May 11
#معرفی_کتاب
♦️شهید #قربانخانی را باید حر مدافعان حرم نامید، چرا که وی تا یک سال قبل از شهادت مسیر زندگیش روند دیگری را طی میکرده ولی مسائلی و ارتباطاتی باعث تغییر مسیر زندگی ایشان میشود و نهایتا در خانطومان #سوریه آسمانی شد.
زندگی شهید مجید قربانخانی دو بخش دارد.
♦️بخش اول بخش تاریک و خاکستری آن است. او در یافتآباد تهران #قهوه_خانه داربوده، و زندگی او سرشار از مواردی است که این جور آدمها با آن در گیر هستند از درگیری و دعواهای هر روزه تا به رخ کشیدن آمار قلیانهای قهوه خانه اش.
♦️ بخش دوم زندگی قربانخانی #عنایتی است که به او میشود و مسیر زندگیاش عوض میشود و مهر حر مدافعان حرم بر پیشانی او نقش میبندد و او گرچه تک پسر خانواده است و قرار نیست که آنها به سوریه اعزام شوند ولی عنایت بی بی او را به سوریه میکشاند و مدافع حرم میشود.
♦️ مجید قصه ما گرچه ناراحت #خالکوبیهای بر بازوهای خویش است اما سرنوشتش این طور میشود تا در خانطومان از بدنش #هیچ_برنگردد تا نه نشانی از خودش باشد نه خالکوبی هایش.
😍 قصه مجید بربری، قصهای از جنس مجید #سوزوکی و شاهرخ #ضرغام حر انقلاب است.
مطالعه این کتاب را از دست ندهید📘📕📗
@doosti_ba_ketab
📢📢📢📢📢
📢 #برندگان مسابقه شماره ۷:
کتاب #خاطرات_سفیر 🔰🔰
1⃣ زهرا صادقی
2⃣ نرگس حسین پور (از خراسان شمالی)
3⃣ رحیمه ابک
4⃣ فاطمه فلاحی ( از تنکابن)
5⃣ سیده زهرا علوی
@doosti_ba_ketab
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
📢📢📢📢 مسابقه شماره ۸ :
📚 کتاب « #مجید_بربری»
👈خاطرات شهید #مجید_قربانخانی
معروف به حر مدافعان حرم
@doosti_ba_ketab
♦️حامد من می خوام برم سوریه
_سوریه دیگه برای چی میخوای بری مجید؟
♦️ می خوام مدافع حرم بشم .
_مدافع حرم دیگه چیه؟ یعنی چه؟
♦️ببین یه عده تصمیم گرفتن که حرم حضرت زینب را بگیرن و بعد هم خرابش کنند. ما می خواهیم برای دفاع از حرم حضرت زینب بریم تا داعشی ها به حرم بی بی جانمان نگاه چپ نکنند. بعد هم این داعشی های پدر سوخته هدفشون ایرانه ما باید بریم اونجا باهاشون بجنگیم که تو کشور خودمون نیان
🔰🔰
♦️حامد من می خوام برم سوریه
_سوریه دیگه برای چی میخوای بری مجید؟
♦️ می خوام مدافع حرم بشم .
_مدافع حرم دیگه چیه؟ یعنی چه؟
♦️ببین یه عده تصمیم گرفتن که حرم حضرت زینب را بگیرن و بعد هم خرابش کنند. ما می خواهیم برای دفاع از حرم حضرت زینب بریم تا داعشی ها به حرم بی بی جانمان نگاه چپ نکنند. بعد هم این داعشی های پدر سوخته هدفشون ایرانه ما باید بریم اونجا باهاشون بجنگیم که تو کشور خودمون نیان
_ مجید آخه تورو میبرن؟
♦️آره رفتم گردان ثبت نام کردم چند تا از بچه های بالا رو هم دیدم فقط یه مشکلی دارم.
_چه مشکلی مجید جون؟
♦️ این خالکوبی شده برای من دردسر نمیدونم باهاش چی کار کنم.
مجید روزی ۲۰ تا قلیون میکشید و هفته ای چند تا دعوا داشت. دوستش همه اینها را میدانست
_مجید قلیون را چی کارش کردی؟ تو سفره خونه قلیون روی میزت بود نمیتونستی کار کنی. تو جلو نیسان و زانتیات قلیون نبود نمیتونستی رانندگی کنی حالا چی شده⁉️
♦️ همه رو گذاشتم کنار، برای اینکه برم سوریه دور همه چیز یه خط قرمزی کشیدم
♦️مجید نگاهی به ساعتش انداخت ساعت چند دقیقه به مغرب را نشان میداد هوا هم کم کم رو به تاریکی میرفت حامد بیا بریم مسجد به نماز جماعت برسیم
😳😳 چشمان دوستش گشاد شد تعجب زده و با ذهنی پر از سوال گفت مجید خوبی؟ کجا بریم ؟ چیکار کنیم مسجد؟
♦️ آره بیا بریم حالت را خوب کنم
_ مجید تو چی زدی؟ راستش را بگو مارکش چی بوده که اینجوری تو را عوض کرده⁉️
♦️بیا بریم اینقدر هم حرف مفت نزن
🙈 مجید ما فقط محرم به محرم دهه اول محرم می ریم حسینیه تازه مسجد هم نمیریم بعد هم تموم تا سال دیگه. ولمون کن.
♦️ بهت میگم بیا بریم مسجد می خوام حالت را خوب کنم بیا بریم...
📚 کتاب #مجید_بربری ( خاطرات #شهید_مجید_قربانخانی)
ص ۶۹
@doosti_ba_ketab
... دایی های پدرش نونوایی داشتند و پسرداییش هم توی نونوایی همین یافت آباد کار می کنه می رفت دم نونوایی می ایستاد کسانی که توانایی خرید نون نداشتند بهشون نون می داد. بعضی وقتا هم پول یک روز نونوایی رو حساب می کرد، اونقدر دم بربری ایستاد و نون داد دست مردم که آخرش مردم اسمش را گذاشتن مجید بربری...
کتاب #مجید_بربری ( خاطرات #شهید_مجید_قربانخانی ) ، ص ۸۱۰
@doosti_ba_ketab
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
هوای این روزای من هوای سنگره – سید رضا نریمانی.mp3
9.69M
به یاد همه شهدای مدافع حرم و #شهید_مجید_قربانخانی
📚📚📚📚
♦️من می گفتم این مرد سوریه رفتن نیست که نیست. پوزخند می زدم و می گفتم ؛ سربازی ای که اجبار بود و کارت پایان خدمت ش هر جا که می خواست بره لازمش می شد ، نرفت حالا داوطلب بلند می شه بره خودش دستی دستی بندازه جلوگلوله؟ اون هم جلوی وحشی ترین آدم های روی زمین! خودتون را مضحکه این و اون نکنید و مدام نگید مجید راهی سوریه ست.
کتاب #مجید_بربری
ص ۱۱۵
@doosti_ba_ketab
🎂 مجید سال ۹۳ برا خودش #جشن_تولد توی یه باغ درندشت گرفت. باغ را کرایه کرده بود. دورتادورش را میز و صندلی چیده بود. دو سه تومنی هم خرجش شد. جشن تولدی که حسابی ترکوند. کلی هم هدیه براش آوردن. 🎁🎁🎁
🍴یادش به خیر موقع کیک بریدن، اول از همه برای آبجیم اینها برید. بعد هم دستش را زد وسط بقیه ش وتو صورت نصف بیشتر مهمون ها مالید.😂😂
👈هیچکس هم ناراحت نشد چون همه می دونستن مجید آدم شوخیه. از اون آدمهای شوخ که هر قدر هم باهاش کل کل می کردی یه پله از تو بالاتر بود. همیشه ی خدا جواب دست به نقد توی آستینش داشت. این پسر پیش هیچ بنی بشری کم بیار نبود....
😔... ( ولی این اواخر) از اون همه شری که در مجید سراغ داشتم، فقط شوخی ها و مسخره بازی هاش به جا مونده بود و بقیه همراه اون خط قرمز ها از بین رفتند. مجید کم حرف شده بود...
راوی؛ دایی شهید
📚 کتاب #مجید_بربری
ص ۱۲۴ و۱۳۱
@doosti_ba_ketab