eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
48هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
تقلب یڪ‌ جا جایز هست اونم؛ در امتحاناٺ الهی‌ و سختی‌ها... کہ‌ باید سرمونُ‌ بگیریم‌ بالا و از رو برگهٔ‌ زندگۍ شھـدا کنیم🙂♥️ @dokhtarane_hazrate_zahra
هدایت شده از ‐مَلجاء
رفقا امار 800 پرداخت براے یڪ بزرگوار خواهیم داشت زیادمون ڪنید🖐🏻 @meshkatt72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
66 - و ‌اگر‌ ‌بر‌ آنان‌ مقرر می‌کردیم‌ ‌که‌ تن‌ ‌به‌ کشتن‌ دهید ‌ یا ‌ ‌از‌ خانه‌های‌ ‌خود‌ بیرون‌ شوید، جز اندکی‌ ‌از‌ آنان‌ عمل‌ نمی‌کردند و ‌اگر‌ پندی‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌به‌ آنان‌ داده‌ می‌شود ‌به‌ کار می‌بستند، قطعا برایشان‌ بهتر و ‌در‌ ثبات‌ قدم‌ مؤثرتر ‌بود‌ 67 - و ‌در‌ ‌آن‌ صورت‌ [‌ما ‌هم‌] ‌از‌ پیش‌ ‌خود‌ اجر بزرگی‌ ‌به‌ ‌آنها‌ می‌دادیم‌ 68 - و حتما ‌به‌ راهی‌ راست‌ هدایتشان‌ می‌کردیم‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من‌زندگی‌را‌دوست‌دارم، ولی‌نہ‌‌آن‌قدرکہ‌‌‌آلوده‌اش‌شوم و‌مرگ را‌فراموش‌و‌گم‌کنم؛ علی‌وار‌زیستن‌و‌ علی‌وار‌‌شہید‌شدن‌، حسین‌وار‌زیستن‌ وحسین‌‌وار‌شهید‌شدن را‌دوست‌دارم♥️!' +شهید‌‌حاج‌محمد‌ ابراهیم‌ همت
✍امام على عليه السلام : همه‌ی محبّتت را نثار دوستت كن، اما همه‌ی اطمينانت را به پاى او مريز، هر گونه همدردى و كمك مالى به او بكن، ولى همه‌ی اسرارت را با او در ميان مگذار . 📚غررالحکم، ح ۲۴۶۳ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💠 @ostad_daneshmaand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 حماسه پر شور جوانان لبنانی در همایش سرود سلام فرمانده لبنانیام سنگ تموم گذاشتن😍 @dokhtarane_hazrate_zahra
+قبل‌خواب‌وضوفࢪاموش‌نشہ🌱 اعمآل‌قبل‌خوآبم‌انجام‌بده‌ࢪفیق🚶🏻‍♂ ¹قࢪآنوختم‌بفࢪمآ.. ¹سہ‌عددقل‌هولله ²مؤمنان‌ࢪوازخودت‌ࢪاضےبفࢪما.. ²اللھم‌الغفࢪالمونین‌والمؤمنات⦅⦆ ³پیآمبࢪآنوشفیع‌خودت‌ڪن.. ا¹مرتبه:اللھم‌صل‌علےمحمدوآل‌محمدوعجل‌فࢪجھم،اللھم‌صل‌علےجمیع‌الانبیآوالمࢪسلین ⁵هزآࢪࢪڪعت‌نمآزبوخون ³مࢪتبہ:یفعل‌الله‌مآیشآبقدࢪه،ویحڪم‌مآیࢪیدبعزتہ... ⁴.یہ‌حج‌ویہ‌عمࢪ‌بہ‌جآبیاࢪ ¹مࢪتبہ‌:سبحآن‌الله‌والحمدلله‌ولآاله‌الاالله‌والله‌و اڪبࢪ ''سلامتےآقا‌امام‌زمان‌﴿؏ـج﴾ 🕊 @dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷️ امام خمینی (ره) : «می‌توانم بگویم که شهید صدوقی محور این انقلاب بوده است» ▪️ ۱۱ تیرماه سالروز شهادت شهید محراب شهید محمد صدوقی گرامی باد @dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان هر شب در کانال ما😍 ایشون همون شهیدی هستن که حاج قاسم وصیت کردن کنارشون دفن بشنننن😌❤️ https://eitaa.com/joinchat/1432485942C6eea8db2a4
💥 حاج‌آقاپناهیان‌میگفت: توی‌دلت‌بگوحسین(ع)نگاهم‌میڪنہ عباس(ع)نگاهم‌میڪنہ حتی‌اگرم‌اینطورنباشہ خدابہ‌حسین‌میگـه: حسینم.........! نگااین‌بندمو خیلے‌دلش‌خوشہ ناامیدش‌نڪن‌... یہ‌نگاهیم‌بهش‌بڪن 💔! @dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت13 #دوران_دبیرستان ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ با
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ دوتایی محوطه را گشت زدیم، نه خبری از نیروهای گشتی که شهر را قرق کرده بودند، بود و نه از عابر پیاده. نقشه اول اجرا شد و به خیر گذشت. کنار تابلوی مدرسه، تخته سنگ سفید و تمیزی بود که خیلی به درد شعار نوشتن میخورد. روی آن نوشت:« به فرمان امام خمینی اعتصاب عمومی است.» تا فردا وقتی دانش آموزان می خواهند وارد مدرسه شوند، آن را ببینند و مدرسه تعطیل شود. همان لحظه به ذهنمان رسید که شاید مسئولین مدرسه آن را ببینند و پاک کنند، تصمیم گرفتیم بالای سر آب خوری مدرسه شعاری بنویسیم که هم از دید مسئولین مخفی باشد و هم بیشتر بچه ها آن را ببینند. محمد حسین بلافاصله از دیوار بالا رفت و خودش را به آب خوری رساند. آنجا نوشت:« مرگ بر این سلسله پهلوی» من هم این طرف کشیک می دادم. وقتی کارمان تمام شد، از نیمه شب گذشته بود. باور کنید ما خودمان هم روی برگشت به خانه را نداشتیم.اما کارمان کمی طول کشید» همانطور که همسرم تعریف میکرد مو به تنم راست شده بود، خدایا! اگر محمدحسین را درحال شعار نوشتن می‌گرفتند چه بلایی سرش می آمد؟ از همسرم پرسیدم:« شما نپرسیدید اگر نیروها می آمدند شما چطور می‌خواستید همدیگر را خبر کنید؟» گفت:«چرا سوال کردم. علیرضا گفت قرار بود اگر اتفاقی افتاد من فریاد بزنم و محمدحسین خودش را در جایی مخفی کند.» _« خب سوال نکردی عکس العمل مدیر مدرسه چه بود؟ آنها بویی نبردند که این کار محمدحسین است؟» -چرا از او سوال کردم، پاسخ داد: فردا صبح وقتی ما وارد خیابان مدرسه شدیم، از ابتدا تا انتهای خیابان نیرو گذاشته بودند، غوغایی برپا شده بود، گشت شهربانی رفتارها را زیر نظر داشت. مستخدم مدرسه با شلنگ آب افتاده بود به جان سنگ سفید سردر مدرسه تا آن را پاک کند ، اما فایده‌ای نداشت. شروع کرد به سابیدن آن، باز هم آن‌طورکه باید و شاید پاک نشد مسئولین مدرسه دست و پاهای خود را گم‌کرده بودند، چون قرار بود استاندار به‌مناسبت بازگشایی مدرسه‌ها سخنرانی کند، اما هنوز هیچ مقدماتی فراهم نشده بود ادامه دارد .... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت14 #دبیرستان_شریعتی ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ دوتا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ، ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ خوشحالی در چشمان من و محمدحسین موج می‌زند! هرچند کسی آن را نمی‌دید. خلاصه بچه‌ها متفرق شدند و مدرسه به حالت نیمه‌تعطیل درآمد.» وقتی صحبت‌های همسرم تمام شد، گفتم: «آقا! من خیلی نگران محمدحسین هستم، می‌ترسم این شجاعت و بی‌باکی اش کار دستش بدهد.» گفت: «وقتی کار را به خدا سپردی نگرانی معنی ندارد» از این ماجرا دو،سه هفته‌ای گذشت، فعالیت‌های انقلابیون ادامه داشت، ساعت یک بعدازظهر بود که شنیدم قرار است فردای آن روز بود یعنی بیست و چهارم مهر ۱۳۵۸ به‌مناسبت اربعین شهدای میدان ژاله و همچنین سالگرد شهادت آیت‌الله حاج سید مصطفی خمینی (رحمته الله علیه) جمع کثیری از مردم، به دعوت روحانیون در مسجد جامع کرمان تجمع کنند. همچنین در جریان بودم که قرار است محمدحسین همراه با برادرانش و تعدادی از دوستانش در این تجمع شرکت نمایند. شب که بچه‌ها آمدند، آنچه از رادیو در مورد سرکوبی تظاهرات و تجمعات شنیده بودم، گفتم. بعد سفارش‌های لازم را کردم آن‌ها قول دادند که مراقب باشند. صبح که از خانه بیرون رفتند، با دعا و قرآن راهی شان کردم و به خدا سپردم شان. تقریباً ساعت ۱ بعدازظهر بود که محمد هادی به خانه برگشت از او سوال کردم «برادرت کجاست!» گفت: «مسجد.» گفتم: «چه خبر، اتفاقی نیفتاد ؟» او همین‌طور که به سمت زیرزمین می‌رفت، گفت: «سلامتی! خبر خاصی نیست.» معلوم بود که دمغ است و از سؤال و جواب فرار می‌کند، چون وقتی دنبالش رفتم تا بیشتر کنجکاوی کنم، خودش را به خواب زد. توی دلم آشوب شده بود. احساس می‌کردم باید اتفاقی افتاده باشد. واقعاً ترسیده بودم، زمان برایم به‌سختی می‌گذشت، دلم هزار راه می‌رفت نگرانی و چشم‌براهی امانم را بریده بود. دیگر مثل قدیم به محمدحسین نگاه نمی‌کردم ،چون مطمئن بودم او آدم بی‌تفاوتی نیست و برای خطر کردن آماده‌است. کنار غلامحسین نشستم و به‌خاطر دیر آمدن محمدحسین بی‌تابی می‌کردم: «مرد! نمی‌خواهی سراغی از این بچه بگیری؟» گفت: «محمدحسین بچه نیست.... ادامه دارد .... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا