دوره های آموزشی کاملا رایگان
#معرفی_کتاب پایی که جا ماند کتاب پایی که جا ماند نوشتهٔ سید ناصر حسینی پور است. انتشارات سوره مهر ای
#تیکه_کتاب
بخشهایی از کتاب پایی که جا ماند
«فصل دوم: جزیرهی مجنون ـ پد خندق
شنبه ۴ تیر ۱۳۶۷ـ جزیرهی مجنون ـ پد خندق
قایق در ضلع غربی پد خندق، کنار پلهای خیبری پهلو گرفت. به اطرافم که نگاه کردم، قایقهای منهدمشده روی آبهای جزیره دیده میشد. جزیره آرام شده بود و غازهای وحشی به سمت شط علی در پرواز بودند. مطمئن بودم بیشتر اردکها، سمورهای آبی، دیگر حیوانات بومیِ جزیره و گونههای خاصی از پرندگان که جزیرهی مجنون محل زندگیشان بود، زیر آن آتش تهیهی شدید از بین رفتهاند. بیش از هزاران ماهی به خاطر خمپارههایی که در آب منفجر شده بود، از بین رفته و روی آبهای جزیره شناور بودند. مرا به بیرون قایق منتقل کردند. دو نظامیای که بالای خاکریز کنار سنگرهای پد ایستاده بودند، پایین آمدند و مرا از خاکریز پد بالا کشیدند. حاضر نبودند مرا حمل کنند، روی زمین که میکشیدنم پای مجروحم دنبالم کشیده میشد. از شدت درد آسمان دور سرم میچرخید. سر و صدای زیادی از پشت خاکریز شنیده میشد. از اینکه مرا آورده بودند پد خندق، تعجب کردم. دلم نمیخواست با این وضعیت وارد پد میشدم. تعداد زیادی عراقی روی خاکریزها و بالای سنگرهای پد ایستاده بودند. چشمم به محوطهی پد که افتاد، بچههای گروهانِ قاسمبنالحسن را دیدم. اسیر شده بودند. در سراشیبی خاکریز کنار سنگر نشستم. نگاهم که به بچهها افتاد، بغضم گرفت. ناخودآگاه اشک توی چشمهایم جمع شد. بیشتر بچهها را میشناختم. باور نمیکردم زنده باشند. توی دلم مقاومت امروزشان را تحسین کردم.
از اینکه بیشتر بچهها زنده بودند، خوشحال شدم. آسمان روی سرم سنگینی میکرد. بچهها با دیدن من حالت چهرهشان تغییر کرد. انگار انتظار دیدن مرا با این وضعیت نداشتند. از نگاهشان پیدا بود، ناگفتههای زیادی دارند. بعضی وقتها آدمها با نگاه حرف میزنند، حرفهایی را که گفتنش ساعتها طول میکشید، با یک نگاه بیان میکردند. هم من با نگاهم با بچهها حرف میزدم، هم نگاه پر معنای بچهها را میفهمیدم. بچهها با تکان دادن سرشان به حالت سلام مرا مورد محبت قرار دادند و با دیدن وضعیتم ناراحت بودند. از نگاه سید نادر پیران فهمیدم بهم گفت: اگه قرار بود اینجور بشی، ای کاش شهید میشدی!»
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین #پارت32 #فصل2_بهروایتهمرزمان دفتر امامجمعه یکبار م
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#حسین_پسر_غلامحسین
#پارت33
#فصل2_بهروایتهمرزمان
به روایت حاج قاسم سلیمانی
حسین، پسر غلامحسین
۱ روز با محمدحسین به سمت آبادان میرفتیم. عملیات بزرگی در پیش داشتیم. چند تا از عملیاتهای قبلی با موفقیت انجامنشده بود و از طرفی آخرین عملیات مهم لغو شده بود و من خیلی ناراحت بودم به محمدحسین گفتم: «چند تا عملیات انجام دادیم، اماهیچ کدام آنطور که باید موفقیتآمیز می بود نبود، به نظرم این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمی دهد.»
گفت: «برای چی؟!»
گفتم: «چنین عملیاتی خیلی سخت است، بههمین دلیل بعید میدانم موفق شویم.» گفتم: «اتفاقاً ما در عملیات موفق و پیروز میشویم.» گفتم: «محمدحسین دیوانه شدهایم؟! عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم، نتوانستیم موفق شویم. آنوقت در این یکی که اصلا وضع فرق میکند و از همه سختتر است، موفق میشویم؟»
خندهای کرد و با همان تکیهکلام همیشگیاش گفت: «حسین، پسر غلامحسین، به تو میگوید که ما در این عملیات پیروزیم.» خوب میدانستم که او بیحساب حرف نمیزند. حتما از طریقی به چیزی که میگوید ایمان و اطمینان دارد. گفتم :«یعنی چه! از کجا میدانی!»
گفت: «بالاخره خبر دارم.»
گفتم: «خوب از کجا خبر داری! ؟»
گفت: «به من گفتند که ما پیروزیم.»
پرسیدم: «کی به تو گفت!»
جواب داد: «حضرت زینب در (سلام الله علیها).» دوباره سؤال کردم: «در خواب یا بیداری؟»
با خنده جواب داد: «تو چیکار داری؟ فقط بدان، بیبی به من گفت که شما در این عملیات پیروز خواهید شد و من بههمین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم.»
هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد، چیزی نگفت و بههمین چند جمله اکتفا کرد. نیازی هم نبود که توضیح بیشتری بدهد. اطمینان او برایم کافی بود همانطور که گفتم...
ادامه دارد ...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #حسین_پسر_غلامحسین #پارت33 #فصل2_بهروایتهمرزمان به روایت حاج قاسم سلیمانی حسین،
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#حسین_پسر_غلامحسین
#پارت34
#فصل2_بهروایتهمرزمان
حسین،پسرغلامحسین
همانطور که گفتم همیشه به حرفی که میزد، ایمان داشت و من هم به محمدحسین اطمینان داشتم. وقتیکه عملیات با موفقیت انجام شد؛ یاد حرف آن روز محمدحسین افتادم و از اینکه به او اطمینان کرده بودم، خیلی خوشحال شدم.
عارفان که جام حق نوشیدهاند
رازها دانسته و پوشیدهاند
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش را دوختند
قطعه زمین
محمدحسین قطعه زمینی در کرمان داشت که پدرش به او بخشیده بود و او به دلیل حضور در جبهه خیلی کم به آن سرکشی میکرد .آخرینبار وقتی بعد از حدود یکسال به آنجا رفت، در کمال تعجب دید که ۱ نفر زمین را ساخته و در آن ساکن شده. بعد از پرسوجو و تحقیق فهمید آن شخص ۱ نفر جهادی است قضیه را برای من تعریف کرد، گفتم: «خوب! برو شکایت کن و از طریق دادگاه پیگیر قضیه شو، بالاخره هرچه باشد مدارکی داری و میتوانی به حقت برسی.» گفت: «من نمیتوانم این کار را بکنم ، او یک فرد جهادی است و حتما نیازش از من بیشتر بوده، هرچند نباید چنین کاری میکرد و در زمین غصبی مینشست ، اما حالا که چنین کرده، دلم نمیآید پایش به دادگاه بکشم عیبی ندارد من زمین را بخشیدم و گذشت کردم.»
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
-🕋🌏-
97 - خداوند، کعبه آن خانه حرمت دار و نیز ماههای حرام و قربانیهای بینشان و نشاندار را مایه قوام کار مردم قرار داده است این بدان سبب است که بدانید خداوند هر چه را که در آسمانها و زمین است میداند و خدا به همه چیز واقف است
98 - بدانید که خداوند هم سخت کیفر است و هم بسیار آمرزنده و مهربان
99 - پیامبر جز ابلاغ، تعهدی ندارد، و خدا آنچه را عیان کنید یا نهان کنید میداند
100 - بگو: پلید و پاکیزه یکسان نیستند، هر چند کثرت پلید تو را به شگفت آورد پس ای صاحبان خرد! از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید
📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
حسین آه...😭
اربا اربا دل بابای علی اڪبر بود...🖤
#تاسوعا🖤
#محرم
#امام_حسین
@dokhtarane_hazrate_zahra
👌🏼یک انتخاب خوب برای نصب بر سردر حرم اباالفضل العباس(ع)
🔻بهترین جملهای که عباس(ع) شنید، وقتی امام زمانش به او گفت:
❤️ فدایت بشوم ...
◾️#تاسوعا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
~🌹
#شهید
بوی عطر عجیبی داشت.
نام عطر را که میپرسیدیم جواب سر بالا میداد...
شهید که شد در وصیتنامهاش نوشته بود:
به خدا قسم هیچ گاه عطری به خود نزدم.
هر وقت خواستم معطر بشم، از ته دل میگفتم:
"السلامعلیکیااباعبداللهالحسین"🖤
#شهید_حسینعلی_اکبری
#امام_حسین
𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
ساکنمزیرپرچمتو . .🖤☁️
یاحسین .🖤
#تاسوعا
𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪 .
202030_185630612.mp3
15.86M
#شيطان_شناسی_53
✍ گناه، زیاد داری؟
آیا نگران عقوبت ها و بلاهایی هستی،
که ممکنه بدنبال گناه،بهت برگرده؟
🔻خیلی راحت میتونی،جلوي همشونو بگیری!
@ostad_shojae
#تلنگر
گفت از رقیه مظلوم تر دیگری جواب داد زینب
گفت ابوالفضل العباس مظلوم تر دیگری جواب داد برادرش
گفت از رباب مظلوم تر نگذاشتم حرفی بزنند
داد زدم مهدی مظلوم تر از تشنه های کربلا ست
🖇☁️➪𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
شدت دلبستگی قمر منیر بنی هاشم "ابالفضل العباس" علیه السلام به برادر خود، آقا امام حسین علیهالسلام تا آنجابود که همواره خود را خدمتگزار امام میدانست و برای اجرای فرمانهای ایشان همیشه پیش قدم بود
این بدان دلیل بود که: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند "اَنَا" مَدِینَةُ العِلمِ وَ"عَلِیُّ" بَابُها فَمَن اَرَادَ مَدِینَةَ فَلْیَأتِ البَابَ؛ من"شهر دانش" هستم و علی علیهالسلام دروازهورود به آن است. هرکسکه خواهانورود به شهر دانش است، باید اول سراغ درِ آن را بگیرد
"حضرت عباس" علیه السلام همدرب ورود بهشهر حسینی بود. مرحوم علامه طباطبایی از لسان مرحوم سید علی آقا قاضی فرمود در هنگام کشف بر من " روشن" شد که وجود مقدس اباعبداللّه علیه السلام مظهر رحمت کلیّه الهیه است و باب و پیشکار آن حضرت، سقای کربلا، باب الحوائج الی اللّه ابوالفضل العباس است
🖇☁️➪𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
*🌱🖤*
حكيمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
حكيم گفت: خلاصه دانشها چیست ؟
چوپان گفت: پنج چیز است
- تا راست تمام نشده دروغ نگویم
- تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
- تا از عیب و گناه خود پاک نگردم،
عیب مردم نگویم.
- تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم.
- تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
حكيم گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب علم و حکمت سیراب شده
#حکایت
𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
~ 🤍
#محرم
گفتم: تا ڪربلا چقدر راه است؟
گفت: چند لحظه ...
هر ڪجا باشے مهمان اویی!♥️
رو به قبله بایست و سه بار بگو:
صلے الله علیک یا ابا عبدالله . .
𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪