eitaa logo
دوستداران ولایت
706 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
6هزار ویدیو
28 فایل
صرفا جهت روشنگری، جهاد تبیین،بصیرت و آگاهی از برنامه های دشمن جهت آمادگی و توانایی کافی در مقابله با نقشه دشمنان دوستان عزیز، تبلیغات و ارسال لینک ممنوع می‌باشد. کپی آزاد ...به شرط صلوات بر محمد و آل محمد (ص) لینک کانال.... @doostdaranvelayat
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوستداران ولایت
نادر با سه هزار تن از سربازان خود ، دژ قندهار را در محاصره گرفت و در پاسخ به پیشنهاد فرماندهان لشگر خود در ورود بداخل دژ گفت ، روباه خود در تله افتاده و نیازی به جنگیدن نیست ، اشرف هر روز بر بالای برج و باروی دژ می رفت ، او بخوبی متوجه استحکامات و موقعیت طبیعی دژ و دیواره های بلند ان بود و با گماردن مردان جنگی خود ، هر لحظه انتظار حمله نادر و یارانش را می کشید تا با استفاده از برتری طبیعی دژ ، انتقام شکست های تلخ قبلی خود را از نادر بگیرد ، ولی روزها در پی هم سپری می شد و از حمله نادر به دژ ، هیچ خبری شنیده نمی شد ، پس از بیست روز از محاصره ، کم کم آثار کمبود آذوقه و دیگر مایحتاج ساکنان دژ ، نمود بیشتری می یافت ، به همین انگیزه ، کدخدای دژ برای چاره اندیشی بهمراه چند تن از بزرگان دژ و یکی از پسرانش به دیدار اشرف رفت اشرف بجای دلجوئی از مردم دژ ، دستور بازداشت پسر کدخدا و چند نفر همراه وی را صادر کرد و سپس به سربازان خود دستور داد پس انداز خواربار ساکنین دژ را ضبط کرده و منبعد ، روزانه فقط به اندازه بخور و نمیر به ساکنین دژ بدهند، اشرف به این هم بسنده نکرد و مخفیانه و با خباثت تمام ،روزانه ده الی پانزده نفر از ساکنین دژ را در نقاط خلوت ، بطور پنهانی کشته و یا از بالای ارتفاعات منطقه به پائین قلعه پرتاب کنند تا خود و سربازانش ، دچار کمبود آذوقه نشوند بعد از یکماه از محاصره دژ شبی از شبها خبر دادند کدخدای ده بهمراه چهار  تن از همراهانش درخواست ملاقات با نادر را دارد ، با اجازه نادر ، کدخدا به چادر او آمد و پس از پرسش نادر مبنی بر علت حضور وی در آنجا و چگونگی آمدن پنهانی اش ، با وجود نگهبانان بی شمار ، با ناله و زاری گفت پدران‌ ما سالهاست که ساکن این دژ بوده اند و راهی مخفی در این دژ وجود دارد که بجز من و چند نفر دیگر ، هیچکس به آن آگاه نیست و امشب نیز مخفیانه به نزد شما آمده ام تا ما را از شر اشرف افعان خلاصی دهید، نادر گفت ، من باید مطمئن شوم که حیله و نیرنگی در کار شما نباشد ، کدخدا که عدم اطمینان نادر را احساس می کرد گفت ، من برای ضمانت صداقت گفتارم با شما ، پسران و برادرانم را با خود آورده ام تا صدق گفتارم را نزد شما به اثبات برسانم ، آنها را نزد خود بعنوان گروگان نگهدارید ، اگر نیرنگی از من مشاهده کردید ، خون هر چهار نفرشان بر شما مباح و حلال خواهد بود نادر با دقت در چهره های همراهان کدخدا که همه آنها شبیه خودش بودند اظهارات وی را حمل بر صحت کرده و طبق معمول که هیچگاه ، حتی به اندازه ثانیه ای، وقت را تلف نمی کرد پانصد نفر از سربازان زبده سپاه خود را گزینش کرده و طبق رویه همیشگی اش ، پیشاپیش آنان با راهنمائی کدخدا ، از راه های پر پیچ و خم کوهستان و راههای زیر زمینی ، بدنبال وی براه افتاد در درون دژ قندهار ، اشرف با خیالی آسوده مشغول عیاشی بود، دیدبانهای اشرف نیزدر آن شب تاریک ، وقوع هیچ خطری را احساس نمی کردند و با آسودگی تمام ، یا به خواب رفته بودند و یا خود را مشغول کاری کرده بودند ، غافل از اینکه خطر ، مانند ماری گزنده و زهرآگین ، خزنده و آرام از زیر پای آنان ، در حال نزدیک شدن بود سرانجام نادر و سپاهیانش، به پایان راه زیر زمینی رسیدند و کدخدا ، درب خروجی راه مخفی زیر زمینی را که به داخل خانه کدخدا راه‌داشت باز کرد زیر زمین و اتاق ها و حیاط خانه بزرگ کدخدا ، مملو از سربازان نادر شد در خانه کدخدا چند نفر از دوستان وی ، منتطر ورود نادر بودند تا با راهنمایی و هدایت وی به نقاط حساس و سکونت گاههای اشرف و سردارانش، شر اشرف را کوتاه کنند ، نادر سربازان خود را به چند قسمت تقسیم کرد تا با  حمله به نقاط حساس دژ ، انرا از تصرف کند ، سپس نادر بیدرنگ،بهمراه ده نفر از زبده ترین افراد سپاهش مستقیما بسوی لانه اشرف شتافت سپیده دم نشده نادر و یارانش بداخل خانه اشرف ریخت ، نگهبانان تا بخود بیایند بجز حلقوم های بریده و سینه های شکافته شده نصیبی نبردند ، کدخدا که بهمراه نادر آمده بود نخستین کسی بود که اشرف را که کاملا مست و لایعقل بود را دید و او را به یاران نادر معرفی کرد ، بلافاصله شمشیرها برای کشتن اشرف ، با پیچ و تاب در حال فرود بر فرق او بود که ناگهان با فریاد رسای نادر ، در هوا معلق ماند ، نادر با فریادهای هراس انگیز می گفت ، نکشید ، او را نکشید ، من به پادشاه قول داده ام او را زنده به نزدش ببرم ، سربازان ، شمشیرها را پایین آورده و بسوی اشرف که هنوز بعلت مستی ، از همه جا بی خبر بود دویدند و دستهایش را بستند و با لگدی بر ساق پای اشرف ، او را در مقابل نادر به زانو درآوردند ، و بدین سان بود که خیاط در کوزه افتاد و روباهی در دام ، به اسارت درآمد عضویت در کانال ایتا👇👇👇 _ @doostdaranvelayat https://eitaa.com/doostdaranvelayat