هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتسیزدهم
نادر از کدخدا تشکر کرد و گفت به پاس اینکه خدمتت که باعث شدی خون جوانان ایرانی از هر دو طرف ، بر زمین نریزد پاداش ویژه ای نزد من خواهی داشت ، کدخدا تعظیمی کرد و گفت من از سپهسالار ایران بجز خون اشرف چیزی نمی خواهم ، به من اجازه بده که به قصاص خون پسر نوجوانم و دیگر ساکنان بیگناه دژ که بدست این آدمکش پلید کشته شده اند ، خون او را بریزم ، نادر یکه ای خورد و سپس گفت ، من با شاه ایران پیمان بسته ام او را زنده به پیشگاهش ببرم ، چیزی از من بخواه که در حد توانائی ام باشد ، کدخدا که جنین دید رو به نادر کرد و گفت ، همینکه ما را از دست این جلاد خون آشام خلاص کرده ای ، دعا گوی شما هستم و خواهش دیگری ندارم
از آنطرف افراد نادر ، با راهنمائی اهالی دژ ، یکی پس از دیگری به سکونت گاههای افراد برجسته سپاه اشرف می رفتند ، تمامی آنان بدون مقاومت تسلیم و به اسارت در آمدند ، تنها کسی که در مقابل یاران نادر تن به اسارت نداد سیدال خان بود که با جنگ و گریز طولانی و کشتن چندین سرباز نادر ، تن به اسارت نداد و در نهایت با وجود زخم های متعدد ، خود را از بالای صخره های کوهستان به پائین انداخت و به هلاکت رسید ، خبر کشته شدن سیدال خان به نادر رسید ، وی از شنیدن خبر چهره در هم کشید و بسیار اندوهگین شد و پس از آن سربازانش را مورد سرزنش قرار داد و گفت ، او دشمن ما بود ولی دلاوری و وفاداری به فرماندهش ستودنی و شایسته تکریم است ، بدستور نادر ، پیکر سیدال خان از پائین صخره ها به دژ آورده و با احترام به خاک سپرده شد
نادر سپس سراغ شاهزاده خانم صفوی را که اینک در زندان بود را گرفت و وی را بهمراه دیگر همسران اشرف ، که اغلب آنان از دختران اشراف و بزرگان صفوی بودند را با احترام ویژه به اردوی خود فرستاد و سپس به صورت برداری غنائم بی شمار و صندوق های مملو از گنجینه های اشرف گردید ، سرداران نادر از وجود این همه جواهر و زر و سیم ، شگفت زده شده بودند ، در شمارش بعمل آمده ، فقط یک قلم از گنجینه های اشرف بجز اشیاء نفیس و پر بهاء و جواهرات گوناگون ، بالغ بر شش میلیون سکه زر ناب بود (عیار 24)
مستی آرام آرام از سر اشرف می پرید ، و اندک اندک متوجه می شد گرفتار چه بلائی شده ، او را دست بسته به میدان دژ ، به حضور نادر آوردند ، اشرف تا چشمش به نادر افتاد سراپای وجودش به لرزه افتاد و تا مغز استخوانش بجوشش درآمد ، او در میان هیاهو و غوغای تشویق ساکنین دژ خود را در مقابل مردی درشت اندام و بلند بالا که با چشمانی نافذ و گیرا او را نظاره می کرد ، شکست خورده و گرفتار ایستاده بود و به سرنوشت سیاه خود می اندیشید
به یکباره سکوتی سنگین میدان دژ را فرا گرفت ، نادر پس از حمد خدای توانا رو به اشرف کرد و گفت ، امروز ، روز حساب است ، در برابر اینهمه کشتار و ویرانی که برای مردم به ارمغان آورده ای ، چه پاسخی داری ، اشرف که سعی می کرد ترس خود را پنهان نماید گفت ، من اختیار دار سرزمینی بودم که با ضرب شمشیر و لیاقت خود بدست آورده بودم ، زیرا حکومت و فرمانروایی ، شایسته افراد دلیری امثال من و توست که بی محابا از جان خود می گذرند ، و نه امثال کسانی مانند شاه سلطان حسین ، که لیاقت اداره یک روستا را هم نداشت ، نادر به اشرف گفت ، از دید تو پادشاه بی لیاقت بود مردم بیگناه را چرا کشتی ، آنها که در برابر تو سرکشی نکرده و دست به شمشیرنبرده بودند ، اشرف گفت ، من پادشاه ایران بودم و حق داشتم با دشمنانم به سختی رفتار کنم و کشورم را بدلخواه و صلاحدید خود اداره کنم ولی در حال حاضر ، چون من گرفتار تو هستم بحث و گفتگو بین ما هیچ حاصلی ندارد ، تو در جنگ پیروز میدان بودی و اینک هر چه بگویی حق با توست و هر جه من بگویم از دید مردم باطل است ، البته اگر من بر تو دست می یافتم بیدرنگ فرمان قتلت را صادر می کردم و به تقاص شکست هائی که با خواری به من تحمیل کردی دستور می دادم به شدیدترین وجه ، به آن دنیا روانه ات کنند
نادر ضمن قدردانی و تشکر از کدخدا دستور داد بیست کیسه ، سکه طلا نیز به او پاداش دهند ، کدخدا با بوسیدن دست وی ، با التماس از نادر خواست به تقاص پسر نوجوانش که به فرمان اشرف کشته شده بود ، اشرف را به وی واگذارد تا او را قصاص کند
نادر کدخدا گفت ، پدر جان ، قبلا هم به تو گفته ام من به پادشاه قول داده ام اشرف را زنده نزد او ببرم کدخدا که این سخن را شنید رو به نادر کرد و گفت پس اجازه بده چشمان این مرد پلید را از کاسه در بیاورم تا هم قلبم آرامش پیدا کند و هم شما به قولت عمل کرده باشی ، نادر گفت ، انتقامت را از قاتل پسر نوجوانت بگیر ، چشمان اشرف مال توست
اشرف که تا این لحظه غرور خود را حفظ کرده بود با شنیدن اینحرف به یکباره به زانو درآمده و با التماس گفت ، رحم کنید ، رحم کنید
عضویت در
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat