♥قرار عاشقی♥
💖بخـوان دعـای فـرج را دعـا اثـر دارد
دعا کبوتر عشق است وبال وپر دارد💖
💖بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
از پس پرده ی غیبت به ما نظر دارد💖
✨ مهدیا...🌸
در حیرتم که عشق از آثار دیدن است...
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم...
✨به رسم هر شب انتظار،تجدید عهدی میکنیم با صاحب الزمانمان به امید طلوع دیدارش..🌺
💖🍃دعای فرج آقا🍃💖
*💖بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ💖*
*💖🍃اِلـهي عَظُمَ الْبَلاء ُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🌱*
سلام دوستان عزیزم🌺
ثواب قرائت امروزمون رو هدیه میکنیم به🕊شهید مدافع حرم🌹عبدالحسین یوسفیان عزیز🌹
#الگـــــو_برداری_از_شهـداء
امر به معروف به روش رفتاری
📌شهید عبدالحسین از کودکی حیا خاصی داشتند و به همه توصیه میکردند که حجابشون را حفظ کنند☝️
📌طبق گفته مادرشون وقتی کلاس اول بودند خانم معلمشون در بهار مقنعه اش را برمیداشته و #شهیدعبدالحسین که از این کار معلم ناراحـــــت میشد سر کلاس درس حاضر نمیشدند و پشت در کلاس می نشسته و نقاشی میکشدند که از طرف مدیر مدرسه مادرش را احضار میکنند و جویای این کار او می شوند.❗️
📌وقتی مادر از عبدالحسین دلیل کارش را میپرسند عبدالحسین اعتراض به بی حجـــــــابی معلم سر کلاس می کنند و از آن روز معلمش خانم متدین و با حجابی میشوند و متوجه می شوند که حجاب خودشون را جلوی بچه ها هم رعایت کنند✅
🕊#شهید مدافع حرم🌹عبدالحسین یوسفیان🌹
تاریخ شهادت۹۴/۱۰/۲۹
روزشهادتامامحسنعسکریع💔
محل شهادت #خالدیهجنوبحلبدرعملیاتنصربه
#حدیث
🌷امام علی علیه السلام🌷
صِیانَةُ المَرأةِ أنعَمُ لِحالِها وَ أدوَمُ لِجَمالها.
صیانت زن او را شاداب تر و زیبایی اش را پایدارتر می کند.
هدایت شده از دوره های آموزشی کاملا رایگان
Dua-7-Sahifa-Sajjadiyya-FaA-1.mp3
8.28M
ترجمه دعای هفتم صحیفه
شہیدابن شہید:
خاطرات #طنز_شهدا
😂زنم تو ماشین جاموند!😂
🍂یکی از دوستان لبنانیم که با شهید عماد مغنیه همرزم و دوست قدیمی بوده، خاطره جالبی از عماد تعریف کرد که خیلی برام قشنگ اومد. می گفت:
سال 1364 بود که با عماد در تهران زندگی می کردیم. خانه ای در زیر پل حافظ داشتیم. محل کارمان هم پادگان امام حسین (ع) (بالای فلکه چهارم تهرانپارس – دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) بود که تعدادی نیروهای لبنانی را آموزش می دادیم.
عصر یکی از روزها، سوار بر ماشین پیکانم داشتم از در پادگان خارج می شدم که عماد را دیدم. قدم زنان داشت به طرف بیرون پادگان می رفت. ایستادم و با او سلام و احوال پرسی کردم. پرسید که به خانه می روم؟ وقتی جواب مثبت دادم، سوار شد تا با هم برویم.
در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم. نزدیکی میدان امام حسین (ع) بودیم و صحبتمون گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت:
- ای وای ... من صبح با ماشین رفتم پادگان.
زدم زیر خنده. صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود. ناگهان داد زد:
- نگه دار ... نگه دار ...
گفتم: "خب مسئله ای نیست که. ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم میریم اون جا."
که گفت: "نه. نه. زود وایسا ... باید سریع برگردم پادگان."
با تعجب پرسیدم: "مگه چیز توی ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟"
😂😂😂خنده ای کرد و گفت:
- آره. من صبح با زنم رفتم پادگان.
به اون گفتم توی ماشین بمون، من الان برمی گردم. توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلا یادم رفت زنم دم در منتظرمه."
بدجور خنده ام گرفت.😂😂😂 زنش از صبح تا غروب توی ماشین مونده بود.
#طنز_جبهه
🌹🌹🌹🌹خاطرات من و شاگردام🌹🌹🌹🌹
یک سال که تو مدرسه ابتدایی پسرونه کلاس دوم تدریس داشتم، یکی از دانشآموزام واقعاً تنبلی کرده و تکالیفش رو انجام نداده بود سر کلاس هم بینظمی می کرد.👻
از دستش عصبانی شدم و رفتم بالا سرش گفتم دستتو بگیر جلو.😡
او هم با ترس و لرز دستشو گرفت، یه خط کش فلزی داشتم بردم بالا و یواش زدم کف دستش.🙈
اولش همه ترسیده بودند، بعد که دیدن با مهربونی زدم کف دستش همشون یکی یکی دستشون رو می گرفتن جلو و می گفتن خانم ما رو هم بزن .🤪
من که خندم گرفته بود نمیدونستم باید چیکار کنم .😇
اون دانش آموز از اون به بعد باهام دوست شد و تکالیفش رو مرتب انجام داد.🌹
خیلی برام خاطره شد.😊
می گن چوب معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آوردطفل گریز پای را ،باورمون نمی شد.اونم چه طفلای گریز پایی😄
#خاطرات
اگر گاهی اوقات از روسری به رنگ پس زمینه مانتو خود استفاده کنید یا رنگهایی که به رنگ مانتو نزدیک است استفاده کنید استایل بسیار شیک و جذابی به دست می اورید😍😍
خوش پوش باشید
#ست_لباس
شہیدابن شہید:
خاطرات #طنز_شهدا
😂زنم تو ماشین جاموند!😂
🍂یکی از دوستان لبنانیم که با شهید عماد مغنیه همرزم و دوست قدیمی بوده، خاطره جالبی از عماد تعریف کرد که خیلی برام قشنگ اومد. می گفت:
سال 1364 بود که با عماد در تهران زندگی می کردیم. خانه ای در زیر پل حافظ داشتیم. محل کارمان هم پادگان امام حسین (ع) (بالای فلکه چهارم تهرانپارس – دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) بود که تعدادی نیروهای لبنانی را آموزش می دادیم.
عصر یکی از روزها، سوار بر ماشین پیکانم داشتم از در پادگان خارج می شدم که عماد را دیدم. قدم زنان داشت به طرف بیرون پادگان می رفت. ایستادم و با او سلام و احوال پرسی کردم. پرسید که به خانه می روم؟ وقتی جواب مثبت دادم، سوار شد تا با هم برویم.
در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم. نزدیکی میدان امام حسین (ع) بودیم و صحبتمون گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت:
- ای وای ... من صبح با ماشین رفتم پادگان.
زدم زیر خنده. صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود. ناگهان داد زد:
- نگه دار ... نگه دار ...
گفتم: "خب مسئله ای نیست که. ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم میریم اون جا."
که گفت: "نه. نه. زود وایسا ... باید سریع برگردم پادگان."
با تعجب پرسیدم: "مگه چیز توی ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟"
😂😂😂خنده ای کرد و گفت:
- آره. من صبح با زنم رفتم پادگان.
به اون گفتم توی ماشین بمون، من الان برمی گردم. توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلا یادم رفت زنم دم در منتظرمه."
بدجور خنده ام گرفت.😂😂😂 زنش از صبح تا غروب توی ماشین مونده بود.
#طنز _جبهه