eitaa logo
📚 دوستی با کتاب 📚
370 دنبال‌کننده
246 عکس
24 ویدیو
19 فایل
✅ معرفی کتابهای خوب ✅ گزیده هایی از کتاب ها ✅ مسابقه کتابخوانی 📚هدف این کانال، دوستی با کتاب است📚 🌱 ارتباط با ما 👈 @sahour
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 وضعیت غذای زندان شماره ۳ خوب نبود. از نظر اندازه در حدی نبود که افراد را سیر کند. برخی دوستان به خاطر این که غذای زیادی بخورند خود را به مریضی می زدند. چرا که به بیماران غذای بیشتری می دادند. در این میان افراد که کم غذا بودند در چشم دیگران عزیز و دوست داشتنی می شدند. مثلا بین من و علیرضا سپاسی آشتیانی برای نشستن در کنار محمد پیران که کم غذا بود همیشه رقابت پیش می آمد. در این زندان ما خود غذا می پختیم. حاج مهدی عراقی رهبر و پیشرو در این کار بود. او خشکه مواد غذایی را از بیرون تهیه و با کمک دیگر افراد طبخ می کرد. پول این کار بیشتر از محل ۳۶۰ ریالی که در ماه مسئولین زندان به هر زندانی به جای غذا می دادند تأمین می شد. به یاد دارم که حاج هاشم امانی و حاج حبیب الله عسگر اولادی در ظرف های بزرگ رویی روغن داغ کرده و سیب زمینی و پیاز سرخ می کردند. ما نیز گاهی تا ساعت ۱ شب در حال پاک کردن لوبيا ، عدس ، برنج و ... بودیم . 🔴 گاهی ابوالقاسم سرحدی زاده با این که نوبتش نبود به نزد آنها که نوبت شان بود می رفت و تا ساعت ۱ بعد از نیمه شب با آنها بیدار می ماند. گپ می زد و کار می کرد . 🔸(ابوالقاسم سرحدی زاده فرزند علی اکبر متولد ۱۳۲۴ تهران ، او فعالیت های مذهبی سیاسی خود را با حضور در مجالس سخنرانی و وعظ در مساجد شروع کرد. او ضمن ارتباط با دوستان و معلمین مذهبی، تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را به پایان رساند. قبل از واقعه ۱۵ خرداد به حزب ملل اسلامی دعوت شد. او پس از دستگیری در مهر سال ۴۴ در دادگاه تجدید نظر به زندان ابد محکوم شد و بعدها با یک درجه تخفیف محکومیت او به ۱۵ سال زندان تبدیل شد و در سال ۱۳۵۷ آزاد شد. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیت ها و سمت های مختلف قرار گرفت از جمله : همکاری با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، عضو شورای سرپرستی و قائم مقام بنیاد مستضعفان و جانبازان، ریاست شورای سرپرستی زندان ها، عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ، سرپرستی روزنامه صبح آزادگان ، وزیر کار در کابینه مهندس میر حسین موسوی، به مدت ۶ سال نماینده مردم تهران در دور سوم و پنجم و ششم مجلس شورای اسلامی، عضو مرکزی خانه کارگر، رئیس هیئت مدیره اتاق تعاون جمهوری اسلامی، رئیس هیئت مدیره اتحاديه امكان، مشاور رئیس جمهور در امور کار و کارگری و ...)
🟡از آنجا که از طرف مسئولین زندان ، کسی برای نظافت بندها و قسمت های مختلف تعیین نشده بود، خود بچه ها به نوبت در امر نظافت و بهداشت محیط زندان شرکت می کردند . ورزش هم از برنامه های همیشگی بچه ها بود. برنامه های منظم ورزش نقش عمده و زیادی در خروج افراد از رخوت و سستی داشت. گاهی ورزش به عرصه و کارزارهای سیاسی مبدل می شد. من در ورزش تنیس روی میز ضعیف بودم و با این حال روزی با پرویز نیکخواه مسابقه پینگ پنگ دادیم، او در این ورزش تبحر و ممارست زیادی داشت و توانست مرا به سه گیم پی در پی شکست دهد. پیروزی وی موجب خوشحالی و مسرت فراوان مارکسیست ها شد. ولی در مرحله دیگری در مسابقه با آقای ابوالقاسم سرحدی زاده شکست سختی خورد. در زندان در این ورزش کسی به پای او نمی رسید. سرحدی زاده به نیکخواه گفت که در مجموع سه گیم هر وقت پنج امتیاز به دست آوردی، تو برنده هستی، ولی نیکخواه در کل سه گیم نتوانست به این امتیاز شرط شده برسد. این شکست برای مارکسیست ها گران آمد و آنها را ناراحت کرد و به طریقی جبران شکست مرا کرد. 🟣 ورزش کشتی نیز با انداختن تشک هایی در اتاق ها به سرپرستی مهندس سیفیان دنبال می شد. از مارکسیست ها فردی به نام عمویی و از مسلمانها من و آقای سرحدی زاده در ورزش والیبال در سطح زندان مطرح بودیم، هرگاه من و سرحدی زاده در یک تیم قرار می گرفتیم برد بچه مسلمان ها از مارکسیست ها قطعی بود. گاهی ما تعصب زیادی در این بازی ها نشان می دادیم و می پنداشتیم که ایمان در برابر کفر ایستاده است. 🟠 زندان در این دوره برای برخی دوره سازندگی و رشد بود و آنها توانستند دروس حوزوی خود را پی گرفته و به جایی برسانند ، آقای جواد منصوری و احمد منصوری نیز توانستند تحصیلات متوسطه خود را در زندان به اتمام برسانند و دیپلم بگیرند . 🔹(احمد منصوری فرزند ماشاء الله در سال ۱۳۲۹ در شهر کاشان متولد شد. او پس از مهاجرت خانواده به تهران تحصیلات ابتدایی را در دبستان نوشیروان به پایان رساند و برای طی تحصیلات متوسطه وارد مدرسه علوی شد و از سال ۱۳۴۰ در جلسات انجمن اسلامی دانش آموزان که در منزل آقا لطف الله میثمی تشکیل می شد شرکت کرد. او مدت کوتاهی نیز به کلاس های انجمن حجتیه رفت ولی به خاطر حضور در فعالیت های سیاسی از آنها کناره گیری کرد. بعد به همراه برادرش جواد به حزب ملل اسلامی دعوت می شود. پس از کشف حزب در مهر سال 42 دستگیر و به 2 سال زندان محکوم شد و توانست در زندان دیپلم خود را بگیرد . او پس از مدتی در ۲۹ اسفند سال ۴۷ از زندان آزاد شد و در سال ۴۸ در رشته علوم اداری در دانشگاه تهران قبول شد و به تحصیلات عالیه پرداخت. او در خرداد سال ۵۲ توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری مجددا دستگیر و پس از حدود ۲۰ روز آزاد شد. احمد منصوری در بهمن سال ۵۲ از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. در تیرماه سال ۵۳ که برای بار سوم دستگیر گشت و چون دعوت ساواک را برای همکاری نپذيرفت زندانی شد و سرانجام در آبان سال ۵۷ آزاد شد. احمد منصوری چون دیگر برادرهایش ( جواد و رضا ) زحمات و رنج های بسیاری برای مبارزه با رژیم طاغوت متحمل شد و در این راه ثابت قدم و استوار ماند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز خود را وقف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساخت)
📌 جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان 🟢آنچه که در زندان شماره ۳ وجود داشت ، تصویری از یک جامعه اسلامی بود ، هر کس هر چه را برای خود می خواست برای دیگری نیز می خواست و آنچه را که برای خود نمی پسندید برای دیگری هم نمی پسندید. برادری و یگانگی در تمام سطوح دیده می شد. از نظر مالی هیچ وابستگی برای زندانی نبود ، زیرا که او هر چه داشت با برادران خود تقسیم می کرد و اگر کسری هم داشت از آنها دریافت می کرد و این همان مدینه فاضله ای بود که سال ها به دنبالش بودیم 🔴 زندان فرصتی بود که اندیشه جامعه اسلامی را آزمایش کنیم و آن را تحقق بخشیم. جامعه اسلامی یک آرمان و یک هدف بود و زندان محل تجربه آن . حزب ملل اسلامی با 55 یار خود با پیشکسوتان هیئت های مؤتلفه در هم آمیخته و جامعه را در برابر کمون مارکسیست ها عینیت بخشیدند. جامعه اسلامی یک هیئت اجرایی داشت که هر دو ماه یک بار به واسطه یک انتخابات تعیین می شدند. این هیئت دارای 5 عضو بود که هر یک طی مسئولیت هایی به مسائل مالی اعضا، تهیه غذا و مایحتاج ، نظافت ، کسب اخبار ، برخورد با مسئولین زندان ، برخورد با سایر گروه ها و .... رسیدگی می کردند . در جامعه اسلامی دخل و خرج مشترک بود. پول هایی را که از زندان (۳۶ تومان در ماه) یا از ملاقات کنندگان می گرفتند درون یک چمدان می ریختند. اسامی افراد عضو به ترتیب روی این چمدان نوشته شده بود . 🔵 در اول ماه هر کسی به آن مراجعه و جلو اسمش علامت ❌ می گذاشتند. از محل جمع آوری این پول ها ، مواد اولیه و سایر اقلام مورد نیاز اعضا و زندانیان تهیه می شد. در نوبتی که من و شهید عراقی در این هیئت انتخاب شدیم. هیئت ۱۸۰۰ تومان بدهی داشت که ما توانستیم با به کارگیری برنامه ای سخت و ریاضتمندانه ظرف چهار ماه آن را پرداخته و بعد وضعیت غذا را بهبود دهیم . 🟡 مارکسیست ها مشتمل بر توده ای ها و گروه نیکخواه بودند که در کمون کاری مشابه انجام داده بودند و به صورت هفتگی یا ماهیانه از اعضای خود مبالغی متفاوت تحت عناوین مختلف از جمله حق عضویت جمع کرده و صرف امور مربوط به اعضای خود می کردند . 🔸(گروه نیکخواه، موسوم به "يوش" شامل افرادی چون پرویز نیکخواه (رهبر گروه)، مهندس احمد منصوری مقدم، مهندس منصور پور کاشانی و ... با مرام و رویه ای مارکسیستی مائوئیستی به بهانه دخالت در حادثه ۲۱ فروردین سال ۱۳۴۴ و ترور شاه دستگیر شده بودند. اما حقیقت قضیه این نبود ، چرا که رضا شمس آبادی سرباز گارد شاهنشاهی از اعضای حزب مردم ایران شاخه کاشان بوده است و تحت تأثیر افکار افراد دیگر حزب چون حسن شريف و احمد کامرانی تصمیم فردی بر ترور شاه می گیرد . و چون احمد کامرانی با گروه يوش ارتباطاتی داشته آنها را هم از این عمل مطلع می کند که با مخالفت نیکخواه مواجه می شود. ولی با این حال رژیم پهلوی به خاطر مرام کمونیستی گروه نیکخواه با اتصاف این حادثه به آنها و در یک اقدام تبلیغی سعی بر بهره برداری سیاسی می کند. "یوش" نام روستایی در شمال ایران است که زادگاه نیما یوشیج نیز به شمار می رود. گروه نیکخواه شرکتی را به این نام ایجاد کرده و تحت لوای آن به فعالیت های سیاسی خود می پرداختند.) 🟣 مسلمان ها، مارکسیست ها را نجس می دانستند و در روابط خود با آنها رعایت طهارت را می کردند. این امر خوشایند مارکسیست ها نبود. آنها نیز برای تلافی در مواقع گوناگون مسلمان ها را اذیت و آزار می کردند. در حمام به روی مسلمان ها آب می پاشیدند و یا رعایت بهداشت و نظافت را در توالت ها و دستشویی ها نمی کردند. حتی به صورت ایستاده در آفتابه ادرار می کردند. البته گاهی بین این دو طیف در بعضی حرکت ها و فعالیت ها، هماهنگی و مشارکت بود. 🟠 به یاد دارم یک روز صبح آقای صنوبری که در حیاط زندان خوابیده بود توسط مأموری از خواب با حالت عصبانی بیدار شد. در نتیجه سیلی محکمی در گوش مأمور نواخت و بعد با هم درگیر شدند. مأمورین دیگر نیز دخالت کردند. نزاع بین بچه مسلمان ها و آنها بالا گرفت. مارکسیست ها نیز به حمایت از مسلمان ها وارد عرصه شدند، پس از شدت گرفتن دعوا کماندوها نیز وارد صحنه شدند. مسلمان ها از چاقو و مارکسیست ها از تیزی استفاده کردند. این ماجرا سرانجام با دستگیری چند نفر و فرستادن آنها به زندان انفرادی به پایان رسید . 🔹(چاقوی در اختیار مسلمان ها از بیرون زندان و در داخل گونی برنج و يا حلب روغن و نظایر آن به داخل زندان وارد شده بود) 🔸(زندانیان با سائیدن سنگ و شیشه و حتی آهن ، اشیاء تیز و برنده ای درست می کردند که اصطلاحا به آن " تیزی " می گفتند که گاه بسیار خطرناک بود)
🟣برای حفظ امید و گریز از یکنواختی و پویایی و احیای روحیه زندانیان، گاهی شایعه فرار از زندان می پراکندیم. با این که فرار از زندان شماره ۳ به خاطر وجود درهای متعدد، دیوارهای بلند و کثرت نگهبانان امری محال بود، ولی مسئولین و مأمورین زندان آن را جدی می گرفتند. چند روزی نمی گذاشتند که بچه ها در حیاط بخوابند. از اول غروب همه را به بندها می بردند. 🟠روزی مارکسیست ها در کمون تصمیم گرفتند برای زندان تلویزیون بخرند. آنها این تصمیم را با مسلمان ها در میان گذاشته و آنها را نیز به مشارکت در این کار ترغیب کردند. هیئت اصلی جامعه اسلامی شروع کرد به جمع آوری پول از بچه ها، برخی می پذیرفتند و کمک می کردند و برخی هم نه . آنها که موافق با این امر نبودند استدلال می کردند که تلویزیون موجب اشتغال فکری و ذهنی کاذب برای بچه ها می شود، آنها را از مطالعه و اندیشیدن باز می دارد. آنها که موافق بودند می گفتند ما فقط برنامه های آموزنده را نگاه می کنیم و از پخش و تماشای برنامه های منفی و مخرب با کنترل و مراقبت جلوگیری می کنیم . 🔴 من معتقد بودم که این کنترل و مراقبت امکان پذیر نیست و بهتر است که از اول پی اش نرویم، هر چه در مخالفت با این عمل صحبت کردیم نتیجه ای نداد، تا این که یک روز اعلام کردم که من هم موافق خرید تلویزیون هستم . دوستانی که متعجب بودند علت تغییر رأیم را پرسیدند، گفتم : " شما چه کار دارید، من منتظرم که تلویزیون وارد زندان شود. آن وقت با زور و با پاره آجر مسئله را حل می کنم و این کار نیاز به این همه بحث ندارد. فقط باید خود را برای چند روز انفرادی آماده کنم. اهل خسارت دادن هم که نیستم ." 🟡 حرف های من به گوش هواداران و موافقان رسید. آنها جا زده و چند روز خرید خود را به تعویق انداختند. آنها به سراغم آمدند و گفتند که این نظر جامعه اسلامی است و ما باید از آن تبعیت کنیم. به آنها گفتم که تبعیت من از جامعه اسلامی تا جایی است که به وظایف شرعی و اعتقاداتم تعرض نشود . 🔵 مأمورین زندان که از تعویق خرید تلویزیون با خبر شده بودند از نیکخواه ، منصوری مقدم و فیروزی علت را سؤال می کنند. آنها هم شرح مخالفت و تهدید مرا به آنها می دهند. منصوری که بین آن سه مارکسیست وضع بهتری داشت و به مسلمان ها نزدیک بود پیش ما آمد و گفت که مأمورین گفته اند این حق زندانی است که تلویزیون داشته باشد. شما بروید تلویزیون را بخرید، ما حمایت تان می کنیم. اگر درگیری هم پیش آمد ما وارد صحنه می شویم و از شما پشتیبانی می کنیم. منصوری توضیح داد که اگر شما به مخالفت خود در ارتباط با خرید تلویزیون ادامه دهید آنها (مأمورین) از این اختلاف سوء استفاده خواهند کرد. خلاصه پس از کلی آمد و شد و ارائه صحبت ها و تحلیل های مختلف و توجیهات گوناگون مرا متقاعد به سکوت و آرامش کردند و به این ترتیب برای خرید تلویزیون اقدام کردند. 🟢 رفت و روب، نظافت اتاق ها و بندها، سفره گستردن، شستشوی ظرف و ... به صورت نوبتی انجام می شد. این نوبت توسط هیئت ۵ نفره تعیین می شد. جالب این که در این تقسیمات و امور هیچ کسی بر دیگری برتری نداشت. همه در نوبت های مقرر خود در این امور مشارکت می کردند با این که برای ما پذیرفته نبود که افراد روحانی چون آقای انواری و حجتی کرمانی به این کارها بپردازند، ولی آنها با اصرار خود عهده دار این وظایف می شدند . نوع نگاه به زندگی در جامعه اسلامی و تجربه موفق آن در زندان موجب ماندگاری و پایداری شاخصه ها و خصایص آن در این زندان و سایر زندان ها شد، به طوری که در هر زندان که چند مسلمان حضور داشتند چنین جمعی را تشکیل و چنین برنامه هایی را دنبال می کردند.
📚کتاب خواندن یکی از مهیج ترین علاقه مندی های دنیاست که با آن می توانی به همه جای دنیا سرک بکشی، از حال و احوال مردمان گذشته های دور و نزدیک که هزاران سال یا هزاران کیلومتر با آن ها فاصله داری با خبر شوی و در اعماق دانستنی های باور نکردنی شیرجه بزنیم. کتاب دنیای عجایب است، یک شهر فرنگ به تمام معنا که زمین را به جای قشنگ تر و زندگی را به تجربه ای شیرین تر تبدیل می کند. دنیای بی کتاب دنیای سیاه و سفید و خاکستری هاست، دنیای دل مردگی ها و روزمرگی های بی پایان https://eitaa.com/doosti_ba_ketab
📕 اهمیت مطالعه در حقیقت اهمیت نوع محتوایی است که مطالعه می‌کنیم. ممکن است روزانه اسم کتاب‌های زیادی به گوش شما بخورد که توسط افراد مختلف به عنوان یک کتاب عالی و تاثیرگذار معرفی می‌شوند. اول اینکه بهترین و تاثیرگذارترین کتاب برای هر فرد می‌تواند با بهترین و تاثیرگذارترین کتاب برای فرد دیگر متفاوت باشد. این به آن بستگی دارد که شما در کجای مسیر زندگی خود قرار دارید و در جایی که هستید ذهن و روح شما دقیقا به چه چیزی نیاز دارد. اما در یک حالت کلی، انتخاب محتوای مورد مطالعه ما بسیار اهمیت دارد، ذهن خود را با خوراک مناسب تغذیه کنید. 📗 هیچ کسی ضمانت نکرده که تمام نویسندگان جهان افرادی روشن‌بین، برتر و آگاه بوده یا هستند. در بین نویسندگان، حتی در بین پرآوازه‌ترینشان هم بوده‌اند بسیار کسانی که با افکار مسموم و نگرش‌های منفی و حقیرانه خود نسبت به جهان و زندگی، افکار پریشان و آلوده خود را از طریق کلمات‌شان به ذهن و وجود خوانندگان منتقل می‌کنند. بنابراین بسیار مهم است که در انتخاب محتوای منبع مطالعه خود، توجه کافی داشته باشید تا مطالعه موجب آلوده شدن ذهن و دیدگاه‌تان نشود.   https://eitaa.com/doosti_ba_ketab
📚 📙 کتاب «روایت یک رویش» نوشتهٔ ناصر ملایی در انتشارات جهاد دانشگاهی چاپ شده است. این کتاب شامل گفتارهایی درباره زیست جهادی دکتر سعید است. 📜 بخشی از کتاب روایت یک رویش🔰🔰 عبدالحسین شاهوردی رییس پژوهشگاه رویان، رفیق گرمابه و گلستان سعید کاظمی آشتیانی درزمان حیات آن مرحوم بودکه خاطراتی شنیدنی و جذاب از این هم‌استانی خود (استان مرکزی) به یاد دارد. از جمله آرزویی که کاظمی آَشتیانی برای فروش دانش کشورمان به جای نفت داشت و برای رسیدن به این آرزو نخبگان دستچین‌شده را با خودش همراه کرد. شاهوردی ازروحیه قدرشناسی کاظمی آَشتیانی می‌گوید و اینکه چطور احترام همکارانش را حفظ می‌کرد و آن‌ها هم از هیچ تلاشی برای کمک به پیشرفت علم در کشور فروگذار نمی‌کردند. برای اینکه در کاری به نتیجه برسد به قول خودش اگر از در بیرونش می‌کردند، از پنجره وارد می‌شد. اگر از یک مسیر به جایی نمی‌رسید، ناامید نمی‌شد و راه دیگری را امتحان می‌کرد. به کارش ایمان و اعتقاد کامل داشت. احساس می‌کرد مأموریتی دارد و کاری برعهده‌اش گذاشته شده که باید آن را به سرانجام برساند. ♦️ دریافت کتاب از طاقچه👇👇 https://taaghche.com/book/117311
📌آزادی از "قصر" 🔵 مدت محکومیت افراد حزب ملل اسلامی متفاوت بود، به برخی هم تخفیفاتی تخصیص می یافت، از این رو افراد در فواصل ۶ ماهه، یک ساله و ... آزاد می شدند که برخی پس از آزادی با تجربه گرانی که داشتند به عرصه های مبارزه و فعالیت های سیاسی باز می گشتند. افرادی هم بودند که به سراغ زندگی معمولی رفته و از صحنه سیاست کنار می کشیدند. البته برخی هم از طریق کسب و انتشار اخبار و کمک های مالی و سایر حمایت ها به زندانیان، خانواده های آنها و مبارزین به صورت غیر مستقیم فعالیت می کردند. 🟡 به مناسبت ۴ آبان جشن منحوس تاجگذاری، تعدادی از پرونده ها در اداره دادرسی ارتش تجدید نظر و مورد تخفیف قرار گرفت و به موجب آن تعدادی از دوستان آزاد شدند. من به خاطر برخوردهای خشک و سرسختانه با مأمورین زندان هیچگاه انتظار تخفیف در محکومیت نداشتم، اما پرونده من نیز شامل تخفیف شده بود ولی بر اثر یک اشتباه به جای نام من نام مشابه احمد احمدی ثبت شده بود. وقوف بر این اشتباه خود ماجرای جالب دارد. مادرم که از آزادی تعدادی از دوستانم مطلع شده بود به زندان مراجعه کرده و می گوید که پسر من هم محکومیتش اندازه کسانی بود که آزاد شده اند، لذا با چندین مرتبه رفت و آمد او، مسئولین زندان متوجه اشتباه خود می شوند. 🟣 یازدهم آبان، سرگرد تیموری رئیس زندان شماره ۳ و ۴ مرا به زیر هشت فرا خواند. او پس از کمی صحبت گفت: " ببین احمد! شما یک گروه مسلمان هستید، من از این که شما مسلمان هستید خوشحالم. بچه مسلمانید، معتقدید، بچه های خوبی هستید، اما من از تو یک خواهش دارم این بچه هایی که آزاد شدند و رفتند باز دارند یک کارهایی می کنند. هیچ کدامتان هم که ندامت نامه ننوشتید و آزاد شديد. ولی من بهتان گفته باشم زود خودتان را به دردسر نیندازید. به بچه ها بگو یک خورده دست نگهدارند، تا ما این بر و بچه های جوان تر را بیاوریم بیرون، این بچه مسلمان ها هم بیایند بیرون، بعد هر کاری می خواهید بکنید." 🟠 او پس از این صحبت ها به خاطر اشتباهی که در ثبت اسمم شده و موجب تأخیر در آزادیم شده بود معذرت خواهی کرد.به این ترتیب من در تاریخ ۱۳۴۶/۸/۱۱ پس از انتقال مطالب و توصیه های سرگرد تیموری به شهید عراقی وسایلم را جمع کرده آزاد شدم. اهالی محله استقبال خوب و جالبی از من کردند، گوسفند کشتند و شربت و شیرینی در خیابان توزیع کردند. در دسته های چند نفره به دیدنم می آمدند و خیلی علاقه داشتند از مسائل زندان و آنچه که در آنجا گذشته بود بدانند. در چهره های آنها رضایتی می دیدم که به خاطر حضور یک زندانی سیاسی در بین آنها بود. من نیز در حد اطلاع و آگاهی خود مسائلی را برای آنان به ویژه جوانان توضیح می دادم. 🟢 زندان با فضای خاص، محدود و شرایط ویژه، غم ها و شادی های خود را داشت. روابط حاکم در آن تأثیر عمیقی در بینش من گذاشت. زندان فرصتی بود تا بیشتر به خود، راهی که می رویم و آنچه که مرضی خداوند است بیندیشم و برای رسیدن به تعادل فکری و سیاسی تلاش کنم و با مسائل منطقی برخورد کنم. فراگیری علوم قرآنی و آشنایی به مبانی اسلام از بزرگترین آثار و برکات این دوره بود. وقتی از زندان آزاد می شدم کوله بار سنگینی از تجربه و افکار تازه را بر دوش می کشیدم. زندان موجب بصیرت به اشتباهات و دریافت راه های رفع آنها بود. من بهترین روزهای عمرم را با بچه های حزب ملل اسلامی سپری کردم. گرچه در سال های بعد به دفعات دستگیر و روانه زندان شدم، ولی از هیچ کدام از این زندان ها به اندازه این دوره بهره و بار نبردم. تبادل اطلاعات و افکار، اطلاع از اندیشه های غیر اسلامی به خصوص مارکسیستی، وجود تجربه و تحلیل های مختلف سیاسی، بحران ها و مشکلات، مطالعه وسیع کتاب ها، مباحث تشکیلاتی و حزبی و ... وضعیت جدیدی در ما به وجود آورد و چراغی شد برای راههای آینده، هر چند پر پیچ و خم و خطرناک.
✅" بارش در کویر" 📌حزب الله 🔵 در ششم ماه مبارک رمضان که مصادف بود با اواخر پاییز ۴۶ ، عباس آقازمانی که از دوستان حزب ملل اسلامی بود به منزل ما آمد. پس از احوال پرسی متداول از من خواست که به بیرون از شهر برویم تا مطالب مهمی را طرح کند، وقتی از خانه خارج شدیم دیدم علیرضا سپاسی آشتیانی نیز در ماشین است. خودروی عباس یک بنز ۱۷۰ بود با او نیز سلام و علیک و رو بوسی کردم، بعد راه افتادیم. به کجا؟ به من چیزی نگفتند. 🔸(عباس آقا زمانی معروف به ابوشریف در سال ۱۳۱۸ در تهران متولد شد، وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبیرستان تهران به پایان رساند. او در سال ۱۳۳۹ به دانشسرای تعلیمات دینی رفت و ضمن تحصیل در دانشسرا به تدریس در مدارس مختلف پرداخت او نیز به خاطر عضویت در حزب ملل اسلامی دستگیر و تا آبان سال ۱۳۴۶ در زندان قصر به سر برد . وی پس از آزادی به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران راه یافت و در رشته زبان عربی به تحصیل پرداخت و پس از اخذ گواهینامه مترجمی به دانشکده الهیات رفت. در سال ١٣۴٩ در رشته حقوق اسلامی موفق به اخذ دانشنامه لیسانس شد. او به همراه احمد احمد و علیرضا سپاسی آشتیانی در سال ۱۳۴۹ گروه موسوم به حزب الله را پایه ریزی کرد و کلاس های آموزشی قرآن و زبان عربی در مساجد مختلفی چون مسجد شیخ علی، حاج امجد، مسجد حضرت امیرالمؤمنین توسط او برپا شد. او در اوایل سال ۱۳۴۷ به خاطر درمان بیماری پدرش همراه وی به اتریش و آلمان رفت. در این مسافرت با برخی از اعضای کنفدراسیون و جنبش دانشجویی چپ و نیز اعضای سازمان الفتح آشنا شد و بعد از بازگشت به کشور به انسجام و هدایت گروه حزب الله ادامه داد. او در سال ۱۳۵۰ برای ارتباط با انقلاب فلسطین در خاورمیانه رفت و در سال ۱۳۵۱ به هنگام مراجعت در مرز بازرگان دستگیر شد. پس از سه ماه زندان و شکنجه و پس از فریب دادن ساواک و گرفتن حدود یک ماه مرخصی موفق به فرار شد. او از طریق بیابان های جنوب شرقی پس از 4 روز پیاده روی از طریق زاهدان وارد خاک پاکستان شد و از آنجا به اروپا رفت و پس از مدتی برای همراهی با انقلاب فلسطین و طی دوره های چریکی به لبنان عزیمت کرد، مدت کوتاهی را نیز به خدمت حضور امام در پاریس بود . وی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت. ابوشريف از مؤسسین کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران محسوب می شود، او از مدافعين و علاقمندان بنی صدر بود و از طرف وی به سمت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد که پس از مدتی به دلیل سوء مدیریت و حمایت از بنی صدر مجبور به استعفا شد .او در شهریور ۱۳۶٠ به سمت کاردار ایران در پاکستان منصوب و در فروردین ۶١ به سمت سفیر ارتقا يافت. پس از دو سال به مأموریت او پایان داده شد، او پس از بازگشت مدتی در قم به تحصیل پرداخت، ولی پس از دوره کوتاهی به افغانستان رفت و از آن به بعد وضعیت او در هاله ای از ابهام است 🔹آقای احمد در حاشیه خاطرات خود در مورد خصوصیات عباس آقازمانی چنین می گوید: ابوشريف فردی بسیار متدين ، تندرو و متعصب بود که تلاش می کرد در تمامی امور بین دوستان خود پیشرو باشد، مقاومت او در برابر سختی ها و مشکلات کم نظیر بود. او بیشتر روزهای سال را با یک افطاری ناچیز چنان روزه می گرفت که به مرد صومی (همیشه روزه دار ) شهرت یافت. او در انجام امور بسیار افراط می کرد. کم می خورد، کم می نوشید، کم می خوابید و زیاد کار می کرد و زیاد کتاب می خواند. از نظر قدرت بدنی خیلی قوی و تند و فرز بود. عباس مانند درختی بود که در شوره زار روییده باشد ، سخت و محکم. ما در خیلی از مواقع چه در زندان و چه در بیرون از زندان نماز جماعت را به امامت او اقامه می کردیم. او در زندان آرام و قرار نداشت. گاهی خود برای فراگیری زبان و دروس اسلامی نزد افراد دیگر می رفت و گاه به دیگران جامع المقدمات درس می داد. او تمام آیات مربوط به جهاد را از قرآن استخراج و دسته بندی کرده و به دیگران می آموخت. وجود او برای ما در زندان حکم یک دایرة المعارف اسلامی را داشت .او برای رسیدن به هدف خیلی بی تاب بود و در کارها از خود عجله نشان می داد. این بی تابی و تند روی سرانجام او را به ناکجا آباد کشاند.)
🟡 در بین راه عباس آقا زمانی درباره این که ما چه بودیم، چه کردیم و چه باید بکنیم صحبت کرد. او گفت: " احمد! ما به زندان نرفتیم که تنها چند نفر را بشناسیم و دوست شویم و یا تنها روزه بگیریم و دعا بخوانیم و به زندگی عادی برگردیم و مسئله مبارزه را تمام شده ببینیم. نه! ‌ما وظیفه مهمتر داریم و آن ادامه این راه و مبارزه است که به آن اعتقاد داریم. تا ظلم هست ما نیز ظلم ستیزی خواهیم کرد و ... " 🟣 وارد جاده خاوران در شرق تهران شدیم، در آن منطقه کوره پز خانه های زیادی وجود دارد. ما قبل از این که از حد شرعی خارج شویم و روزه مان شکسته شود به نزدیکی یکی از کوره پز خانه ها که در محلی دورتر از جاده اصلی بود رفتیم. در آنجا ساختمان مخروبه ای وجود داشت که به آن زندان هارون می گفتند . در کنار آن متوقف شدیم و به کنار جوی آب و درختی رفتیم و نشستیم. عباس پس از کلی صغری و کبری چیدن گفت که بچه ها از زندان پیام داده اند که با رفتن از زندان کار تمام نشده است. شما ادامه دهنده راه کسانی هستید که در زندان و در زیر شکنجه هستند. برای همراهی با آنانی که در زندان هستند فعالیت خود را از سر بگیرید. آقا زمانی تأکید کرد که ما باید کار را دوباره شروع کنیم، اما این بار با حساب و کتاب بیشتر و توأمان نیز خود سازی فردی را دنبال کنیم. این آغاز راه است .... 🟠 صحبت های عباس، حرف های دل ما و دغدغه فکر ما بود. ضمن تأیید مطالب او هر یک نظری دادیم، قرار شد که تشکیلات جدیدی با هدف مبارزه با رژیم و براندازی حکومت طاغوت و با مشی مسلحانه را طراحی و پیاده کنیم و سه محور را در آن مد نظر داشته باشیم: 1. ادامه مبارزه با استفاده از تجربیات قبلی. ۲. خود سازی فردی و جمعی و نیز کسب آمادگی برای رویارویی در هر لحظه. ٣. لزوم ایجاد یک سازمان و تشکیلات منسجم و تعیین چارچوب وظایف برای افراد . 🟢 ما درباره این سه محور به بحث های خود ادامه داده و نتایج زیر را گرفتیم: 🔻تشکیلات باید از داشتن دفتر، جا و مکان پرهیز کند تا مانند حزب ملل اسلامی هنگام خطر به سرعت افشا و کشف نشود. 🔻پرهیز از بر جای گذاشتن آثار مکتوب و اتکا به محتویات ذهنی و برنامه ریزی ذهنی و حفظ دستورات و برنامه ها. 🔻دعوت از مبارزینی که از زندان آزاد شده و یا آزاد خواهند شد، برای پیوستن به تشكيلات. 🔵 به این ترتیب ما سه نفر تشکیلاتی را پایه ریزی کردیم که با استناد آیات شریفه «فان حزب الله هم الغالبون» (مائده/27) و «الا ان حزب الله هم المفلحون» (مجادله/۲۲) نام حزب الله را بر آن نهادیم. 🟡 جلسات ما در فواصل معین تکرار می شد، در هر جلسه فصلی از فصل های آن به بحث گذاشته می شد و با پیوستن افرادی مانند جواد منصوری، احمد منصوری، جمال نیکو قدم، عباس دوزدوزانی، محمد مفیدی و محمد باقر عباسی گسترش و عمق می یافت. در جلسات حزب الله مقرر شد که هر کسی برای خود شغلی دست و پا کند تا به این ترتیب هم پوششی برای فعالیت هایش باشد و هم بودجه مالی برای خود و تشکیلات فراهم کند.
🟣 از این رو من بعد از ماه مبارک رمضان به اداره آموزش و پرورش منطقه ۱۰ مراجعه و درخواست بازگشت به شغل قبلی ام را کردم. آنها تقاضانامه مرا به وزارتخانه ارجاع دادند. بعد از چند روز برای پیگیری نامه ام به دبیرخانه وزارت آموزش و پرورش رفتم. از آنجا مرا به اتاق دیگری فرستادند. در این اتاق سه نفر پشت یک میز نشسته بودند، آنها دلایل کناره گیریم از آموزش و پرورش و علت رجوع مجددم را پرسیدند و گفتند که در این مدت کجا بوده ام. گفتم که به خاطر رفتن به زندان از همکاری با این وزارتخانه باز ماندم و این مدت را هم در زندان بودم و الان هم می خواهم به زندگی عادی خود برگردم و نیاز به کار دارم. یکی از آنها که گویا از ماوقع و مسائل من مطلع و آگاه بود گفت: "شما را به خاطر ماده یک یعنی مقدمین علیه امنیت کشور دستگیر کردند و حالا شما 5 سال محرومیت اجتماعی دارید و نمی توانید به در هیچ کار دولتی مشغول شوید، البته راههایی وجود دارد." پرسیدم که چه راهی؟ گفت: "شما به اینجا بر می گردید، ولی باید برای ما مشخص کنید که در اینجا چه کسانی سرو گوششان می جنبد. کار زیادی نیست، شما فقط معرفی می کنید. ما هم فقط آنها را کنترل می کنیم تا منحرف نشوند." 🟠 من که از همان اول فهمیده بودم آنها چه می خواهند، گفتم: "نه بابا! ما این کاره نیستیم، اگر خواستید ما را به همان شغل معلمی برگردانید وگرنه ما اهل کار نیستیم. نهایت این که در خانه می مانیم و می خوریم و می خوابیم." آنها نتوانستند مرا به همکاری با خود راضی کنند و من هم که از اقدام خود برای بازگشت به شغل معلمی نتیجه ای نگرفتم، برگشتم. عباس آقا زمانی توانسته بود در کلاس های غیر رسمی در مدارس و مساجد خود را مشغول کند و علیرضا سپاسی آشتیانی نیز وارد دانشگاه شده بود و تنها من بیکار و بلاتکلیف بودم. 🔹(علیرضا سیاسی آشتیانی فرزند ابوالقاسم در سال ۱۳۲۳ در آشتیان اراک متولد شد. او پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسط وارد دانشکده هنرهای زیبا شد. وی در سال ۱۳۴۳ توسط اصغر قریشی به حزب ملل اسلامی جذب شد و در سال ۱۳۴۴ به اتهام فعالیت در حزب ملل و اقدام علیه امنیت کشور دستگیر شد. در سال ۱۳۴۶ پس از آزادی از زندان به همراه احمد احمد و عباس آقا زمانی گروه حزب الله را پایه ریزی کرد و به نوشتن درس های سیاسی و گزارش های تحلیلی برای گروه مبادرت کرد. او در این سالها توانست تحصیلات نیمه کاره خود را به اتمام برساند. او پس از ادغام سازمان حزب الله در سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در سال ۱۳۵۰ جذب سازمان و در مرداد ماه سال ۱۳۵۱ در اجرای طرح ترور سرتیپ طاهری با محمد مفیدی و محمد باقر عباسی همکاری کرد. وی پس از دستگیری آن دو نفر به زندگی مخفی روی آورد. سپاسی آشتیانی فردی تندخو، تندرو و احساساتی و بسیار بلند پرواز و خود بزرگ بین، مغرور و گستاخ بود. او به خاطر تندی و جدیت خود در کارها مراتب سازمانی را به سرعت طی کرد و در سال ۱۳۵۳ به عضویت کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق در آمد. در سال ۱۳۵۴ با اعلام تغییر ایدئولوژی به رهبری تقی شهرام خط انحراف را پیمود و به آنها پیوست و همراه منحرفین دیگر به تصفیه و کشتار افرادی که این تغییر را نپذیرفته بودند دست زد. او تا سال ۵۷ به فعالیت مخفی خود در گروه تقی شهرام موسوم به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر ادامه داد. بعد از پیروزی انقلاب به صورت آشکار و افراطی به ضدیت و مخالفت خود با نظام پرداخت و در اواخر سال ۱۳۶۰ دستگیر شد. او در این دوره بازداشت به مقدسات اسلامی اهانت کرد و روزهایی پر از درگیری و هیاهو داشت و حتی به درگیری با پاسداران پرداخت. وی روزی هنگام فرار توسط زندانبانان اوين کشته شد.) 🟢 پس از گذشت مدتی در حالی که از این وضعیت خسته شده بودم و حوصله ام سر رفته بود، روزی برادرم پرسید که احمد بالاخره چه کار می خواهی بکنی؟ آیا می خواهی کار بکنی یا نه؟ گفتم: چرا که نه! فردای آن روز دست مرا گرفت و به کارخانه قوطی سازی محمدی واقع در جنوب تهران برد. حاج مهدی مرا به آقای وجيه الله محمدی رئیس و صاحب کارخانه معرفی کرد و گفت که تازه از زندان آزاد شده و بیکار است. از او خواست که در کارخانه کاری به من بدهد. آقای محمدی که انسانی بزرگوار و مسلمان بود و به دنبال افرادی متدین، درست و صادق برای کارخانه اش می گشت از استخدام من استقبال کرد. به این ترتیب من در اداره حسابداری مشغول به کار شدم. پس از مدتی کوتاه دریافتم که رئیس حسابداری خلاف هایی را در ثبت حساب ها و تنظیم صورت های مالی مرتکب می شود، ولی چون تازه وارد بودم عکس العملی از خود نشان ندادم و سکوت کردم تا اطلاعات بیشتری به دست آورم. از کار جدید درآمدی حدود روزانه ۱۸ تومان عایدم می شد که بخشی از آن را به حزب الله و بخشی را هم به خانواده تخصیص می دادم.