eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
476 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
2⃣7⃣ نهال عشق یا تی‌ان‌تی چندسال پیش با خاله ام مسافرت بودیم : 😤شما ها چقدر چولمنگید. 😡هیچ وقت نمی تونید یه کار رو درست انجام بدید ،هیچ وقت . چقدر گفتم مواظب باشید دقت کنید . حواس پرت ها بی عرضه ها ، دست و پا چوبی و .... اینها تنها چند کلمه از کلی دعوا و فریادهای همیشگی بود که به خاطر یه اشتباه کوچیکِ بچه ها، از گلوی شوهر خاله در عرض چند ثانیه خارج میشد و مثل ۱۰۰ کیلو تی ان تی عمل میکرد و روح، روان و عاطفه بچه ها را مثل یک ساختمان ۲۰ طبقه‌ی عمودی که تخریب بشود، تحقیر میکرد .. الان که آن بچه ها بزرگ شدند فکر می‌کنید چطور موجوداتی هستند؟ به طور باورنکردنی بچه هایی به غایت آرام و مهربان و مهمتر از همه موفق بار آمدند ...مگر میشود ...؟ بله این طرف ماجرا یه مادر بسیار تیز بین مدیر و مدبر و مهمتر از همه مهربان وجود داشت که بعد از هر اتفاق اینچنینی سکان مدیریت عاطفی خانواده را به دست می‌گرفت و اینقدر با صحبت و ناز و نوازش دل و روح بچه ها را آرام میکرد که حتی نهال های جدیدی از عشق به پدر را در دل بچه می‌کاشت. اینقدر ظرف محبت بچه ها را پر میکرد که الان بچه ها نه تنها کمبود های عاطفی و عقده های روانی ندارند که در کنار موفقیت های اجتماعیشان ظرف محبت ما را هم لبریز از عشق و دوست داشتن و آرامش و امنیت می‌کنند. سلام بر مادران فهمیده • پی‌نوشت‌ها ۱. چولمنگ یه اصلاح واقعی بود که به کار می‌رفت و ما هنوز در دایره المعارف معنی ای برایش پیدا نکردیم .😁 ۲. همسر خاله همیشه زود و بد عصبانی میشد ولی خوبی های زیادی هم داشت که حتی پشت و پناه خیلی ها در خانواده بود . ۳. خاله همیشه جلوی بچه ها خوبی های پدرشان را میگفت و همیشه احترام می‌گذاشت. و در خلوت از او انتقاد می‌کرد. که باعث شد با تمام تند اخلاقی های شوهر خاله، بنای زندگیشان اینقدر مستحکم بشود که با هیچ زلزله ای ریزش نکند . شما چه ویژگی های خوبی از مادرتان یا خانم های فامیلتان دیده اید؟ ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣7⃣ فاطمه فاطمه است..‌. مرگ اتفاقی نیست که دفعتا رخ دهد فرایند است موجود است رشد میکند گاه دور میشود گاه نزدیک مرگ آگاهی، هم رنج دارد هم لذت مرگ مهمان ناخوانده ی خانه ی دیانی شد. خانوادگی مقابلش ایستادند. هر که بخشی را بر دوش کشید سهم آقا مسعود رنج توام با اندیشه بود و سهم فاطمه رنج توام با لبخند و استقامت رنج توام با مبارزه ایستادگی و... مرگ هم وحشی و بی‌ثمر و غیر ماندگار میشد اگر فاطمه، حیات را از سرانگشتان زنانگی اش در زندگی نمیپاشید.. فرق دارد مرگ را تمام شدن و نیستی فهم کنی یا قسمی از زندگی و پلی و مرحله ای منزل دیانی بعد از حضور پر رنگ بیماری و قطعیت کوتاهی عمر، رنگ و روی حیات را نباخت.. خانه ای که با بیماری دست و پنجه نرم می‌کند عموما کدر است و ساکت.. داروها گله به گله خانه پخشند... همه چیز نشان از پذیرش بیماری دارد اما در منزل دیانی دارو ها در کمد است در دسترس اما خارج از دید خانه ، عزاخانه نیست بلکه محفل پر نشاط معارف اهل بیت است سرزندگی و نشاط در خانه موج میزند از گل های تزیین شده در گلدان‌های رنگی زنانگی به غایت خود رخ‌نمایی میکند، حتی در سرویس چایخوری چیده شده روی کنسول... زندگی پر از جوانه های نو است، مثل غنچه هایی که فاطمه برای جشن ارغوان با دستانش کشیده بود و رنگ و تازگی و نشاط را نه تنها در دل ارغوان و آیه و مسعود ، که در دل تمام ما کاشت.. فاطمه، پیروز میدان نبرد حیات و ممات بود حیات را زندگی کرد و ممات را به اندازه خودش پذیرفت و نه بیشتر حیات را قربانی ممات نکرد آیه و ارغوان را بغل گرفت و کنار آقا مسعودش وحشت مرگ را به سخره گرفت، تحقیرش کرد و اصل موت را بر سکوی قهرمانی نشاند. فاطمه جدا شده از آتش جهل بود.. گلستان زندگی و حیات را جایگزین آتش ترس از مرگ کرد.. آقا مسعود، خوب یاری برگزیده بودی برای تمام روزهای زندگی ات حتی روزهای آخر... ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
🌷 روایت از همسر شهید: 🔆همیشه یک تبسم زیبا داشت. وارد خانه که می‌شد، قبل از حرف زدن لبخند می‌زد. عصبانی نمی‌شد. صبور بود. اعتقادش این بود که این زندگی موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم. 🔆 گاهی وقت‌ها از شدت خستگی خوابش نمی‌برد. یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم. نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده. اما با همین وضعیت خیلی از مواقع کمک کار من در منزل بود. مثلاً اجازه نمی‌داد که هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. می‌گفت: یک شب من، یک شب شما... 🌷 🍃اینجا ثبت لحظه‌های گوارای زندگیست. با دورهمگرام از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
🌹عبدالله عاشق واقعی حضرت بود. در ایام فاطمیه سال ۱۳۶۵ مجروح و سریع به بیمارستان منتقل شد، در آنجا آن‌قدر ماند تا روز شهادت حضرت زهرا (س) فرا رسید و آنگاه به سوی مادر پر کشید 📘 کتاب مهرمادر؛ روایت هایی از ارادت شهدا به حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها ✒کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی که روایت دلدادگی و توسل شهدای ۸ سال دفاع مقدس به مادرشان را از زبان بازماندگان آنان بازگو میکند؛ 🔻خودتان را چند ساعتی میهمان شهدا کنید ؛ «مهر مادر» را در طاقچه بخوانید. taaghche.com/book/23426 📲 دورهمگرام در ایتا | بله |دیگرپیام‌رسان‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂 کمی همراه رزمندگان قدیم بخندیم. 🍃اینجا ثبت لحظه‌های گوارای زندگیست. با دورهمگرام از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣7⃣ راوی زندگی مسعود بیشتر شبیه یک استاد دانشگاه بود؛ نحوه‌ی بیانش، پوشش، نگاه و رفتارش. (هر چند که بعد برای‌مان گفت انقدر زود ازدواج کرده و درگیر بچه‌داری می‌شود که حتی فرصت نمی‌کند مدرسه را تمام کند.) ‌ نشست روی صندلی مقابل ما و شروع کرد به گفتن. محکم و با صلابت حرف میزد. گاهی کلامش پر از غرور و افتخار بود. هیچ کجای حرف‌هایش صدایش نلرزید و بغض راه گلویش را نبست. اما ما... اول آرام آرام با حرف‌هایش اشک می‌ریختیم و بعد هق‌هق گریه می‌کردیم. انقدر قشنگ بیست و چند سال زندگي پسرش را برای‌مان روایت کرد که دلمان می‌خواست عمر پسرش طولانی‌تر بود و ما بیشتر می‌شنیدیم. پسرش بلندای آسمان‌ها و اعماق دریاها را درنوردیده بود. پرواز می‌دانست و غواصی بلد بود و قهرمان مسابقات رزمی! بچه‌های‌مان داشتند با خرده کاغذهای رنگی برای دور عکس آقامسعود قاب درست می‌کردند؛ چهره‌اش زیبا و مهربان بود. مادر گفت: خیلی‌ها آمدند مصاحبه. برای یکی دو نفرشان که قصد نوشتن کتاب زندگی‌نامه‌ی پسرم را داشتند بسیار وقت گذاشتم. اما آنچه نوشتند همه‌ی زندگی مسعودم نبود؛ یا غلو داشت یا کاستی. اجازه‌ی چاپ ندادم. خودش شده بود راوی زندگی پسرش. گفت تا زنده‌ام هر کجا دعوتم کنند می‌روم و از مسعود می‌گویم. آخر مجلس رسیده بود و قصه داشت به آخر می‌رسید آنجایی که مادر خودش رفته بود داخل قبر تا فرزند شهیدش را به خاک بسپارد. برایمان گفت که التماسش کرده‌اند روی شهید را باز نکند، نکرده بود. اما گفت وقت تلقین شانه‌ای نبود که تکانش دهم، دستی هم نبود، حتی وقتی خواستم سرش را ببوسم فهمیدم که بخشی از سرش هم... آن روز مادر برای من الگویی مجسم بود از مادران مکتب حضرت زینب سلام‌الله‌علیها. 🌱 ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
5⃣7⃣ حَج آقا بسم رب النور • اول؛ نشسته بودیم پای سفره‌ی افطار، دستم را گذاشته بودم رو شکمم و کم مانده بود از عطرِ حلیم بادمجان و رنگ صورتی و زرد بشقاب پشمک و شکل‌های متنوع بامیه و زولبیا پس بیوفتم و آبِ دهانم راه افتاده بود... تلویزیون مثل همیشه روی شبکه‌ی پنج اصفهان بود و حاج آقای ناصری صحبت می‌کردند، هر از گاهی برادرم مِن بابِ رژه رفتن روی اعصاب مبارک من کلمات فاخر و نا مفهومی را ادا میکرد.... حسابی کلافه شده بودم، مامان را صدا کردم، مامان میشه لطفا یا تلویزیون خاموش بشه یا این آقا ساکت، این آقا ساکت را به حالت طعنه گفتم شاید دهان مبارکش را از در افشانی ببندد. لبخند کجی زد و جای مامان جواب داد: نه خیر نمیشه، این حَج آقا که می‌بینی داره حرف می‌زنه وااا، چشم برزخی داره! چشم برزخی می‌دونی چیه خره؟! نمیدونی که ... حسابی اعصابم را بهم ریخته بود و داشت در هدفش موفق میشد؛ خیز گرفتم سمتش «نه من نمیدونم لابد فقط تو می‌دونی باهوش!» شروع کرد دست‌هایش را به حالت یک استاد دانشگاه که می‌خواهد فرمول پیچیده‌ی فیزیک را توضیح بدهد در هوا تکان تکان بدهد.... «چشم برزخی یعنی اینکه یه نفر می‌تونه ذات آدم‌ها رو ببینه، مثلا ذات تو یه خرسی اسبی چیزی باید باشد اگه بدتر نباشه، خره....» گرسنگی و تشنگی و اختلال اعصاب یک جا باهم غلبه کردند و از وسط سفره خیز برداشتم سمتش؛ «ذات تو هم حتما خرمگسی، پشه‌ای چیزی باشه، اگه بدتر نباشه....» گذاشتیم دنبال هم و حسابی از خجالت هم در آمدیم که مامان فریاد کشید «دوباره مثل سگ و گربه.... بشینید دم اذون گوش بدید، ساکت باشید، روزه که فقط نخوردن نیست، یه کم آدم باشید....» من و برادرم مرتب تلاش میکردیم آن دیگری را مقصر نشان بدهیم، «این مهدی شروع کرد، نه خیر خود خرش شروع کرد....» آقام خدا بیامرز نشست سر سفره، «به خواهرت نگو خر این صدبار!» حالا همه آرام نشسته بودیم و به حرفهایِ آرامِ آخوند نورانی تلویزیون گوش میکردیم.... • دوم؛ حدود چهارده، پانزده سال بعد از آن روز دیگر بابا نیست.... چهار نفری نشسته‌ایم توی پراید سفید رنگ داداش مهدی، نزدیک مسجد "کمر زرین" من و مرضیه عقبیم مهرادِ پنج روزه روی پاهای مرضیه خوابیده، داداش مهدی هم پشت فرمان ضرب گرفته، شیشه‌ها را کشیده‌ایم بالا و از داخل کولر ماشین باد خنکی به صورتمان می‌خورد. با صدای برخورد نوک انگشتان آن مرد هر سه تایمان گردن کج می‌کنیم سمت شیشه. آقا گفتن بچه رو بیارید ....! وضو گرفته و چادرم را تا حد امکان کشیده‌ام توی صورتم و زیر گلویم محکم گرفته‌ام، یک طوری محکم گرفته‌ام که به عمرم اینطوری حجاب نکرده بودم. می‌زنم به پهلوی مرضیه، «میگما، میگن آقای ناصری چشم برزخی دارند، نکنه ذات ما رو ببینن بعد بگن برگردید؟!» حالا مرضیه هم مضطرب میشود و او هم چادرش را محکم تر از همیشه میگیرد به گمان خودمان با این کار میتوانیم ظاهر و باطنمان را بیشتر پنهان کنیم.... حاج آقا با قدی خمیده و چهره ای نورانی پشت به ما ایستاده، مهراد را بغل میکند و در گوش هایش شمرده شمرده اذان و اقامه میگوید بعد آرام میپرسد «اسم چیه؟!» داداش مهدی هول کرده، میگوید: «چیزِ حاج آقا... مهراد» و مرضیه ادامه‌ی حرفش را میگیرد که معنی خوبی دارد و معنی اسمش هم معنی اسم حضرت مهدی (عج) است! یک آن تعجب می‌کنم....! چطور این حرفها به ذهنش رسید؟! حاج آقا لبخند ملیحی میزند و بعد میگوید: «این حرف‌ها رو نزن دخترم، بگو اسم بچم رو امروزی انتخاب کردم، چرا ربطش میدهی به اسم امام زمان؟!» پقی می‌زنم زیر خنده مرضیه هم می‌خندد، داداش مهدی هم.... «عاقبت بخیر باشه انشاالله ....!» حالا چادر را رهاتر گرفته‌ام، مثل همیشه. بچه را پس میگیریم، التماس دعایی می‌گوییم و برمی‌گردیم و کل مسیر مسجد تا خانه را از حاج آقا و مهربانی و آرامشش صحبت میکنیم.... • سوم؛ حاج آقا حالا در بستر بیماری هستند و در احادیث داریم که از دست دادن هر عالمی رخنه‌ای در دین خدا ایجاد میکند.... هفت تا "حمد" میخوانم به نیت سلامتی شان، سه تا "حمد" بخوانید به نیت شادی روح شان... ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفت ساعت روایت کوتاهی از هفت ساعت زندگی سامره جعفراوا در زندان آذربایجان سامره جعفراوا که به جرم برگزاری ولادت امام زمان و اعتراض به رژیم صهیونیستی از طرف پلیس علی‌اف در زندان بازداشت شده بود بعد از خطبه زینبی علیه رژیم و دفاع از امام خامنه‌ای و مقدسات در اداره پلیس بعد از هفت ساعت همراه با همسرش از بازداشت آزاد شد و به ۲هزار منات جریمه نقدی محکوم شد. 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 •••• مهمانی بزرگ بهار •••• امسال که استشمام عطر دل‌انگیز شکوفه‌های بهاری با جشن مهمانی خالق همراه شده و قرار است محبت و قرب در وجود خسته‌مان جوانه زند، روایت‌های شما از تلفیق بهار وجود و بهار طبیعت شیرینی این روزها را دو چندان خواهد کرد. 📝 دورهمگرام مشتاقانه منتظر روایت‌های شما حول محورهای زیر است: ۱. اولین روزهای روزه داری! سختِ شیرین یا تلخِ گوارا؟ از قاب نگاه مادری‌تان یا از نگاه دخترک ۹ ساله ۲. سحرهای ماه مبارک و شب بیداری‌ها ۳.‌ وقت غروب و سفره‌های افطار و قصه آدم‌های دور آن ۴. تجربه‌های معنوی، عبادی و سلوکی که در این ماه راهش هموارتر است ۵. تقارن بهار جان‌ها با نوروز، صله رحم با زبان روزه، عید دیدنی به وقت افطار و ... و هر موضوع مرتبط دیگری که می تواند دستمایه و سوژه روایت شما باشد. ▪️ گوارایی روایت‌های برتر را می‌توانید از طریق کانال دورهمگرام بچشید. ▫️ روایت‌های ارسالی حداکثر هزار کلمه و در قالب متن باشند. ▪️ آیدی جهت ارسال روایت‌ها: 🧕 @z_arab64 ▫️ به ۱۰ روایت برتر کارت هدیه تقدیم خواهد شد‌ ▪️ مهلت ارسال روایت‌ها ۱۲/۲۵ لغایت ۰۱/۲۵ 🌀 دورهمگرام ؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگیست🍃با ما از طریق لینک زیر همراه شوید. 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
وقتی رسانه با «قاب بندی» خود، مخاطب را «فریب» می دهد. برای فریب لازم نیست فرایند سخت «متقاعد سازی» را دنبال کنید، کافی است راه اغواکننده رسانه را بدانید. 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
6⃣7⃣ مذاکرات دیپلماتیک غروب شده بود که غذا را گذاشتم. به قصد استراحت کمری صاف کردم و موبایل را دست گرفتم تا ببینم چه خبر است! چند پست کانال را که رد میکنم انگار خبر مهمی شده است، انگار کانال خبری سعی داشت تمام ابعاد را پوشش بدهد. در کسری از ساعت چهار_ پنج پست طویل و کلیپی از آقای شمخانی گذاشته بود! کلیپی چهار دقیقه ای از سفرشان به پکن. وساطت پکن برای آشتی عربستان_ ایران تیتر توجه ام را جلب کرده بود و در ذهنم سوالی بزرگ شکل داده بود! چرا؟! چه آورده ای برای چین دارد که در سفر بهمن رییس جمهور به پکن تدارک گفتگو ایران عربستان را دیده است و روابط با سرعت خوبی از سر گرفته می‌شوند؟ هرچه که هست آشتی و برادری انگار در روابط دیپلماسی هم جایگاه ویژه ای دارد و سقوط دلار ۵۷ تومانی تا ۴۲ تومان هم موجبات حیرت بود! از نقاط مجهول ذهنم که بی جواب مانده است، حساسیت غرب به چین و روابط با او است اینکه اگر چین به روسیه کمک نظامی برساند جنگ جهانی سوم می‌شود و حالا که ایران و عربستان با وساطت چین آشتی کرده‌اند و غربی که این خبر را بدون پوشش درست باقی گذاشت! وزیرسابق دادگستری رژیم صهیونیستی: نتانیاهو وعده صلح با عربستان سعودی را داد اما در نهایت آنها با ایران صلح کردند. ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
روایت دختری بازمانده از کابوس حلبچه (قسمت اول) من در حلبچه به دنیا آمدم؛ دو سال بیشتر نداشتم که دیار و شهرم مورد اصابت گلوله و گازهای اعصاب و وی ايکس، سارین، تاون، و خردل قرار گرفت. دقیقا ۵ روز مانده بود به فصل زیبای بهار؛ متاسفانه سرسبزی و شادابی بهار خیلی زود به خزان تبدیل شد و سوز سرما در کوچه پس کوچه‌های آن آرامش را از ساکنانش ربود و هنوز پس از گذشت ۳۴ سال بوی خردل از دشت و صحرای آن به مشام می‌رسد. هزاران انسان بیگناه دقیقا ساعت یازده صبح در حالی که سرگرم کارهای روزمره خود بودند هدف حملات شیمیایی جنگنده‌های رژیم صدام قرار گرفتند و پنج هزار نفر که بیشترشان زنان و کودکان بودند در مدت دو ساعت مثل پروانه‌ها پرپر شدند و بیش از ده هزار نفر مجروح شدند. بمباران شیمیایی حلبچه به عنوان بزرگترین نسل‌کشی یک ملت با گازهای زهرآلود در تاریخ ثبت شد. در آن روز بوی سیب فضای شهر را فرا گرفته بود و اکثر کودکان و زنان بی‌دفاع بدون دراختیار داشتن ابتدایی‌ترین وسیله دفاعی شهید شدند. اگر از منظر حقوق بین‌الملل به این فاجعه نگاه کنیم می‌بینیم که دولت آلمان در آن زمان به اندازه رژیم دیکتاتور صدام و حتی بیشتر در این جنایت نقش داشته است. اگر به تاریخ نگاه کنیم شیمیایی حلبچه در ۱۶ مارس ۱۹۸۸ (۲۵ اسفند ۱۳۶۶) اتفاق افتاد و نتیجه آن خلق یکی از بدترین مناظری بود که تا به حال در تاریخ روی داده است. ✍ مرضیه خاکی روژان 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها