#روایت_بخوانیم 1⃣
بسم الله الرحمن الرحیم
مدد الهی
👩🏻🎓 ترم دوم ارشد که بودم، دخترم ۶ ماهش بود و دائم باید شیرش میدادم.
نزدیکای امتحان ترم که میشد میرفتم منزل مادرم تا هم بتونم برای امتحانم بخونم هم وسطای درس خوندنم به بچه رسیدگی کنم.
دیماه ۹۶ بود و زمان امتحانات، دومین امتحانم درس حوزهها و مکاتب حدیثی بود؛ درس سنگین و سختی هم بود و کلا یک روز بیشتر براش وقت نداشتیم. 🤦♀
از قضا همون روز که تنها فرصت مطالعهی من بود، دخترم سرماخورد. علاوه بر امتحان دانشگاه، امتحان الهی هم بر من اضافه شد. 😞
هم درس میخوندم هم به بچه مریض شیر و دارو میدادم هم به بقیه کارها میرسیدم.
📖 وقت بسیار کم بود و من نگران که چطور درسم رو تمام کنم که تازه به مرور هم برسم.
💡به ذهنم رسید به استاد پیام بدم و بگم بخاطر شرایطی که برام پیش اومده این درس رو حذف کنم.
پیام دادم و منتظر جواب شدم؛
پیام اومد: این درس رو حذف نکنید . تلاش خودتون رو بکنید من هم زمان تصحیح حواسم هست ؛) (ای من به قربون چنین استاد با شعوری😍)
قبول کردم و نشستم به خوندن.
۱۵ فصل بود ...!
ساعت ۱۰ شب،
من تازه نصف کتاب رو خونده بودم و ۸ صبح فرداش امتحان شروع میشد.
توکل کردم به خدا اما تو دلم یکم غر زدمو گفتم خدایا اگر بچه قراره با خودش لطف و برکت بیاره پس چرا من الان باید تو این شرایط سخت گیر بیفتم. یه کمکی... لطفی... عنایتی... اللهم الرزقنا.😇
یک آن به ذهنم رسید که بجای اینکه بشینم خط به خط کتاب رو بخونم فقط بشینم نمونه سوالات سالهای قبل رو خوب کار کنم و تمام.
یه رفیق دانشجوی مجازی داشتم که اتفاقا چند روز پیش امتحان این درس داده بود.
با خودم گفتم نمونه سوالات مجازی رو ازش بگیرم و بخونم. ساعت تقریبا ۱۲ یا ۲ شب بود که تموم کردم و گرفتم خوابیدم.
دوس داشتم کل کتابو بخونم ولی نهایت تلاشم همین بود ک نمونه سوالاتو کار کنم.
فردای اون روز یعنی ساعت ۸ صبح رفتم سر جلسه. برگه سوالات رو دادند. بسم الله گفتمو چشمم به اولین سوال که افتاد گفتم : یا الله
بدنم به لرزه افتاد ...
📝 قسمت اول
#۱۴۰۱_۹_۱۸
✍ خانم کلانتر
#خاطرات_دانشجویی
#تلاش_مددوبرکت
#روضه_خانگی
📲 @Dorehamgram
#روایت_بخوانیم 1⃣
مدد الهی
💬 برگه سوالات رو دادند.
بسم الله گفتمو چشمم به اولین سوال که افتاد: یا الله من این سوال رو همین دیشب خوندم.
سوال دوم سوال سوم... چهارم... پنجم تا سوال پانزدهم ...
‼️یا چهارده معصوم...
این سوالات همه آشنا بودند.
از بلدی سوالات استرسم بیشتر شد و قلم تو دستم درست قرار نمیگرفت. بدنم از بلدی زیاد به لرزه افتاده بود :) سرمو گرفتم بالا یه نفس عمیق کشیدم، خداروشکر کردم و شروع کردم به نوشتن.
جز مدد و توفیق الهی اسم دیگهای نمیشد روی این رویداد عجیب گذاشت.😇
قلم رو محکمتر دستم گرفتم و بدون اینکه از روی کاغذ لحظهای بلند کنم توی ۳۰ دقیقه نوشتم و برگه رو تحویل دادم.
یک هفته بعد از اتمام امتحانات و زمان تصحیح برگه ها.😩
منتظر اعلام نمرهی اون درس بودم. هنوز جوابش نیومده بود. طاقت نداشتم
به استاد پیام دادم:
📠عذرمیخوام برگه امتحان من رو تصحیح کردید؟
استاد: همین چند دقیقه پیش تصحیح کردم و بدون ذره ای اغماض... افرین به شما که ۲۰ شدید. دیدید گفتم درس رو حذف نکنید.
من اما خوشحالتر بخاطر این لطف و مدد ویژهی الهی و شرمنده از افکاری که قبلا از ذهنم گذشته بود. 😊
و فرزند برکتی الهیست...
و این نمرههای ۲۰ ادامه داشت...
🔅 الحمدلله عَلی کُل نعمة 🔅
پ.ن : شما عزیزانی که این روایت رو خوندید اولین نفراتی هستید که از این رویداد باخبر میشید :)
📝 قسمت دوم
#۱۴۰۱_۹_۱۸
✍ خانم کلانتر
#خاطرات_دانشجویی
#تلاش_مددوبرکت
#روضه_خانگی
📲 @Dorehamgram