9 - و آیا حکایت موسی به تو رسیده است!
10 - آنگاه که آتشی دید، پس به خانوادهی خود گفت: درنگ کنید که من آتشی دیدهام، شاید شعلهای از آن برایتان بیاورم یا در [روشنایی] آتش راهی بیابم🔥
11 - پس چون به آن رسید، ندا داده شد: ای موسی!
12 - همانا من پروردگار تو هستم پس هر دو کفش خود را درآور که [اینک] تو در وادی مقدس «طوی» هستی
🌴🎋
#قرآن
𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
_
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
اومده بود مرخصی بگیره، آقا مهدی یه نگاهی بهش کرد و گفت:
«میخوای بری ازدواج کنی؟»😍
گفت: «بله میخوام برم خواستگاری.»
– «خب بیا خواهر منو بگیر!»
– «جدی میگی آقا مهدی؟!»
– «آره، به خانواده ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو!»
اون بنده خدا هم خوشحال دویده بود مخابرات تماس گرفته بود!📞
به خانواده ش گفته بود: «فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید!»
بچه های مخابرات مرده بودن از خنده!🤣
پرسیده بود: «چرا می خندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من!»
گفته بودن: «بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه!»😂😂
خاطره ای از 🕊#شهید 🌹مهدی زین الدین 🌹از کتاب ستاره ی دنباله دار🌹
𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
#دوڪلامحرفحساب
جوری زندگی کن که،
داشتنت برا بقیه بشه آرزو
نداشتنت حسرت.
خودت،قدرِ خودتُ تعیین میکنی اینو بدون..
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
✨🌼این قوم مرامش علوی بوده همیشه.....
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدُ_دَه هفتهشت روزی از خردادماه گذشته است. ا
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدُ_یازدَه
بعضی از مغازهها در نیرب بازند. بالاخره یک شیرینیفروشی پیدا میکنیم و کمی شیرینی میخریم و به سمت تل عزان راه میافتیم. اما با خودم میگویم حالا که تا اینجا آمدهایم، بگذار چیز دیگری هم بگیریم؛ کلاه! مغازهای پیدا کردیم که کلاه میفروخت. دو تا خریدم. احمد متعجب میپرسید چرا شیرینی و کلاه؟ گفتم شیرینی بچهها را خوشحال میکند و کلاه هم خب شاید لازمشان بشود!
تنخواه داشتیم اما دوست نداشتم با پول بیتالمال چیزی بخرم. باید مراقب باشیم که پول بیتالمال، اسراف نشود. در شرایط عادی شاید اسراف نکردن، سادهتر باشد اما هنر این است که در شرایط سخت، در میانهی جنگ، مراقب بیتالمال باشی. نمیشود که در حرف، پیرو علی(علیهالسلام) باشیم اما مثل علی(علیهالسلام) دلواپس بیتالمال نباشیم...
وسط این حرفها، احمد هم هوس خرید سوغات میکند: روغن زیتون. پول همراهش نبود. به اندازه صد و اندی هزار تومان از پول سوری قرضش دادم. میگفت وقتی برگشتیم ایران، به همین اندازه پس میدهم. به شوخی گفتم، باید به قیمت روزِ ارز حساب کنی! روغنِ زیتون هم به سبد خریدمان اضافه شد.
خریدمان دارد به پایان میرسد که یک کودک سوری، به سویمان میآید و ابراز نیاز میکند. میشناسمش. دفعه قبل که به نیرب آمده بودیم، دیده بودمش و از غذای کنسرویمان به او داده بودم. فروشندهی میانسالِ یکی از مغازهها، انگار ناراحت شده باشد از این که کودک، حرمت میهمان را نگه نداشته است. متعرض شد که چرا مزاحمشان میشوی؟
آنقدر تندی کرد که آن کودک، با گریه فرار کرد! میروم به دنبال دوستِ کوچکِ سوریام. دستی به سرش میکشم و با او گرم میگیرم. هرطور شده میخندانمش که اثر اشکها از چهره مغمومش پاک شود. برایش یک تُن ماهی میخرم و کمی هم پول میگذارم توی جیب کوچکش.
با هم عکس میاندازیم که برای فاطمه بفرستم. سروسامانی به اینترنتم میدهم و به تل عزان برمیگردیم. بچهها با دیدن شیرینیها خوشحال میشوند. هرازچندگاهی هم آجیلهای توراهیِ مادر را میریختم توی ظرفی و میآوردم برای بچهها که با هم بخوریم. بچهها دست میگرفتند که همهاش را بیاور دیگر! میگفتم حالا حالاها اینجا هستیم، زیاد بخوریم، زود تمام میشود!
....
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
«گول نخوری»
برای تشکیل حکومت امام زمان حتما امتحان میشیم، حتی سختتر از کوفیها...
#استاد_رائفۍ_پور
#تلنگر
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄✾
𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
25 - گفت: پروردگارا! سینهام را وسعت بخش
26 - و کارم را برایم آسان ساز
27 - و گره از زبانم بگشای
28 - تا سخنم را دریابند
#قرآن
🌿☘
𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
_
شهید حسینی نسب در سومین روزه ماه مرداد 1346 در خانواده ایی سادات به دنیا آمد🌹
به رسم احترام، او را به نام جدش، علی رضا نام نهادند.
سیدعلی رضا دوران کودکی را با رفتاری شایسته تر از آنچه بایسته او بود ودر محیطی مملو از عشق به جده اش حضرت زهرا (سلام الله علیها)طی کرد. عطوفت ومهربانی او نسبت به دوستان و اطرافیان بهترین خاطره ای است که برای آشنایان به یادگار مانده است و هیچ کس به یاد نداشت که به درخواست کسی جواب رد بدهد.
او با وجود کمی سن فقر خانواده را به خوبی حس می کرد و هیچ وقت فزون برتوان مالی والدین درخواست نمی کرد و زمانی که توان جسمی اش اجازه یاری وکمک می داد به پدر در کار کشاورزی و به مادر در خانه کمک می کرد.
شهید با استعداد درخشانش دوران ابتدایی را با موفقیت گذراند و به دوره راهنمایی رسید ولی درر دوره راهنمایی به دلیل فقرمالی وتامین معاش درس را رها وشروع به کار کرد.
او درشغل بنایی ،کشاورزی ،دامپروری ،زیلو بافی ،قصابی شهرت پیدا کرد وشغلی را که پیشه گرفت قصابی بود.
بعد از دوره سربازی وی، که با جنگ ایران وعراق همراه بود او با آغوش باز و ابراز این که انقلاب بر گردن ما حق دارد و وظیفه ما نگهبانی آن است به جبهه رفت.
شهید سه نوبت به جبهه رفت وبرای بار چهارم در حالی که برای اعزام مجدد آماده می شد سر از پا نمی شناخت با شادی تعجب انگیزی وارد خانه شد وعکسی را به مادرش داد وگفت مادر این آخرین عکس من است، بعد از شهادتم آن را به سپاه بدهید. چون مادر از حرفش ناراحت شد شروع به پای کوبی وابراز شادی کرد تا مباد مادر ناراحت بماند.
شهید حسینی نسب به جبهه رفت ودر عملیات کربلای 4در تاریخ 4 /10 /1365 براثر اصابت ترکش بمب به پشت گردنش در خرمشهر به فیض شهاد ت رسید🌹🕊
#شهید
𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪