eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
47.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
~:💖👑:~ 1 - بگو پناه‌ می‌برم‌ ‌به‌ پروردگار مردم‌ 2 - ‌به‌ فرمانروای‌ مردم‌، 3 - ‌به‌ معبود مردم‌، 4 - ‌از‌ شرّ وسوسه‌گر پنهان‌ شونده‌ [و بازگردنده‌]، 5 - ‌آن‌ ‌که‌ ‌در‌ سینه‌های‌ مردم‌ وسوسه‌ می‌کند 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-🍊 در مقابل تقدیر خداوند مثلِ کودک یک سـاله بـاش، وقتی او را به هـوا می انـدازی میـخـنـدد؛ چـون ایمـان دارد او را خواهی گرفت🌿'! + وقتی خدا حواسش هست غصه چیو میخوری؟ :)💚 . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂 ‏اسم فامیل بازی کردن من و رفیقام: + شهر حلیمه آباد نداریم😐 - چرا داریم، ما یبار رفتیم. ۱۰ امتیاز + غذا حلزون پلو نداریم - چرا داریم، ما یبار خوردیم، ۱۰ امتیاز..🤣 @dokhtarane_hazrate_zahra
°•💜⃝⃡❥•° ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ❥ ‌رفته بودم بهشت زهرا (س) با یه مزاری مواجه شدم یکم عجیب و غریب بود ادم و یاده قبرستان بقیع مینداخت 🙁 یکم که جلو تر رفتم آیستادم زیر پای شهید یک مزار بی سنگ قبر !! عجیب بود برای من ! از همه سال شهید داشتیم اونجا و سنگ قبر ها کهنه بودن ولی این مزار هیچ سنگ قبر و حتی نوشته نداشت🤷🏼‍♀ ایشون شهید مدافع‌حرم محمد(مرتضی) عبدللهی هستند... «💜🌸»ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🦋|°@dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_316096514810183770.mp3
1.82M
دعای عهد🌱 با صوت زیبا تقدیمتون✨ اللهم عجل لولیک فرج💐 @dokhtarane_hazrate_zahra
خـوشبختۍ یعـــنۍ تو زندگیـــت:😍 🌸 🍀⃟☺️¦⇢@dokhtarane_hazrate_zahra
4_6025948169802615481.mp3
8.85M
۳ فایل هفتم 💢 " انتخاب " واژه‌ای هست که ویژه‌ات می‌کند برای خدا وقتی بدانی او که خالق مطلق زمین و زمان است؛ | تو | را برایِ خود انتخاب کرده است... آیا خدا نیز " انتخاب " ِ تو است؟ @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر جایی که هستید بهترین باشید... اگر دانش آموز هستید، خوب درس بخوانید، تمام توانتان را در جهت علم و معرفت بگذارید. اگر انسان در هر موقعیتی که هست بهترین خودش باشد.. آنوقت.. جامعه را.. مردم را.. یک حس خدمتگذاری دست میدهد. این غلط است که شما فکر بکنید چون در جایگاه دیگری نیستید نمیتوانید کاری را انجام دهید. اگر میخواهید بدانید که چقدر کارایی شما بالاست، فعالیت خود را بسنجید. در موقعیت خود چقدر تلاش میکنید؟ آنوقت خواهید دانست که وقتی در منصب دیگر باشید،چه خواهید کرد. امروز مشکل بزرگ جامعه ما این است که مردم خود را جای هم میگذارند و حسرت جایگاه هم را میخورند و برای اون جایگاه برنامه دارند نه موقعیت خود! ❗️🔥 ↬|🌿@dokhtarane_hazrate_zahra♥️|↫
کتابخونتو‌قشنگ‌کن😌✌️ ❁•@dokhtarane_hazrate_zahra•❁
نیرویۍکه‌نمازش‌اول‌وقت‌نیسٺ . . . ِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ۵۶ رضایت خداست. بابای بچه ها هرگز راضی نبود که این همه درگیر خطر شوند، یک زندگی آرام و بی دغدغه می خواست. برای او پیشرفت تحصیلی بچه‌ها از همه چیز مهمتر بود. جعفر سال‌ها در پالایشگاه کارگری کرده بود، کار در آب و هوای طاقت فرسای آبادان کار آسانی نیست و آرزو داشت بچها حسابی درس بخوانند و به تحصیلات بالا برسند و کارگر نشوند و زندگی راحت تری داشته باشند. ولی من بیشتر از درس به دین و ایمان بچه ها اهمیت میدادم، به نماز خواندنشان و عشق آنها به اهل بیت و امام حسین علیه السلام. با جعفر و مهران می‌خواستیم به آگاهی برویم. آقای روستا قبل از رفتن ما آمد و گفت« دیشب منافقین یه نامه تهدید آمیز توی خونه ما انداختن.» خانه ما خیابان سعدی فرعی هفت و خانه آقای روستا فرعی پنج بود. مثل اینکه منافقین خانه ما را تحت نظر داشتند و از رفت و آمد افراد و پیگیری‌های ما باخبر بودند. در نامه ای که در حیاط آقای روستا انداخته بودند این طور نوشته شده بود «اگر شما بخواهید با خانواده کمایی برای پیدا کردن دخترشان همکاری کنید از ما در امان نیستید.» خانواده آقای روستا نگران شده بودند. بعد از رفتن آقای روستا خانم کچوئی به خانه ما آمد؛ ترسیده بود و مثل بید می لرزید. گفت « منافقین به خونم تلفن زدن و گفتن زینب کمایی را کشتیم اگه صدات در بیاد همین بلا را سر تو هم میاریم» آنها به خانم کچوئی فحاشی کرده و حرف‌های زشت و نامربوط زده بودند. توهین‌های منافقین روحیه خانم کچوئی را خراب کرده بود. وقتی شنیدم که منافقین تلفنی و به صراحت گفته زینب کمایی را کشتیم، ذره ای امید که در دلم مانده بود به یاس تبدیل شد. حرفهای خانم کچوئی حکم خبر مرگ زینب را داشت. من و شهلا با دل شکسته گریه کردیم. مهران و بابای بچه ها به حیاط رفتن آنها می‌خواستند دور از چشم ما گریه کنند. شهرام خانه نبود، نمی‌دانستم کجا رفت و کجا دنبال زینب می گردد. مادرم و خانم کچوئی کنار هم نشسته بودند و اشک می‌ریختند. ناخوداگاه بلند شدم، رفتم یک پیراهن دخترانه از کمد درآوردم و آمدم کنار خانم کچوئی لباس را به ایشان دادم و گفتم چند روز قبل از عید از توی خرت و پرت هایی که از آبادان آورده بودیم این پارچه کویتی را پیدا کردم. مادرم قبل از جنگ برام خریده بود پارچه را به خیاط دادم و اون این پیراهن کلوش رو برای زینب دوخت. اما هرکاری کردم که زینب روز اول عید این لباس رو بپوشه، قبول نکرد. به من گفت «مامان ما عید نداریم. خدا میدونه که الان خانواده شهدا چه حالی دارند. تو از من میخوای تو این موقعیت لباس نو بپوشم؟» مادرم پیراهن را از دستم گرفت... ادامه دارد... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا