بسم الله الرحمن الرحیم
حج ؟!
+ اسم حج رو که می شنوی یاد چی میفتی؟
- یه سفر معنوی که هم زیارتی هست و هم سیاحتی البته با چاشنی خرید سوغاتی!
+ اما من می خوام بگم سفر حج، یه سفر معمولی زیارتی نیست، حتی از سفر اربعین یا دیگر سفرهای عتبات اهمیتش خیلی خیلی بیشتره!
- چطور؟
+ خب دعوتی به خوانش بیانات رهبری تا از اهمیت این سفر بزرگ باخبر بشی!
● خوانش بیانات رهبری در دیدار با کارگزاران حج
۱۴۰۲/۲/۲۷ 👉 khl.ink/f/50419
⏳قرارمان چهارشنبه ساعت ۱۵:۰۰ الی ۱۶:۰۰
در بستر اسکای روم منتظرتون هستیم
🌐 skyroom.online/ch/nehzatkh99/gofteman
📝 راستی؛
اگر تجربه حضور در حج را داشتید، خوشحال می شویم با ما به اشتراک بگذارید.
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
12.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_بشنویم 4⃣1⃣
پارادوکس موی خرگوشی و چادر گلدار
🎙 روایتی کوتاه از انتخاب دختربچهای که تمامی تلاشها و محسبات مادر را برهم میزند.
✍ #میم_الف
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
نوجوانان آن روزها
در آن دورانِ ما بچههای ۱۴ یا ۱۵ ساله زیادی داشتیم که در مقابل دشمنان تا دندان مسلح ایستادند. برای من این موضوع خاطره و جزء خاطرات عجیب بوده؛ حتی تا پایان جنگ باز هم بچههای ۱۴ ساله را میدیدم که وارد میدان نبرد میشدند؛ در یک عملیاتی فکر کنم رزمنده کمتر از ۱۵ سال بود، وقتی به طرف منطقه عملیاتی رفتیم تا راه ورود به دشمن را ببندیم اسلحه به سمتم گرفت و گفت کجا میروی؟ من گفتم من فلانی هست بگذار بروم، گفت فکر کردی نمیشناسمت ولی اجازه نمیدهم. قدرت و ابهت نوجوانان همواره در ذهنم مثالزدنی است.
در آن روزها خاطرات تلخ و شیرین زیادی برایم رقم خورد روزهای تلخی که خیلی از همسنگران، بستگان و دوستان به شهادت میرسیدند و از جمع ما میرفتند. روزهای شیرینی که برایمان افتخار بود و در عملیاتها موفق بودیم.
👤 به نقل از سردار حمیدرضا رستمیان
یکی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس
#مناسبتگرام
#فتح_خرمشهر
#روز_مقاوت_ایثار_پیروزی
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
📌 فکر کن همین فردا...
🔹 بالاخره انتظار به پایان رسید.
لحظاتی پیش، صدای «هل من ناصر» امام، بر فراز آسمانها و زمین پیچید و صبر و استقامت در مقابل ظالمان به پایان رسید.
🔸 مردم از کشورهای مختلف، قصد سفر به سوی مسجد الحرام کردند تا از نزدیک، امام و ولیّ خود را زیارت کنند.
🔹 حضرت مهدی علیه السلام، یاران خاصّ خود را فراخواندند. آیا تو هم از تصورِ شنیدن این خبر، دلت لرزید؟ هر لحظه ممکنه این خبر رو بشنویم و این انتظار طولانی به پایان برسه.
فکر کن همین فردا،
این اتفاق بیفتد !!! آمادهای؟...
#عهدگرام
#عهدهفتگی
#ازقیام_ما_تاظهور_او
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 2⃣1⃣1⃣
جنگ روسریها
به مناسب سالروز آزادی خرمشهر
احتمالا خیلیها شمسیخانم را نمیشناسند. شمسیخانم سبحانی، امدادگری که با شروع درگیریهای کردستان از شمال ایران به سنندج رفت و شش سال در مناطق جنگی جنوب بهعنوان نیروی داوطلب امدادگری کرد.
یا شمسی خانم نورانی را، مادر شهید علیاصغرکیا که با بیانی عجیب و پر از علم و معرفت، نامه به امامش فرستاد و سرمایهاش را تقدیم امور مملکت اسلامیاش کرد.
اگر نبودند شمسیخانمها یا نبود همراهی "زنان گیلانغربی" و نبرد روسریها برای عقب راندن عراقیها از رودخانهی گورسفید، یا آن مجاهدانِ خاموش و بیریای اندیمشکی #حوض_خون به پا نمیکردند و تلی از لباسها و پتوهای خونی که در فرآیند جنگ، فکری برایشان نشده بود را در شبکهی قدرتمندشان نمیشستند، اگر نبود #ننه_عصمت و دستکشهای کامواییاش که نه فقط دستها که قلب رزمندگان را گرما ببخشد، یا زنان پیشروی قم و چهارمردان در تظاهرات، و زنان جیرفتی پیشقدم در سر دادن شعار،
و زنان مشهدی که در سالروز آزادی زن پیش از انقلاب حماسه آفریدند و پس از سالها، سکوت مشهد را شکستند و مردان را به میدان کشاندند...
اگر واقعیت نداشت قصهی تبر به دستی و اسلحه بر دوشی فرنگیس حیدرپور و فاطمه سادات نواب صفوی، یا نبودند بیشمار مادران و همسران صبور و فداکار، همانند قدم خیر، #دختر_شینا یا مادر #شهیدان_جوادنیا که عکس چهار فرزند شهیدش را یکی یکی با افتخار، از زیر چادرش بیرون بیاورد تا بگوید تقدیمشان کرده، یا اگر بودند اما گله میکردند و معترض میشدند، شکی نیست جنگ در همان سالهای اول زمین گیر میشد.
اگر نبودند ارتش هزاران نفرهی زنان شهیدی که به طور مستقیم نقش اول را در جنگ ایفا کردند، یا لشکر فرشتگانی که تماشاچی نبودند و غیر مستقیم قدم در میدان عمل نهادند، و جنگ از زنان تهی میشد، این جنگ پیروز به پایان نمیرسید.
برخی در خط مقدم حاضر شدند تا شهادت نصیبشان شد. برخی در خط مقدم بودند تا مردان را جسارت بَخشند. برخی در پشت جبهه دست به کار بودند، مربی بودند و نیروها را تازه نفس به میدان میفرستادند یا امور پشت جبهه را رتق و فتق میکردند.
انقلاب و دفاع هشت ساله مملو از زنان بود.
مملو از فهم زنانه،
مملو از مهر و ظرافت زنانه،
مملو از استقامت و دست پرتوان زنانه،
که در کنار فهم و قدرت مردانه هر خلائی را به سرعت بشناسد و برای پر کردنش دست به کار شود.
و اما امروز عرصههای جدیدی نیازمند این حضور متعادل انسانی است؛
عرصهی علمی، عرصهی تربیتی، عرصهی سیاست و اقتصاد و فرهنگ...
و اگر این عرصهها را با مخدوش کردن شخصیت و هویت مستقل زن و بیتوجهی به بستر و اقتضائات حضورش از او خالی کنیم، این عرصهها به نقطهی کمال خود نخواهند رسید...
📝 منبع: خانش
#مناسبتی #خرمشهر
#روز_آزادی_زن #فرنگیس
#جنسیت_و_علم
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
دوستان؛دوستان
❗️خبر دارید که ما یک گروه به نام
هسته دورهمگرام داریم؟
❗️می دانید هدف از دورهم
جمع شدنمان در هسته چیست؟ 🤔
❗️در جریان فعالیتهایمان هستید؟
با ما همراه شوید!... 👣
🌀 در هسته دورهم هستیم که از لحظه لحظههای زندگیمان ✍ روایت کنیم تا صدای بلندتری شویم برای شنیده شدن!
🌀روایت کنیم از آنچه که زیباست و زیبا میبینیم؛ پیش از آنکه ناموزون و غلط روایتمان کنند...
🌀کنار هم یاد میگیریم که روایت چیست و چگونه باید روایت کنیم. 📝
🌀 روایتها را توسط اساتید و اعضای گروه دورهم نقد میکنیم. 🗣
🌀 باهم رشد میکنیم تا روزی قد نهال روایتگریمان🌱 اندازه درخت تنومندی شود که در هر گرد و غباری سر خم نکند و سبز و سرفراز چشمها رو به خودش خیره کند...
🌀 باهم نهضت روایتگری را پیش میبریم...
🤝 برای پیوستن به "هسته دورهمگرام" به آیدی زیر در پیامرسان بله پیام دهید:
@zaghari_rh
#هستهای_شو
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگیست🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 3⃣1⃣1⃣
بسمالله الرحمن الرحیم
گوشی در دستم بود و داشتم خبرها را کمی بالا و پایین میکردم که تصویر دو چهره از یک شخص را دیدم یک تصویر جوان و دیگری پیر، زیرش نوشته بود آزادی دیپلمات ایرانی اسدالله اسدی.
.
.
.
پنج سال اسارت در آلمان و بلژیک که بخشی را در زندان بیماران اعصاب و روان، بخشی را در بونکر آب به صورت عریان، بخشی را در سلول انفرادی بدون پنجره گذرانده.
غربِ واقعی این چهره را دارد وقتی رهبری میگوید غرب بویی از تمدن نبرده است مصداقش همین است...
#غرب_بدون_روتوش
#غرب_وحشی
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
📖 برشی از کتاب #دوجان
(روایتدهم)
نمیدانم چه سری است دانشگاه قدرت بارداری مرا زیاد میکند؛ بچههایم بو میکشند و پرچالشترین زمان را برای آمدن پیدا میکنند.
آخرهای ترم سه، پروپوزالم را داده بودم که فهمیدم باردارم؛ آن هم در پایاننامهای با داوری دکتر جواهری. چه میخواست بارم کند؟ دانشجوی بیمبالاتِ منظم. دو صفحه میخواندم، سه بار عق میزدم. وقتهایی که با هزار زحمت از استاد گرفته بودم، میخورد به سونوهای اورژانسی. توی مطب دکتر، وقت انتظار برای چک آپ ماهیانه، لپ تاپم جلوم باز بود و مقاله سرچ میکردم و میخواندم. تقویمم پر شده بود از اتفاقات ناهمگون. وقت دکتر زنان، وقت استاد راهنما، غربالگری اول، فرستادن فصل دوم برای استاد، سونوی آنومالی، صحبت با مشاور و الی آخر. نک و نال که اصلا. دانشجوهای دیگر دائما غر میزدند که "موضوعمان سخت است" و نمیدانم "منبع نیست" و چه میدانم " وقت کم است". من هم غر داشتم، اما نمیزدم که پای بارداری ام ننویسند، دست کمم نگیرند و ازم ناامید نشوند.
اگر میدانستم با بارداری، آنقدر دانشجوی نمونه میشوم، از همان سال اول اقدام میکردم. درسی نبود که در آن چند مقاله تر و تمیز ارائه ندهم. با آن شکم برآمده جلو کلاس مینشستم و در بحثها مشارکت فعال داشتم. به امید این که اگر بچهام باز شوخیش گرفت و دقیقا سر امتحان هوس بیرون آمدن کرد، استاد ظاهرِ تو چشم و گردم را به عنوان دانشجوی با سواد به خاطر بیاورد؛ مرا مستحق آوانس بداند و یک کاری برایم بکند.
صبح آخرین امتحان، دردهای خفیفی، مشکوک به درد زایمان، میآمدند و میرفتند. ساعت گرفتم، خیلی نامنظم بود. طبق سونوی آخر، هنوز چند ساعت و حتی یکی دو روز فرصت داشتم. سعی کردم جدی نگیرمشان. دو سه ساعت بعد، وقتی پا به دانشگاه گذاشتم، دردها منظم شده بود. باز خودم را زدم به آن راه. دردها هنوز قابل تحمل بودند. فکر کردم میروم چیزکی توی برگه امتحانی مینویسم و یک راست میروم زایشگاه. زنگ زدم به مهدی که ساک بیمارستانم را از گوشهی اتاق بردارد و با ماشین پشت در دانشگاه منتظرم بماند. قبل امتحان، توی دستشویی، یک آن تمام لباسهام خیس شد. تصویر دانشجوی کوشایی که آنقدر تلاش کردم توی ذهن استادها جابندازم، جای خودش را داد به "همون دانشجو که کیسه آبش قبل امتحان پاره شد". درس چه کسی؟ استاد جواهری. از مخالفین صددرصد هرگونه کار متفرقه در دوران تحصیل....
📚 ادامه روایت بارداری این مادر را میتوانید در کتاب دوجان بخوانید، منتظر روایتهای شما از خوانش این کتاب هستیم.
#معرفی_کتاب #معرفیگرام
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگیست🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
چقدر مجلس یازدهم رو میشناسی؟🤔
بنظرت بعد از سه سال، کارکردش مثبت بوده یا منفی؟🤨
اصلا تا الان قوانین بدرد بخوری تصویب کرده؟🧐
نکنه مثل من بیخبری !!! 🫣
پیشنهاد ما بهت اینه که فردا در جلسه خوانش بیانات شرکت کنی🤩😎
● بیانات در دیدار نمایندگان مجلس شورای اسلامی
۱۴۰۲/۳/۳ >>> khl.ink/f/52934
⏳قرارمون دوشنبه ۰۲/۰۳/۰۸ ساعت ۱۵:۰۰ الی ۱۶:۰۰
در بستر اسکای روم منتظرت هستیم
🌐 skyroom.online/ch/nehzatkh99/dorehamgeram
🔻📝 راستی؛ خوشحال میشیم تجربههاتون را با ما به اشتراک بگذارید.
#بیانات_خوانی #اطلاعیه #هفتگی
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 4⃣1⃣1⃣
هدیه از امام رئوف
بسم الله الرحمن الرحیم
یک سال پیش بود، درست همین روزها، اوایل خرداد ماه. هوا کمکم رو به گرمی میرفت. مدرسهها تعطیل میشد و همه به فکر تفریحات تابستان بودند. یکی دلش پیش دریای شمال بود و دیگری دریای جنوب. ولی دریای امام رضا علیه السلام همیشه چیز دیگریست.
همه دلتنگ امام رضا علیه السلام بودیم، یکی دو نفر از دوستان هیئتیم کاسه صبرشان لبریز شد و بنای سفر گذاشتند. منتها چون اهل تنها خوری نبودند بقیه را هم همراه کردند.
اولین زیارتم بعد از محدودیتهای کرونا بود. دخترکم دومین بار بود که پا به مشهد میگذاشت. دفعهی قبل در خاطر کوچکش نمانده بود، آخر یک سال بیشتر نداشت که مادرش بیتاب شده بود و بچه را همراه خودش به یک زیارت یک روزه برده بود.
حالا اما بساط عیشش جور بود، بچههای قد و نیم قد دوستان، سفر دسته جمعی، خوابیدن در یک وسیله نقلیه به نام قطار که خودش به اندازه کافی هیجان انگیز بود، همه چیز را برایش خوشایند کرده بود.
من ولی این بار با نیت دیگری آمده بودم، بعد از ۳۰ سال گذران عمر در دوری و فراق، دیگر تحمل حسرت نداشتم. حالا دیگر سفت و سخت کربلا میخواستم، و همه ذرات وجودم میدانستند باید آن را از امام رضا علیه السلام بخواهم. آخر ناسلامتی امام رئوفند. این همه سال هم زیر سایهشان زندگی کردهایم، مشهد رفتهایم و نان و نمکشان را خوردهایم. اگر تا به حال کربلا قسمتم نشده برای این بوده که انقدر سفت و سخت نخواسته بودم...
هرباری که حرم رفتم این را خواستم: اللهم ارزقنا کربلا... یا امام رضا امسال دیگر اربعین، هوای ایران را نفس نکشم... دیگر به جانم نمیسازد این هوا... فقط هوای حسین...
هشت نه ماهی از زیارت کربلایم میگذرد... در طول همهی این ماهها به یاد خاطرات آن سفر میخوابم و بیدار میشوم ... هفته ای دو سه بار خواب کربلا میبینم.
و حالا که دوباره خرداد از راه رسیده است، دل توی دلم نیست که بیایم مشهد و باز اجازه کربلا بگیرم...
یا امام رضا... امام مهربانی ها...
✍ #مریم_راستگو
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 5⃣1⃣1⃣
از تهران تا بهشت | ۱
🔸 از تصمیم عجولانهای که گرفته بود پشیمان بود، اما نه جرئت بیرون آمدن از پشت صندلی راننده و نشاندادن خودش به پدرِ احسان را داشت و نه تحمل دلآشوبه و تهوعی که هر لحظه بیشتر میشد. یاد مادرش افتاد. مادر اگر بود، حتماً قرص ضدتهوع همراه داشت. مثل همه سفرهایی که با هم رفته بودند.
🔹 دلش برای روزهای گذشته تنگ شد. روزهایی که نه مادر بلاگر و فعال فضای مجازی و مُد بود و نه پدر پُرمشغله و درگیر تجارت. آن روزها سالی دوبار با ماشین خودشان سفر میرفتند. تعطیلات نوروز میرفتند شمال، خانه آقاجان و دیدن اقوام پدری. تعطیلات تابستان میرفتند مشهد، دیدن خالهمهین که حق مادری به گردن مادرش داشت و بعد از فوت مادربزرگش همهکس مادرش بود.
🔸 یاد گذشته و دلتنگی و حسرت، دلآشوبهاش را بیشتر کرد. طاقتش تمام شد. از کف ماشین بلند شد و روی صندلی نشست و با عجله کلید پایینبر شیشه را چند بار فشار داد، اما کلید روی قفل کودک بود. ناچار با صدایی گرفته از درد و بریدهبریده گفت:
میشه شیشه رو بدید پایین، خیلی حالم بده.
پدرِ احسان، شوکه شد. وسط جاده ترمز کرد. سر پارسا به پنجره خورد. گوسفند نذری مادر احسان، به شیشه پشت مزدا وانت برخورد کرد و مراتب اعتراضش را بعبعکنان اعلام کرد.
🔹 راننده ماشین پشت سر که به زحمت ماشینش را کنترل کرده بود، دستش را روی بوق گذاشت و با نثار چند فحش آبدار از کنار ماشین احمدآقا گذشت.
احمدآقا به خودش مسلط شد. ماشین را کنار جاده کشید تا کمتر فحش بخورد و بفهمد ماجرا چیست.
پارسا به سرعت از ماشین پیاده شد و خودش را به کنار جاده رساند. معدهاش که سبک و دلآشوبهاش کمتر شد، سرش را بالا آورد. احمدآقا با بطری آب معدنی بالای سرش ایستاده بود.
- لا اله الا الله. پسر جون تو اینجا چیکار میکنی؟! نزدیک بود هر دومون رو به کشتن بدی.
پارسا با شرمندگی آبی به صورتش زد و جرعهای آب نوشید.
- تو رو خدا بذارید من باهاتون بیام. قول میدم تو مسیر حرف نزنم و فقط تا حرم مزاحمتون باشم.
🔸 احمدآقا با کلافگی دستی بر سر کممویش کشید و گفت: امان از دست این احسان که هرچی تو خونه و ذهن ما میگذره رو به تو میگه. مگه شهر هرته؟! میدونی الان پدر و مادرت چه حالی دارن؟ با خودت چی فکر کردی که بیاجازه و یواشکی سوار ماشین شدی؟ اصلاً مگه تو درس و مدرسه نداری پسرجون؟
پارسا جرئت نگاه کردن به صورت برافروخته و رگهای برآمده پیشانی و گردن احمدآقا را نداشت. سرش را پایین انداخت و سعی کرد بغضش را قورت دهد، اما زور غمش بیشتر بود.
خودش هم نفهمید چه شد که خودش را در آغوش احمدآقا انداخت.
🔹 - تو رو خداااا. بذارین باهاتون بیام. به خدا هیچکس نگران و منتظر من نیست. اینجوری مامان و بابام هم راحت و بدون دردسر از هم جدا میشن. شایدم امام رضا دلش به حال من بسوزه و یه کاری واسم بکنه. دیگه از این همه تنهایی خسته شدم.
احمدآقا، پارسا را پدرانه در آغوش گرفته بود و موهای مجعد خرماییاش را نوازش میکرد.
گریه پارسا که بند آمد، احمدآقا مهربان، اما جدی توی چشمان عسلیاش زل زد. قلبش از دیدن غم چشمان پارسا- که تازه وارد ۱۴ سالگی شده بود- فشرده شد.
🔸 - پارسا! من همسایه دیوار به دیوار شمام. پدر و مادرت رو میشناسم. میدونم این روزا خیلی شرایط خونهتون روبهراه نیست، اما مطمئنم پدر و مادرت چند ساعت دیگه کل شهر رو واسه پیدا کردنت زیر پا میذارن. اصلاً شاید همین الان فهمیدن که خونه نیستی و دارن دنبالت میگردن.
✍ مهدیاران
📖 ویژه ولادت #امام_رضا علیهالسلام
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها