#روایت_بخوانیم 4⃣1⃣
بخش دوم
نمازم را که تمام کردم آب کتری جوش آمده بود.
تماشای این بخار غلیظ از لوله کتری در این سرما لذت خاصی داشت.
سفره صبحانه را پهن کردم کره، پنیر، گردو، عسل، نان گرم وچای داغ.
مدرسه بچهها وعده صبحانه را هم برایشان تدارک دیده ولی لذت این صبحانه مادر و پسری یک چیز دیگریست.
پسر کوچکم با غرغر و خمیازه چند لقمهای میخورد و میرود که کفش بپوشد.
دم در وقتی منتظرم خداخافظی کنند تا در را ببندم
پسر بزرگم که دیگر قدش از من هم بلند تر شده است، سرش را جلو میآورد و میگوید "مامان دعا کن امتحانم را خوب بدهم راستش خیلی نرسیدم بخوانم ."
میخواستم بگویم دعا که کمکاریها را جبران نمیکند ولی نگفتم. بوسیدمش و گفتم ان شالله خوب میدهی.
بچه ها وارد اسانسور شدند هنوز در بسته نشده بود که داد زدم بسم الله یادتون نرود.
در را که بستم دیگر دوست نداشتم بخوابم.
دلم میخواست خودم را مهمان چای و تماشای برف کنم و فکر کنم به اون کمکاری هایی که خداوند با دعا جبرانشان کرده است.
✍ مرجان الماسی
#۱۴۰۱_۱۲_۵
#الدعا #صبحگاهمادرانه
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram
#روایت_بخوانیم 5⃣1⃣
کتاب زندگی بخش
پیام رسانم را باز می کنم
در گروهی دوستی نوشته " اگر رمان دوست داشتنی مان را برادر کوچکمان پاره کرده بود بیشتر ناراحت بودیم یا الان که به کتاب آسمانی مان جسارت شده" این جمله مانند برق فشار قوی من را تکان میدهد...
پرت می شوم به ۱۴ سال قبل، وقتی به دنبال حفظ قرآن پا به یک موسسه اسلامی گذاشتم و نمیدانستم که آن موسسه پیش زمینه تاسیس یک حوزه علمیه است...
هدفم از حفظ، فهم قرآن بود ... فکر می کردم اگر قرآن را حفظ کنم به اعجاز آن دست یافته ام...
ولی خدایی که "من حیث لا یحتسب" روزی می دهد به هدف حفظ من را پای سفره فهم قرآن نشاند و شیرینی آن را جرعه جرعه در کام روح و روانم ریخت... و علاوه بر حفظ و فهم قرآن، طلبه هم شدم !!!
در آن موسسه آموزش علوم اسلامی که بعدا حوزه علمیه شد کلاس تفسیر قرآن داشتیم ولی به شیوه ای جدید ... هنوز صدای استاد در گوشم طنین انداز است " انگشت مبارک رو لای این صفحه نگه دارید حالا سوره انبیاء آیه ۱۰۵ رو بیارید صفحه ۳۳۱ قرآن ..." و ما برای نشانه گذاری لای صفحات قرآن و نوشتن، انگشت کم می آوردیم...
آنجا اعجاز قرآن و فهم قرآن به قرآن را آموختم و زندگی ام رنگ دیگری گرفت ...
من روخوانی قرآن را از کودکی پیش مادرم آموخته بودم. در روزهای گرم تابستان کنار بساط سبزی پاک کردن مادرم می نشستم و قرآن سر عقد مادرم که صفحات سبز کم رنگ و برگ های گلاسه داشت و روی جلدش یک نقاشی گل و مرغ زیبا روی زمینه قهوه ای خودنمایی می کرد را باز می کردم و میخواندم، هر روز یک صفحه.
مادرم بدون نگاه کردن به قرآن اشتباهاتم را می گفت و من چه قدر غبطه می خوردم که او این قدر قرآن بلد است.
شیرین بود ولی برای روح من کافی نبود ...
حالا و در این کلاسها قرآن را می فهمیدم و می نوشیدم ...
بعد از آن کلاسها معنی متنی از کتاب روزهای دکتر محمد اسلامی ندوشن که در توصیف حال خودش بعد از خواندن متن های سعدی گفته بود "از فرط هیجان لُکّه می دویدم" را میفهمیدم، من هم همین بودم بعد از آن کلاسها...
حس شیرینی از فهمیدن که هنوز طعم آن را فراموش نکرده ام . البته فرق من این بود که علاوه بر طعم شیرین، چراغ راهی داشتم جاودان و زوال ناپذیر، راهنمایی همیشه گویا و مهربان که فقط باید در محضرش زانو بزنم ... و البته من کم توفیقم...
همیشه دوست داشتم که این طعم شیرین را همه بچشند و این انس را همه تجربه کنند. در حد توانم اقداماتی کردم . ولی چند وقتی هست که به دلیل مشغله جدیدم همه تدریس هایم تعطیل شده اند و البته که من کم توجهی کردم. به مدد قرآن دوباره شروع خواهم کرد و کلاسها و تدریس ها را از سر میگیرم تا به اندازه توان اندکم در گسترش مفاهیم قرآن و نشاندن آدمها بر سر این سفره بی نظیر بهشتی موثر باشم.
به مدد قرآن ان شاءالله
✍ خانم عصارهنژاد
#۱۴۰۱_۱۱_۸
#قرآن
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram
✨و تـــ♡ــو
همان ذکر مبارکی، که بر دلها نازل شدی!
قسم به همین ثانیهها
که یک دور تسبیح نامِ تو ،
بارانِ برکت را در هر دو جهان، به جریان میاندازد.
📿 یا جوادُ / یا جوادُ / یا جوادُ / یا جواد ....
✦ میلاد حضرت #جواد_الأئمه علیهالسلام مبارک.
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram
📖 انسانی ۲۵۰ ساله
زندگی کوتاه این بنده شایسته خدا به جهاد با کفر و طغیان گذشت. در نوجوانی به رهبری امت اسلام منصوب شد و در سال هایی کوتاه، جهادی فشرده با دشمنِ خدا کرد.
به طوری که در سن ۲۵ سالگی یعنی هنوز در جوانی وجودش برای دشمن خدا غیر قابل تحمل شد و او را با زهر شهید کردند.
او اولین کسی بود که به طور علنی بحث آزاد را بنیانگذاری کرد. در محضر مأمون عباسی با علما و داعیهداران و مدعیان درباره دقیق ترین مسائل حرف زد و استدلال کرد و برتری خود را و حقانیت سخن خود را ثابت کرد.
"بحث آزاد میراث اسلامی ماست"
او همانند پدران خود با جهادش برگی بر تاریخ پرافتخار اسلام افزود و درس بزرگی به ما آموخت. آن درس بزرگ این است که ؛
هنگامی که در مقابل قدرت های منافق و ریاکار قرار می گیریم باید همت کنیم که هوشیاری مردم را برای مقابله با این قدرت ها برانگیزیم.
انسان بزرگی که تمام دوران کوتاه زندگیاش با قدرت موضوع مزوّر و ریاکار خلیفه عباسی مقابله و مبارزه کرد و هرگز قدمی عقب نشینی نکرد.
ایشان نمودار و نشانه مقاومت اند.
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram
30.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#باهم_ببینیم 🎥
#بهروایتعکسوفیلممستند
«دهه فجر» در ادبیات سیاسی نظام جمهوری اسلامی ایران به روزهای ۱۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ گفته میشود که طی آن امام خمینی(ره) در دوازدهم بهمن سال ۱۳۵۷ بعد از تبعید چهارده ساله به ایران بازگشت و در نهایت در بیست و دوم بهمن ماه، سلطنت پهلوی سقوط کرد و انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید. تا سال ۱۳۶۰ چنین اصطلاحی وجود نداشت و عبدالمجید معادیخواه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت بود که برای نخستین بار در سال ۱۳۶۰ ، از روز ۱۲ تا ۲۲ بهمن را دهۀ فجر نامید.
#روزشمار #مناسبتگرام
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram
#روزشماردههفجر
۱۲ بهمن
در ساعت ۹:۲۷ دقیقه صبح ۱۲ بهمن امام خمینی پس از تبعیدی ۱۴ ساله به وطن بازگشت و بزرگترین مراسم استقبال در تهران از وی برگزار شد؛ بهطوریکه طول جمعیت استقبالکننده از ایشان به ۳۳ کیلومتر رسیده بود. بامداد روز دوازدهم بهمن هواپیمای حامل امام خمینی در میان تدابیر شدید امنیتی در فرودگاه مهرآباد برزمین نشست. ایشان پس از ورود به فرودگاه و سخنرانی، طبق برنامهای که از قبل تنظیم شده بود عازم بهشت زهرا شد و در میان استقبال گسترده مردم تهران در ساعت یک بعد از ظهر وارد قطعه ۱۷ که مدفن شهدای انقلاب بود شد و سخنرانی ایراد نمود.
#روزشمار#مناسبتگرام
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram
🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
جشنواره روایتنویسی امتداد نور ۵۷
به مناسبت چهل و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران، مجموعهی دورهمگرام و مدار مادران انقلابی(مادرانه) اولین جشنواره روایتنویسی بانوان را برگزار مینمایند.
🔹 فراخوان عمومی دریافت روایتها با موضوع انقلاب اسلامی و در محورهای:
۱. روزی که خود را فرزند روح الله و سرباز رهبری یافتم!
۲. کدام دارایی ام را مدیون انقلابم؟
۳. روزی که سفیر انقلاب برای دیگران شدم!
🔻 آثار ارسالی توسط کارشناسان نقد و بررسی شده و آثار منتخب، در کانالهای دورهمگرام و جانوجهان منتشر خواهد شد و امکان چاپ و انتشار آثار برتر وجود خواهد داشت.
🔺 تعداد پسند مخاطبین کانالها، در انتخاب برگزیدگان نهایی تاثیر خواهد داشت.❤️
🔻برای ارسال روایتهای خود (با حداکثر هزار کلمه) در پیامرسانهای بله یا ایتا به شناسه زیر پیام دهید:
@z_arab64
🎁 به پنج نفر از آثار برگزیده هدیه نقدی پانصدهزار تومانی تقدیم میگردد.
◀️ جهت پیوستن به دورهمگرام
(شبکه زنان روایتگر) روی لینک کلیک کنید
📲 ble.ir/dorehamgram
📲 eitaa.com/dorehamgram
📱دورهمگرام در ایتا | بله | دیگر پیامرسانها
#روزشماردههفجر
۱۳ بهمن
امام خمینی در جمع روحانیون سخنرانی کرد. ایشان در بخشی از این سخنرانی گفت: رژیم سلطنتی از اول خلاف عقل بود… هر ملتی باید خودش سرنوشت خودش را تعیین کند.
همچنین رادیو مسکو گزارش کرد که دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا علیه مداخله آمریکاییها در امور داخلی ایران، در برابر کاخ سفید تظاهرات کردند
#روزشمار #مناسبتگرام
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram
#روایت_بخوانیم 6⃣1⃣
حاجتی که روا شد... (قسمتاول)
بسم الله الرحمن الرحیم
روزها میگذشت و شرایط جسمی ام بدتر می شد. ولی همه خواسته ام حالا، مادری دوباره بود که نمیدانم چرا قسمتم نمی شد. همه نیتهای معنوی قبلیم به کنار، حالا دیگه به جبران داغ کودک از دست رفته ام منتظر مادر شدن بودم. ولی نمی شد که نمی شد که نمی شد...🍂🍂
دل آشوبی امانم را بریده بود. ترس اینکه نکند هیچ وقت دوباره مادر نشوم دنیا را روی سرم خراب کرده بود. نمیدانم چرا بنی بشر انقدر کم طاقت است.
سرانجام پریشانی را کنار گذاشتم. با خدا عهد بستم که همچون عمه سادات صبور باشم... و اگر روزی مادر دختری شدم، نامش را «زینب» بگذارم، به شکرانه صبری که نصیبم شده است .
آرام شده بودم. اما همچنان منتظر بودم. نزدیک ایام اعتکاف بود ولی من دل و دماغ نداشتم. بماند که طاقت دوری از همسر را هم در خودم نمیدیدم. در تکاپوی رفتن یا نرفتن بودم که فکری مثل برق از سرم گذشت. به یاد پیامبر رحمت افتادم. به یاد خدیجه(س) که بعد از چهل روز مناجات و خلوت پیامبر، مادر فاطمه(س) شده بود. چادرم را بر سر کشیدم و با شناسنامه راهی شدم برای ثبت نام اعتکاف. نیتی که درونم را شعله ور کرده بود خیلی داغ بود. بدون معطلی ثبت نام کردم و چندروز بعد راهی شدم.
مراسم خداحافظی از همسر با اشک فراوان انجام شد. میدانستم دلتنگش میشوم ولی روحم برای رویای دیگری پر کشیده بود که به دلتنگی میچربید. حسابی هم نیاز به خلوت با معبود داشتم.
✍ خانم راستگو
#۱۴۰۱_۱۱_۱۲
#اعتکاف
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram
#روایت_بخوانیم 6⃣1⃣
حاجتی که روا شد... (قسمتدوم)
🕌 وارد مسجد که شدم خیلی احساس غریبی کردم. ملافه ام را پهن کردم و میانش نشستم. خانمهایی را نگاه میکردم که با دوست و فامیل آمده بودند، دلم چهره آشنا می خواست، ولی راضی بودم. چون برای تنهایی و خلوت آمده بودم.
روزهای عجیبی را گذراندم. شبها دلم برای همسر حسابی تنگ میشد و پشت تلفن یواشکی اشک میریختم. ولی روزها تلفنم را خاموش میکردم و دل به مراسم میدادم... و دل به سکوت...
به شیرینی میگذشت، از ولادت پدر تا وفات حضرت زینب ... وای چطور تا بحال حواسم به این نبود؟ من نذر صبوری حضرت زینب کرده بودم. چقدر مناسبت ها حرف برای گفتن داشتند. انگار سکوت مسجد باعث شد حرفهایشان را بشنوم. حالا دیگر شک نداشتم خدا برایم هدیه ای درست و حسابی تدارک دیده که اینگونه روزها و نیت ها را به هم گره زده است.
مشتی خاک شهید همراهم بود... خاکی که از کنار استخوان های تازه تفحص شده شهدای گمنام برداشته بودند. آن را در دست گرفتم و شب وفات عمه سادات، خدا را به شهید خفته در خاک قسم دادم...:
«الهی...! بشهید... بشهید... بشهید...»
روز وفات بانو را گذراندیم، ام داوود را با سرعت هرچه تمامتر خواندیم، که نکند روز تمام شود و ام داوود بماند و کم بیاوریم پیش صاحبش.
🔈«الله اکبر...الله اکبر»
اذان مغرب به افق تهران...
تمام شد... به همین سرعت و به همین قشنگی. روزهایی که هرگز فراموش نکردم. آماده خروج شدیم و با استقبال خانواده ها و تاج گلها و بدرقه شیرین خدام مواجه شدیم.
این بار گریه کردم که چرا از خانه خدا دور می شوم. ولی ایمان داشتم که دست پر میروم. دستی پر از معنویت، و حاجتی که میدانستم روا شده است.
و اینچنین بود که یک ماه بعد، صدای تپیدن تازه ای بر دیواره وجودم شنیده شد. صدای ضربان خوش آهنگ هدیه ای که ثمره مناجات روزهای اعتکاف بود. صدای زیبای قلب دخترم «زینب»...☘️
✍ خانم راستگو
#۱۴۰۱_۱۱_۱۲
#اعتکاف
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram
#روایت_بخوانیم 7⃣1⃣
چتر محبت
خیلی خیلی سعی کردم که برای روز پدر ننویسم؛ آخر کسی که پدر ندارد جز حسرت نوشتن مگر چیز دیگری هم دارد که بگوید؛ اما باران باعث شد بنویسم آری باران؛ این روزهای بارانی تهران که جانی دوباره به شهر داده است، به جان خسته ی من آهی شد از بی پدری.
پسرکم را آماده کرده بودم که ببرم مدرسه؛ چترنبردم سرعت باران کم بود؛ بارانک بود؛ راهی مدرسه شدیم بعد از تحویلش به مدرسه؛ رفتم که به باشگاه برسم. تندتند راه میرفتم که کمتر بارانکی شوم؛ ناگهان تصویری پر از محبت نگاه مرا دزدید. پدری بالای سر دخترکش چتری گرفته بود. این محبت با قلبم و حسرت پدر نداشتنم نمی توانم بگویم چه کرد...
دلتنگ صدایش شدم. دلتنگی زنگ زدن های گاه و بی گاهش تامغز استخوانم راسوزاند؛ برای پدرک چتر به دست آرزو کردم که سایه اش تا ابد برای خانواده اش بماند. درحالی که قطره های اشکم راپاک میکردم دویدم تا کمتر بارانکی شوم.
باخودم گفتم دلت را بگذار پای دل دختران شهیدی که سهمشان از پدر فقط یک عکس بوده است؛ و با این حرفها خودم را دلداری میدادم. روز پدر که میشود با خودم میگویم قطعا از آسمانها تبریک مرا می شنود.
روز پدر بر همه پدران مبارک
چه زمینی ها و چه آسمانیها.
✍🏼 #مینا_ستارهبخش
#۱۴۰۱_۱۱_۱۲
#روز_پدر
#دلتنگ_صدای_پدر
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram
#روزشماردههفجر
۱۴بهمن
ساعت ۹ بامداد روز شنبه ۱۴ بهمن در محل مدرسه شماره ۲ علوی یک مصاحبه مطبوعاتی با حضور قریب به ۳۰۰ خبرنگار ایرانی و خارجی برگزار شد که در آن ابتدا خلاصهای از نظریات امام خمینی خوانده شد؛ سپس سوالات خبرنگاران آغاز گردید که خلاصهای از پاسخ ایشان به این شرح بود:
کاری نکنند که مردم را به جهاد دعوت کنم، اگر موقع جهاد شد میتوانیم اسلحه تهیه کنیم. دولت را بزودی معرفی خواهیم کرد. اعضای شورای انقلاب تعیین شدهاند. از ارتش میخواهم هر چه زودتر به ما متصل شود. ارتشیان فرزندان ما هستند، ما به آنها محبت داریم باید به دامان ملت بیایند. قانون اساسی که تدوین شده به آراء عمومی گذاشته میشود.
#روزشمار #مناسبتگرام
کانال دورهمگرام در پیامرسانها :
📲 zil.ink/dorehamgram