⚘﷽⚘
💠امیرالمؤمنین علیه السلام
🔺كَفى بِالمَرءِ غُرورا أن يَثِقَ بِكُلِّ ما تُسَوِّلُ لَهُ نَفسُهُ
🔰در غفلت و فريب خوردگى آدمى همين بس كه به هر آنچه نفس در نظرش بيارايد اعتماد كند.
📙غررالحکم، باب النفس
🌸| @dosteshahideman
🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
مداحی آنلاین - وای مادرم پریشون حاله - سید رضا نریمانی.mp3
5.24M
🔳 #ایام_فاطمیه
وای مادرم پریشون حاله😭
پروانه شکسته باله💔🕊
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
ای خدا ، من باید از نظر علم از همه برتر باشم، تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند.
باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر میفروشند، ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد.
باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم، آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین مرد روی زمین باشم.
_ شهید چمران
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
نوشته ای از همسرِ بزرگوار شهید عزیز وحید زمانی نیا از محافظان #حاج_قاسم_سلیمانی که با حاج قاسم توسط تروریست های آمریکایی به شهادت رسیدند💔🕊
بسم رب العشق
اینجا میدونید کجاست؟
بله درست حدس زدید کهف الشهداس 🌱
منو و آقا وحید اولین باری که رفتیم کهف ایشون اولین بارشون بود و خیلی دوست داشتن فضای اینجارو و کلی با حسرت نگاه میکردن به شهدا ...😔
وقتی داشتیم بر میگشتیم کلی عکسم گرفتیم و قرار بود بعد از عروسیمون با هم بیایم کهف الشهدا....
خلاصه که آقا وحید خیلی مارو غافل گیر کرد و زود آسمونی شد امیدوارم همگی مارو هم شفاعت کنن🌸 گرچه با شناختی که از ایشوون دارم اونقدر مهربون و دلسوز بودن که محاله ازشون چیزی بخواهیم بتونه رد کنه...😔
دعای من فقط تعجیل در فرجه آقامونه که زود بیان و همگی مارو از شر استکبار و ابر قدرت های زورگو نجات بدن ...
آمین یا رب العالمین❤
🌷| @dosteshahideman
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📖🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها به مناسبت شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها در کانال برگزار میشود
✅ تعدادثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آماردرحرم مطهر
🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂
ازطرف شما عزیزان ثبت میشودو نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️ فرصت شروع : از زمان اعلام متن در کانال پایان :روز جمعه ۱۱ / ۱۱/ ۱۳۹۸
✳️به نیابت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به فاطمه زهرا ( س ) و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
📣لطفا تعداد زیارت را که می خوانید،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع آماردر حرم مطهرامام رضا ( ع ) مطهر ثبت شود و
تشکروعاقبت بخیری ازحضور پر رنگتون 🌹
⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد تلاوت زیارت حضرت زهرا ( س ) در ختم دسته جمعی 👇👇
🆔@ZZ3362
زيارتنامه_حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_عليها
◾️اَلسَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ
يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِكَتِهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ
الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ
وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ وَ عَلَى رُوحِكِ وَ بَدَنِكِ أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ وَ أَنَّ مَنْ سَرَّكِ
فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ آذَاكِ فَقَدْ آذَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
لِأَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ كَمَا قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلاَئِكَتَهُ أَنِّي رَاضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ سَاخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ
مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ مُعَادٍ لِمَنْ عَادَيْتِ مُبْغِضٌ لِمَنْ
أَبْغَضْتِ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جَازِياً وَ مُثِيباً
📚مفاتيح الجنان
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
#کلیپ_تصویری
📹 نماهنگ مداحی با تصاویر از شهید خادم الشهدا حجت الله رحیمی
#ارساليکاربرمحترم
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
#قراردمغروب
💚بریم تومدینه و جبهه های جنگ 💚
به نیابت از شهید
💕علی رستمی💕
🌷این دست همان ناجوان مردیست...😭😭🌷
🎤 #صابرخراسانی
#رزقمعنوی
🌷| @dosteshahideman
25.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
🎥 مداحی حاج محمود #کریمی در دومین شب مراسم عزاداری ایام شهادت حضرت زهرا (س) در حسینیه امام خمینی(ره)🌹
🌷| @dosteshahideman
seyedrezanarimani-@yaa_hossein.mp3
6.76M
#فاطمیه
🎵از غم دوریت ای یوسف دل محزونم
🎤سیدرضا #نریمانی
#روضه
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود داستان دنباله دار نسل سوخته: در برابر چشم پدر کلید انداخت و در رو باز کرد ... کلید به
⚘﷽⚘
قسمت نود و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته: تنهایم نگذار
برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم و شام نخورده خوابیدم ... حالم خیلی خراب بود ... خیلی ... روحم درد می کرد ...
چرخیدم سمت دیوار و پتو رو کشیدم روی سرم ... بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم می خواست گریه کنم ... اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟ ...
یک وجب از اون زندگی مال من نبود ... نه حتی اتاقی که توش می خوابیدم ... حس اسیری رو داشتم ... که با شکنجه گرش ... توی یه اتاق زندگی می کنه ... و جز خفه شدن و ساکت بودن ... حق دیگه ای نداره ...
خدایا ... تو، هم شاهدی ... هم قاضی عادلی هستی ... تنهام نذار ...
صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون... مادرم توی آشپزخونه بود ... صدام که کرد تازه متوجهش شدم ...
مهران ...
به زور لبخند زدم ...
- سلام ... صبح بخیر ...
بدون اینکه جواب سلامم رو بده ... ایستاد و چند لحظه بهم نگاه کرد ... از حالت نگاهش فهمیدم ... نباید منتظر شنیدن چیزهای خوبی باشم ...
چیزی شده؟ ...
نگاهش غرق ناراحتی بود ... معلوم بود دنبال بهترین جملات می گرده ...
بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه ... می دونم نمراتت عالیه... اما بهتره فقط روی درس هات تمرکز کنی ...
برگشت توی آشپزخونه ... منم دنبالش ...
بابا گفت دیگه حق ندارم برم سر کار؟ ...
و سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... مادرم همیشه توی چند حالت، سکوت اختیار می کرد ... یکیش زمانی بود که به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده ... از حالت و عمق سکوتش، همه چیز معلوم بود ... و من، ناراحتی عمیقش رو حس می کردم ...
اشکالی نداره ... یه ماه و نیم دیگه امتحانات پایان ترمه ... خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر کار ... کار کردن و درس خوندن ... همزمان کار راحتی نیست ...
شاید اون کلمات برای آرام کردن مادرم بود ... اما هیچ کدوم دروغ نبود ... قصد داشتم نرم سر کار ... اما فقط ایام امتحانات رو ...
🖤| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته: تنهایم نگذار برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم
⚘﷽⚘
قسمت نود و دوم داستان دنباله دار نسل سوخته: نت برداری
امتحانات آخر سال هم تموم شد ... دلم پر می کشید برای مشهد و امام رضا ... تا رسیدن به مشهد، دل توی دلم نبود...
مهمانی ها و دورهمی ها شروع شد ... خونه مادربزرگ پر شده بود از صدای بچه ها ... هر چند به زحمت 15 نفر آدم... توی خونه جا می شدیم ... اما برای من ... اوقات فوق العاده ای بود ... اون خونه بوی مادربزرگم رو می داد ... و قدم به قدمش خاطره بود ...
بهترین بخش ... رفتن سعید به خونه خاله معصومه بود ... و اینکه پدرم جرات نمی کرد جلوی دایی محمد چیزی بهم بگه... رابطه پدرم با دایی ابراهیم بهتر بود ... اما دایی ابراهیم هم حرمت زیادی برای دایی محمد قائل بود ... و همه چیز دست به دست هم می داد ... و علی رغم اون همه شلوغی و کار ... مشهد، بهشت من می شد ...
شب، خونه دایی محسن دعوت بودیم ... وسط شلوغی ... یهو من رو کشید کنار ...
- راستی مهران ... رفته بودم حرم ... نزدیک حرم، پرده پناهیان رو دیدم ... فردا بعد از ظهر سخنرانی داره ...
گل از گلم شکفت ...
جدی؟ ... مطمئنی خودشه؟ ...
نمی دونم ... ولی چون چند بار اسمش رو ازت شنیده بودم با دیدن پرده ... یهو یاد تو افتادم ... گفتم بهت بگم اگه خواستی بری ...
محور صحبت درباره "جوانان، خدا و رابطه انسان و خدا " بود... سعید، واکمنم رو شکسته بود ... هر چند سعی می کردم تند نت برداری کنم ... اما آخر سر هم مجبور شدم فقط قسمت های مهمش رو بنویسم ... بعد از سخنرانی رفتم حرم ... حدود ساعت 8 بود که رسیدم خونه ...
دایی محمد، بچه ها رو برده بود بیرون ... منم از فرصت و سکوت خونه استفاده کردم ... بدون اینکه شام بخورم، سریع رفتم یه گوشه ... و سعی کردم هر چی توی ذهنم مونده رو بنویسم ... سرم رو آوردم بالا ... دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ...
🖤| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#سلام_امام_زمانم🖤
دلها شده دوباره پریشان مادرت💔
آقا بیا به مجلس ما،جان مادرت😔
روزی #فاطمیۀ ما را زیاد کن
دست شماست سفرۀ احسان مادرت🌿
@dosteshahideman
⚘﷽⚘
فاطیمه آمدو آن مونس وهمدم کجاست؟
شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟
درعزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا؛
تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست...
#اللهمعجللولیکالفرج
#فرجمولاصلوات
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
میرسد بوی چادر خاکی
از کنار تمام پیکرهـا
فاطمیه ، شلمچه این ایام
صحنهی کوچه بود معبرها
.
#فاطمیه
#شلمچه_۱۳۶۵
#عملیات_کربلای_پنج
#شلمچه_بوی_چادر_خاکی_مادر_میدهد
🌷| @dosteshahideman
نماهنگ _ کلمینی.mp3
3.75M
🎧نماهنگ زیبای #کلمینی
🎤با نوای #حاج_مهدی_رسولی
#اختصاصی_کانال
#ایام_فاطمیه
#ویژه_شهادت_حضرت_زهرا_س
#پیشنهاد_دانلود📱
⚘﷽⚘
"ڪَلِّمینی یا فاطمه"
"فاطمه جان! با من حرف بزن..."😭
این التماس های مردےست که در خیبر را به یک دست از جا ڪـَند
اما به خاطر اسلام، بیست و پنج سال سکوت کرد
بیست و پنج سال خار در چشم و استخوان در گلو داشت...
کاش حداقل بعد از بیست و پنج سال، این غربت به پایان مےرسید، نه اینکه ننگ همکاری نکردن با ولیّ خدا هم به بی وفائی کوفیان اضافه شود...
مےفرمود:
کاش همه شما را نداشتم اما ده یار از یاران معاویه را داشتم...
چه کردند با مولایمان...😔
به هوش باشیم!
تاریخ تکرار مےشود اگر #بصیرت نداشته باشیم،
اگر #تاریخ نخوانیم
اگر #نهج_البلاغه ندانیم...
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#فاطمیه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🌷 @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
#قراردمغروب
💚بریم توکوچه های مدینه 💚
به نیابت از شهید
💕مصطفی خلیلی💕
🌷نرو بمون تورو خدا ای...😭😭🌷
🎤 #حمید علیمی
#رزقمعنوی
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
یکی از بچه های تفحص میفرمودند سال 72 چند ماه در فکه اقامت داشتیم بچه ها روز ها مشغول تفحص شهدا و زیر و رو بر کردن خاک های منطقه فکه بودند شبها که برمیگشتیم از فرط خستگی و ناراحتی باهم حرف نمیزدیم،مدتی بود که پیکر هیچ شهیدی را نیافته بودیم
روزی یکی از بچه ها برای عقده گشایی مرثيه حضرت زهرا را در منطقه پخش کردو ناخودآگاه اشکمان سرازیر شد
بچه ها باچشم خیس ذکر یا زهرا داشتند
میدانستیم در این مواقع ذکر حضرت مشکل گشاست
درهمین حین روبروی پاسگاه یک بند انگشت نظرم را جلب کرد
با سرنیزه و بیل خاک ها را کنار زدم تکه ای پیراهن نمایان شد،مطمئن شدم شهیدی در اینجا مدفون است،بچه ها خاکها را کنار زدند و وقتی پیکر نمایان شد متوجه شدیم شهید دیگری کنار اوست،طوری که صورت هردویشان به طرف یکدیگر بود...
بچه ها طبق معمول به دنبال پلاک میگشتند که متوجه قمقمه هایشان شدند که یکی هنوز آب داشت،همه بچه ها برای تبرک از آن سرکشیدند
با ذکر صلوات پیکر دوشهید را از زمین بلند کردند و در کمال تعجب مشاهده کردیم پشت پیرهن هر دو شهید نوشته شده بود
میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم...
#شهدایی
#راز_کانال_کمیل
#قتلگاه_فکه
🖤| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود و دوم داستان دنباله دار نسل سوخته: نت برداری امتحانات آخر سال هم تموم شد ... دلم پر می
⚘﷽⚘
قسمت نود و سوم داستان دنباله دار نسل سوخته: مرزهای خیال
سرم رو آوردم بالا دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ...
- چی می نویسی که اینقدر غرق شدی؟ ...
بقیه حرف های امروزه ... تا فراموش نکردم دارم هر چی رو یادم مونده می نویسم ...
نشست کنارم و دفترم رو برداشت ... سریع تر از چیزی که فکر می کردم یه دور سریع از روش خوند ... و چهره اش رفت توی هم ...
مهران از من می شنوی پای صحبت این آدم و اون آدم نشین ... به این چیزها هم توجه نکن ...
خیلی جا خوردم ...
چرا؟ ... حرف هاش که خیلی ارزشمند بود ...
دوستی با خدا معنا نداره ... وارد این وادی که بشی سر از ناکجا آباد در میاری ... دوستی یه رابطه دو طرفه است ... همون قدر که دوستت از تو انتظار داره ... تو هم ازش انتظار داری ... نمیشه گفت بده بستونه ... اما صد در صد دو طرفه است ... ساده ترینش حرف زدنه ... الان من دارم با تو حرف میزنم ... تو هم با من حرف میزنی و صدام رو می شنوی ... سوال داشته باشی می پرسی ... من رو می بینی و جواب می شنوی ... تو الان سنت کمه ... بزرگ تر که بشی و بیوفتی توی فراز و نشیب زندگی ... از این رابطه ضربه می خوری ... رابطه خدا با انسان ...با رابطه انسان ها با هم فرق می کنه ... رابطه بنده و معبوده ... کلا جنسش فرق داره ... دو روز دیگه ... توی اولین مشکلات زندگیت ... با خدا مثل رفیق حرف میزنی ... اما چون انسانی و صدای خدا رو نمی شنوی ... و نمی بینیش ... شک می کنی که اصلا وجود داره یا نه ... اصلا تو رو می بینه یا نه ... این شک ادامه پیدا کنه سقوط می کنی ... به هر میزان که اعتماد و باورت جلوتر رفته باشه ... به همون میزان سقوطت سخت تره ...
حرف هاش تموم شد ... همین طور که کنارم نشسته بود ... غرق فکر شدم ...
ولی من همین الان یه دنیا مشکل دارم ... با خدا رفاقتی زندگی کردم ... و خدا هم هیچ وقت تنهام نگذاشته ... و کمکم کرده ...
زل زد توی صورتم ...
خدا رو دیدی؟ یا صداش رو شنیدی؟ ... از کجا می دونی خدا کمکت کرده؟ ... از کجا می دونی توهم یا قدرت خیال نیست؟ ... شاید به صرف قدرت تلقین ... چنین حس و فکری برات ایجاد شده ... مرز بین خیال و واقعیت خیلی باریکه ...
🖤| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود و سوم داستان دنباله دار نسل سوخته: مرزهای خیال سرم رو آوردم بالا دیدم دایی محسن بالای
⚘﷽⚘
قسمت نود و چهارم داستان دنباله دار نسل سوخته: 7 سال اعتماد
دایی محسن، اون شب کلی حرف های منطقی و فلسفی رو با زبان بی زبانی بهم زد ... تفریح داییم فلسفه خوندن بود... و من در برابر قدرت فکر و منطقش شکست خورده بودم...
حرف هاش که تموم شد دیگه مغزم مال خودم نبود ... گیج گیج شده بودم ... و بیش از اندازه دل شکسته ... حس آدمی رو داشتم که عزیزترین چیز زندگیش رو ازش گرفتن ... توی ذهنم دنبال رده پای حضور خدا توی زندگیم می گشتم... جاهایی که من، زمین خورده باشم و دستم رو گرفته باشه ... جایی که مونده باشم و ...
شک تمام وجودم رو پر کرده بود ...
نکنه تمام این سال ها رو با یه توهم زندگی کردم؟ ... نکنه رابطه ای بین من و خدا نیست ... نکنه تخیلم رو پر و بال دادم تا حدی که عقلم رو در اختیار گرفته؟ ... نکنه من از اول راه رو غلط اومده باشم؟ ... نکنه ... شاید ...
همه چیزم رفت روی هوا ... عین یه بمب ... دنیام زیر و رو شده بود ... و عقلم در برابر تمام اون حرف های منطقی و فلسفی ... به بدترین شکل ... کم آورده بود ...
با خودم درگیر شده بودم ... همه چیز برای من یه حس بود... حسی که جنسش با تمام حس های عادی فرق داشت... و قدرتش به مرحله حضور رسیده بود ...
تلاش و اساس 7 سال از زندگیم، داشت نابود می شد ... و من در میانه جنگی گیر کرده بودم ... که هر لحظه قدرتم کمتر می شد ... هر چه زمان جلوتر می رفت ... عجز و ناتوانی بر من غلبه می کرد ... شک و تردیدها قدرت بیشتری می گرفت ... و عقلم روی همه چیز خط می کشید ...
کم کم سکوت بر وجودم حکم فرما شد ... سکوت مطلق ... سکوتی که با آرامش قدیم فرق داشت ... و من حس عجیبی داشتم ... چیزی در بین وجودم قطع شده بود ... دیگه صدای اون حس رو نمی شنیدم ... و اون حضور رو درک نمی کردم ...
حس خلأ ... سرما ... و درد ... به حدی حال و روزم ویران شده بود که ...
همه چیز خط خورده بود ... حس ها ... هادی ها ... نشانه ها ... و اعتماد ... دیگه نمی دونستم باید به چیز ایمان داشته باشم ... یا به چه چیزی اعتماد کنم ...
من ... شکست خورده بودم ...
🖤| @dosteshahideman