پای درآمدند
اشرف که مقاومت را بی فایده می دید در تاریکی شب از پشتِ کوه ، دست به عقب نشینی زده و در تاریکی شب ، با پنج هزار مرد جنگی باقیمانده سپاه خود بسوی کرمان عقب نشست و در پناه دژ آنجا پناه گرفت ، نادر بدون توقف به کرمان شتافت و دست به محاصره شهر زد
اشرف که اینک غبار نا امیدی سراسر وجودش را فرا گرفته بود نامه ای به نادر نوشت و سیدال خان را بهمراه چند نفر از ریش سفیدان لشگرش ، برای صلح با نادر به اردوی وی فرستاد ، نادر به گرمی هیئت صلح را پذیرا شد و پس از گشودن مهر نامه متوجه شد اشرف پیشنهاد داده ، در قبال صرفنظر از سلطنت ایران ، فرمانروائی وی بر کرمان و سیستان و بلوچستان و افغانستان به رسمیت شناخته شود ، نادر با دیدن نامه ، خون در چهره اش دوید و گفت ، حتی یک وجب از خاک ایران را به او نخواهم داد ، به او بگوئید اگر تسلیم شد در امان است ، در غیر اینصورت شمشیر بین ما حاکم خواهد بود ، سیدال خان از نادر ، سه روز مهلت خواست تا پاسخ اشرف را بیاورد ، نادر موافقت کرد
سیدال خان پس از رسیدن به دژ کرمان ، به اشرف گفت ، اکنون دیگر صلاح نمی دانم که با این اعجوبه ، که در تمام عمر ، به تیزهوشی و بی باکی و سماجت وی ، ندیده ام روبرو شوی ، سه روز از وی مهلت گرفته ام ، صلاح بر این است با باقیمانده لشگر ، به قندهار (شهری بسیار دور در افغانستان هم مرز با چین و پاکستان ) برویم ، اشرف با قبول پیشنهاد سیدال خان ، شبانه و با احتیاط تمام با پنج هزار نفر باقیمانده سپاه خود ، از کرمان بسوی قندهار در افغانستان ، دست به عقب نشینی زد ، از آن سو ، نادر که از فرار اشرف آگاهی یافته بود به فاصله سه ساعت سپاه خود را آماده و به تعقیب اشرف پرداخته وارد افغانستان شد و در نهایت ، نزدیک رودخانه ای در مرز افغانستان به اشرف رسید
اشرف که از سماجت نادر به ستوه آمده بود پس از جنگ و گریزی کوتاه به پیشنهاد سیدال خان ، پل روی رودخانه را شکسته و با سرعت تمام به سوی قندهار حرکت کرد
سردار گریز پای افغان ، اینک با خاطری آسوده و با دقت زیاد ، نقدینه ها و گنجینه ها را از راههای پر پیچ و خم کوههای افغانستان گذرانیده و در نهایت خود را به دژ قندهار رسانید ، دژ قندهار بیش از دو هزار نفر جمعیت نداشت و اشرف که شمار سپاهیانش بالغ بر سه هزار تن بود خیالش از بابت سرکشی و خیانت اهالی دژ آسوده بود ، موقعیت دژ نیز بگونه ای بودکه هر گونه حمله مستقیم بداخل آن ناممکن بود ، لذا اشرف آسوده دل و با آرامش تمام در بهترین نقطه دژ ساکن شده و به عیش و نوش پرداخت
هنوز چهار روز آرامش خاطر اشرف نگذشته بود که دیدبان های وی خبر دادند ، گرد و غبار فراوانی از دور ، از کرانه دشت مشاهده می شود ، اشرف در شگفت شد که در این گوشه دور افتاده ، گرد و غبار ، مربوط به چیست ، مدت زیادی نگذشت تا اشرف متوجه شود نادر از پائین دژ در حال ورانداز کردن راههای ارتباطی دژ می باشد
اشرف هرگز باور نمی کرد که این ببر بیشه های ایران زمین ، به همین زودی در این نقطه دور افتاده به او برسد
عضویت در کانال ایتا👇👇👇
_
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat