eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
48.3هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥قرار عاشقی♥ 💖بخـوان دعـای فـرج را دعـا اثـر دارد دعا کبوتر عشق است وبال وپر دارد💖 💖بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا از پس پرده ی غیبت به ما نظر دارد💖 ✨ مهدیا...🌸 در حیرتم که عشق از آثار دیدن است... ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم... ✨به رسم هر شب انتظار،تجدید عهدی میکنیم با صاحب الزمانمان به امید طلوع دیدارش..🌺 💖🍃دعای فرج آقا🍃💖 *💖بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ💖* *💖🍃اِلـهي عَظُمَ الْبَلاء ُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🌱*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان عزیزم🌺 ثواب قرائت امروزمون رو هدیه میکنیم به🕊شهید مدافع حرم🌹عبدالحسین یوسفیان عزیز🌹
امر به معروف به روش رفتاری 📌شهید عبدالحسین از کودکی حیا خاصی داشتند و به همه توصیه میکردند که حجابشون را حفظ کنند☝️ 📌طبق گفته مادرشون وقتی کلاس اول بودند خانم معلمشون در بهار مقنعه اش را برمیداشته و که از این کار معلم ناراحـــــت میشد سر کلاس درس حاضر نمیشدند و پشت در کلاس می نشسته و نقاشی میکشدند که از طرف مدیر مدرسه مادرش را احضار میکنند و جویای این کار او می شوند.❗️ 📌وقتی مادر از عبدالحسین دلیل کارش را میپرسند عبدالحسین اعتراض به بی حجـــــــابی معلم سر کلاس می کنند و از آن روز معلمش خانم متدین و با حجابی میشوند و متوجه می شوند که حجاب خودشون را جلوی بچه ها هم رعایت کنند✅ 🕊 مدافع حرم🌹عبدالحسین یوسفیان🌹 تاریخ شهادت۹۴/۱۰/۲۹ روزشهادت‌امام‌حسن‌عسکری‌ع💔 محل شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷امام علی علیه السلام🌷 صِیانَةُ المَرأةِ أنعَمُ لِحالِها وَ أدوَمُ لِجَمالها. صیانت زن او را شاداب تر و زیبایی اش را پایدارتر می کند.  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
233579_718.mp3
6.77M
دعای هفتم صحیفه با صدای کریمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شہیدابن شہید: خاطرات 😂زنم تو ماشین جاموند!😂 🍂یکی از دوستان لبنانیم که با شهید عماد مغنیه همرزم و دوست قدیمی بوده، خاطره جالبی از عماد تعریف کرد که خیلی برام قشنگ اومد. می گفت: سال 1364 بود که با عماد در تهران زندگی می کردیم. خانه ای در زیر پل حافظ داشتیم. محل کارمان هم پادگان امام حسین (ع) (بالای فلکه چهارم تهرانپارس – دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) بود که تعدادی نیروهای لبنانی را آموزش می دادیم. عصر یکی از روزها، سوار بر ماشین پیکانم داشتم از در پادگان خارج می شدم که عماد را دیدم. قدم زنان داشت به طرف بیرون پادگان می رفت. ایستادم و با او سلام و احوال پرسی کردم. پرسید که به خانه می روم؟ وقتی جواب مثبت دادم، سوار شد تا با هم برویم. در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم. نزدیکی میدان امام حسین (ع) بودیم و صحبتمون گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت: - ای وای ... من صبح با ماشین رفتم پادگان. زدم زیر خنده. صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود. ناگهان داد زد: - نگه دار ... نگه دار ... گفتم: "خب مسئله ای نیست که. ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم میریم اون جا." که گفت: "نه. نه. زود وایسا ... باید سریع برگردم پادگان." با تعجب پرسیدم: "مگه چیز توی ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟" 😂😂😂خنده ای کرد و گفت: - آره. من صبح با زنم رفتم پادگان. به اون گفتم توی ماشین بمون، من الان برمی گردم. توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلا یادم رفت زنم دم در منتظرمه." بدجور خنده ام گرفت.😂😂😂 زنش از صبح تا غروب توی ماشین مونده بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹خاطرات من و شاگردام🌹🌹🌹🌹 یک سال که تو مدرسه ابتدایی پسرونه کلاس دوم تدریس داشتم، یکی از دانش‌آموزام واقعاً تنبلی کرده و تکالیفش رو انجام نداده بود سر کلاس هم بی‌نظمی می کرد.👻 از دستش عصبانی شدم و رفتم بالا سرش گفتم دستتو بگیر جلو.😡 او هم با ترس و لرز دستشو گرفت، یه خط کش فلزی داشتم بردم بالا و یواش زدم کف دستش.🙈 اولش همه ترسیده بودند، بعد که دیدن با مهربونی زدم کف دستش همشون یکی یکی دستشون رو می گرفتن جلو و می گفتن خانم ما رو هم بزن .🤪 من که خندم گرفته بود نمیدونستم باید چیکار کنم .😇 اون دانش آموز از اون به بعد باهام دوست شد و تکالیفش رو مرتب انجام داد.🌹 خیلی برام خاطره شد.😊 می گن چوب معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آوردطفل گریز پای را ،باورمون نمی شد.اونم چه طفلای گریز پایی😄
اگر گاهی اوقات از روسری به رنگ پس زمینه مانتو خود استفاده کنید یا رنگهایی که به رنگ مانتو نزدیک است استفاده کنید استایل بسیار شیک و جذابی به دست می اورید😍😍 خوش پوش باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شہیدابن شہید: خاطرات 😂زنم تو ماشین جاموند!😂 🍂یکی از دوستان لبنانیم که با شهید عماد مغنیه همرزم و دوست قدیمی بوده، خاطره جالبی از عماد تعریف کرد که خیلی برام قشنگ اومد. می گفت: سال 1364 بود که با عماد در تهران زندگی می کردیم. خانه ای در زیر پل حافظ داشتیم. محل کارمان هم پادگان امام حسین (ع) (بالای فلکه چهارم تهرانپارس – دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) بود که تعدادی نیروهای لبنانی را آموزش می دادیم. عصر یکی از روزها، سوار بر ماشین پیکانم داشتم از در پادگان خارج می شدم که عماد را دیدم. قدم زنان داشت به طرف بیرون پادگان می رفت. ایستادم و با او سلام و احوال پرسی کردم. پرسید که به خانه می روم؟ وقتی جواب مثبت دادم، سوار شد تا با هم برویم. در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم. نزدیکی میدان امام حسین (ع) بودیم و صحبتمون گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت: - ای وای ... من صبح با ماشین رفتم پادگان. زدم زیر خنده. صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود. ناگهان داد زد: - نگه دار ... نگه دار ... گفتم: "خب مسئله ای نیست که. ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم میریم اون جا." که گفت: "نه. نه. زود وایسا ... باید سریع برگردم پادگان." با تعجب پرسیدم: "مگه چیز توی ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟" 😂😂😂خنده ای کرد و گفت: - آره. من صبح با زنم رفتم پادگان. به اون گفتم توی ماشین بمون، من الان برمی گردم. توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلا یادم رفت زنم دم در منتظرمه." بدجور خنده ام گرفت.😂😂😂 زنش از صبح تا غروب توی ماشین مونده بود. _جبهه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا