#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتچهاردهم
عکس العمل و سخنان اشرف به اطلاع شاه تهماسب رسید ، شاه ، سنگدل ترین جلاد خود را احضار و همگان دیدند چیزی در گوش او گفت که بجز آن دژخیم سنگدل ، کسی دستور شاه را نشنید
اشرف با همان تن تب دار و حدقه چشمانش که اکنون ، چرکین نیز شده بود از بلندای داربست برج متحرک ، دستورات خود را به مدافعین می رساند که ناگهان متوجه سوزشی شدید در ناحیه قوزک پای خود شده و بدنبال آن پی برد که دژخیم شاه تهماسب در حال فرو کردن نِی به زیر پوست اوست ، اشرف که درد و سوزشی شدید را تحمل می کرد همچنان با صلابت ، غرور خود را حفظ می کرد و هیچ ناله و عکس العملی از خود بروز نمی داد ، دژخیم سنگدل لبهای خود را بر سرِ نِی گذاشت و شروع به دمیدن در آن کرد ، هوا به زیر پوست اشرف میرفت و پوست او را از بافت های زنده و زیرین بدنش جدا می کرد ، سوزش آنچنان شدید بود که تاب و توان و تحمل را از اشرف گرفت و به ناچار نعره ای از سرِ رنج و درد از عمق جان خود برآورد ، نعره های جانسوز اشرف با آه و فغان سرداران و سپاهیان وفادارش در کنار دژ شیراز درهم آمیخته شده و منظره ای بس دردناک بوجود آورده بود
اما جلاد با خونسردی کامل در حال کندن پوست قربانی و سرگرم کار خویش بود ، نعره های اشرف کم کم به ناله و پس از آن به زوزه مبدل و سرانجام خاموش شد ، در حالیکه اشرف هنوز زنده بود و همگان می دیدند که اشرف تبدیل به خیک باد بزرگی شده بود ، جلاد که تا این لحظه فقط نیمی از ماموریت خود را بانجام رسانیده بود دشنه خود را از کمر گشوده و اینک مانند قبل با خونسردی و مهارت تمام به کندن پوست اشرف مشغول شد ، مدت زمان زیادی نگذشته بود که پوست اشرف از نوک پا تا مغز سر بطور کامل کنده شد و سرتاپای بدن خون آلود و گوشتهای بی پوست بدنش در مقابل آفتاب سوزان شروع به خشک شدن کرد ، اشرف در حالیکه هنوز زنده و در حال نفس کشیدن بود اما دیگر رمقی حتی برای فریاد کشیدن نداشت
دژخیم سنگدل بدستور شاه تهماسب پوست اشرف را پر از کاه کرد و به اصفهان فرستاد تا برای عبرت سایرین ، بر سر در بازار بزرگ اصفهان آویخته شود
دیدن این همه بی رحمی و شقاوت بجای اینکه روحیه سرداران محاصره شده اشرف را ضعیف کند نتیجه معکوس داد و آنها تصمیم گرفتند تا واپسین لحظات مقاومت کرده و به شاه تهماسب بتازند ، دروازه های شهر را گشوده به سپاهیان شاه تهماسب تاخته و پس از زد و خوردی خونین و وارد کردن تلفات به آنان ، شب برای تجدید قوا به دژ شیراز بازگشتند
مردم شیراز که اینک می دیدند اشرف کشته شده ، بنای مخالفت با سرداران اشغاگر اشرف گذاشته و با تجمع در مقابل مقر حکومتی شیراز خواستار تسلیم شهرشدند که البته بجز گلوله و نیزه های ماموران نصیبی عایدشان نشد ، بزرگان شهر که اینچنین دیدند مخفیانه پیکی نزد شاه تهماسب فرستاده و با اعلام وفاداری به وی ، دروازه های شهر را در یک اقدام هماهنگ بر روی سپاه شاه گشودند
در بامداد روز بعد با هجوم سپاهیان شاهی بداخل شهر شیراز و همچنین حمایت مردمی از آنان در مقابل سربازان اشرف ، جنگ شهری هولناکی سرتاسر شهر را فراگرفت و سرانجام با هلاکت بسیاری از سربازان اشرف و تسلیم عده اندکی که به اسارت درآمدند ، شهر شیراز آزاد شد ، شاه تهماسب پس از باز پس گیری شیراز ، پیروزمندانه به اصفهان بازگشت
خبر ورود پیروزمندانه شاه در اصفهان پیچید ، مردمی که تا دیروز پس از پیروزی محمود افغان ، شاه سلطان حسین را نفرین می کردند و از بی لیاقتی بی عرضگی وی شکایت داشتند و به وی ناسزا می گفتند اینک در مساجد با برپائی مراسم سوگواری بر سر وسینه خود می زدند و هزاران صفت نیک و پسندیده به او نسبت می دادند و به نیکی از او یاد می کردند
در چنین اوضاع و احوال ، نادر نیز وارد دربار اصفهان شد ، شاه تهماسب با دیدن نادر از تخت سلطنت که آنرا مدیون نادر می دانست پائین آمده و او را درآغوش گرفته و برای قدردانی از نادر و ارتقاء مقام و جایگاه وی ، خواهر خود را به همسری وی درآورد و از او خواست وزارت جنگ را در اصفهان بعهده گرفته و به اصلاح امور بپردازد ، اما نادر در همان جلسه نخست با شاه تهماسب به او پیشنهاد کرد با اعزام پیک حکومتی به حاکم عثمانی همدان بنام عثمان نعیم پاشا ، اولتیماتوم دهد که بایستی ظرف یکهفته همدان را تخلیه نماید
چند روز بعد نادر در حالیکه سپاه خود را آراسته بود مجددا به حضور شاه تهماسب رسیده و درخواست کرد به جنگ حاکم عثمانی همدان برود ، شاه با تعجب به نادر گفت ، پیک ما هنوز به همدان نیز نرسیده ، اجازه بده پس از پاسخ به اولتیماتوم ما به آنجا میرویم نادر گفت پاسخ عثمانیان منفی است ، لذاقبل از هرعکس العمل از سوی آنان باید به آنان حمله کنیم ، شاه اجازه حمله را صادر کرد و نادر همان روز با سی هزار جنگجوبسوی همدان رهسپار شد