eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
942 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽ ⚘ زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم محمود رضا بیضائی ---------------------------🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 محمودرضا ورزشکار بود . به کاراته علاقه داشت و از ده سالگی رفته بود دنبال این ورزش . سال 1372 به تیم استان آذربایجان شرقی رفت و در مسابقات چهار جانبه ی بین المللی در تبریز قهرمان شد. به فوتبال هم علاقه داشت و به صورت حرفه ای آن را دنبال می کرد ، تا اینکه به خاطر درس و مدرسه ، عطایش را به لقا بخشید. در سال 1378 دیپلم گرفت ؛ دیپلم رشته علوم تجربی . رفت خدمت سربازی . 🦋| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و ششم داستان دنباله دار نسل سوخته: پیشنهاد عالی توی راه دانشگاه، گوشیم زنگ زد .
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و هفتم داستان دنباله دار نسل سوخته: کجایی سعید؟ چهره اش هنوز گرفته بود ... ولی بازم خوشم نمیاد بری خونه های مردم ... منظور ناگفته اش واضح بود ... چند ثانیه با لبخند بهش نگاه کردم ... فدای دل ناراضیت ... قرار شد شاگردهای دختر بیان موسسه ... به خودشونم گفتم ترجیحا فقط پسرها ... برای شروع دست مون یه کم بسته تره ... اما از ما حرکت ... از خدا برکت ... توکل بر خدا ... دلش یکم آرام شد ... و رفت بیرون ... هر چند چند روز تمام وقت گذاشتم تا رضایتش رو کسب کردم ... کدورت پدر و مادر صالح ... برکت رو از زندگی آدم می بره ... اما غیر از اینها ... فکر سعید نمی گذاشت تمرکز کنم ... مادر اکثرا نبود ... و سعید توی سنی که باید حواست بیشتر از قبل بهش باشه ... و گاهی تا 9 و 10 شب ... یا حتی دیرتر ... برنمی گشت خونه ... علی الخصوص اوقاتی که مامان نبود ... داشتم کتاب های شیمی رو ورق می زدم اما تمام حواسم پیش سعید بود ... باید باهاش چه کار می کردم؟ ... اونم با رابطه ای که به لطف پدرم ... واقعا افتضاح بود ... ساعت از هشت و نیم گذشته بود که کلید انداخت و اومد تو ... با دوست هاش بیرون چیزی خورده بود ... سر صحبت رو باهاش باز کردم ... - بابا میری با رفقات خوش گذرونی ... ما رو هم ببر ... دور هم باشیم ... خون خونم رو می خورد ... یواشکی مراقبش بودم و رفقاش رو دیده بودم ... اصلا آدم های جالب و قابل اعتمادی نبودن ... اما هر واکنش تندی باعث می شد بیشتر از من دور بشه و بره سمت اونها ... اونم توی این اوضاع و تشنج خانوادگی ... رفته بودیم خونه یکی از بچه ها ... بچه ها لپ تاپ آورده بودن ... شبکه کردیم نشستیم پای بازی ... ااا ... پس تو چی کار کردی؟ ... تو که لپ تاپ نداری ... هیچی من با کامپیوتر رفیقم بازی کردم ... اون لپ تاپ باباش رو برداشت ... همین طور آروم و رفاقتی ... خیلی از اتفاقات اون شب رو تعریف کرد ... حتی چیزهایی که از شنیدن شون اعصابم بهم می ریخت ... - سیگار از دستم در رفت افتاد روی فروششون ... نسوخت ولی جاش موند ... بد، گندش در اومد ... جدی؟ ... جاش رو چی کار کردید؟ ... اصلا به روی خودم نمی آوردم که چی داره میگه ... اما اون شب اصلا برای من شب آرامی نبود ... مدام از این پهلو به اون پهلو می شدم ... تمام مدت، حرف های سعید توی سرم می پیچید ... و هنوز می ترسیدم چیزهایی باشه که من ازش بی خبر باشم ... علی الخصوص که سعید اصلا با من راحت نبود ... 🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و هفتم داستان دنباله دار نسل سوخته: کجایی سعید؟ چهره اش هنوز گرفته بود ... ولی
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و هشتم داستان دنباله دار نسل سوخته: دربست، مردونه تمام ذهنم درگیر بود ... وسط کلاس درس ... بین بچه ها ... وسط فعالیت های فرهنگی ... الهام ... سعید ... مادر ... و آینده زندگی ای که من ... مردش شده بودم ... مامان دوباره رفته بود تهران ... ما و خانواده خاله ... شام خونه دایی محسن دعوت بودیم ... سعید پیش پسرهای خاله بود... از فرصت استفاده کردم و دایی رو کشیدم کنار ... رفتیم تو اتاق ... دایی شنیدم می خوای کامپیوترت رو بفروشی ... چند؟ ... با حالت خاصی ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... چند یعنی چی؟ ... می خوای همین طوری برش دار ... قربانت دایی ... اگه حساب می کنی برمی دارم ... نمی کنی که هیچ ... نگاهش جدی تر شد ... - خوب اگه می خوای لپ تاپ رو بردار ... دو تاش رو می خواستم بفروشم ... یه مدل بالاتر واسه نقشه کشی بگیرم... ولی خوبیش اینه که جایی هم لازم داشته باشی می تونی با خودت ببری ... پولش هم بی تعارف، مهم نیست ... - شخصی نمی خوام ... کلا می خواستم یکی توی خونه داشته باشیم ... ایده لپ تاپ دایی خوب بود ... اما نه از یه جهت ... سعید خیلی راحت می تونست برش داره ... و با دوست هاش برن بیرون ... ولی کامپیوتر می تونست یه نقطه اتصال بین من و سعید ... و سعید و خونه بشه ... صداش کردم توی اتاق ... - سعید می خوام کامپیوتر دایی رو ازش بخرم ... یه نگاه بکن ببین چی داره؟ ... چی کم داره؟ ... میشه شبکه اش کنی یا نه؟ ... کلا می خوایش یا نه؟ ... گل از گلش شکفت ... جدی؟ ... چرا که نه ... مخصوصا وقتی مامان نیست ... رفیق هات رو بیار ... خونه در بست مردونه ... 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ★گوییا خوابیده‌ای اما کجا⁉️ ↶ ↷ 🔹که از هر 🔸بیدارتری👌 🔹نگاه کن ما را 🔸که به بیداریم😔 🔹کمکمان کن 🔸که بیدار شویم از خواب 🌙 🌙 | @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۳۰ بهمن ۱۳۹۸ میلادی: Wednesday - 19 February 2020 قمری: الأربعاء، 24 جماد ثاني 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا 🌷 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ❤️ دلم گرفته ازاین روزهای تكراری😞 كه بی حضور ِتو هر لحظه میشود جاری چقدر جاده وصلت ترك ترك شده است💔 سحابِ رحمتِ حق كِی دوباره میباری😔 🌺 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ با تبسم های گرمت روز من آغاز شد✨🌱 صبح آمد خنده ات جاریست لبخندت بخیر ای ❤️ روزتون متبرک به نگاه شهید محمودرضا بیضائی🌹🕊 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ امام صادق عليه السلام: 🔷ستمگر برگِرد نفْس خويش مى چرخد و ميانه رو برگرد دل خويش و پيشتاز برگرد پروردگار عزّوجلّ خود ميزان الحكمه جلد9 صفحه380 🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺بسم رب الشهداء🌺 ختم صلوات امروز به نیت ❤️شهیدگمنام❤️ سهم شما۵ صلوات😊 قبول باشه😍 🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ اَلا ای شمس تبریزی آهای محمودرضا! این هم دفعه‌ی بعد! سرحال آمده‌ام جبران کنم! شرط است بگذاری اول از همه دستت را ببوسم، اسلحه‌ات را، کُلاه چتربازی‌ات را، کوثرت را! کوثر... کوثر مقاومت... دختربچه‌ای که زود تنهایش گذاشتی! تو هم اهل حدیث نفس بودی! و نفس تو عاشق شهادت بود! آخیش! چقدر راحت بود حرف‌زدن با تو! بی‌خود این همه سال، خودم را اذیت کردم! یادم باشد از برادرت بپرسم شهادتت چه روزی بود؛ هر هفته آن روز عکست را ببوسم! و هر هفته آن روز، متنی در مدحت بنویسم؛ برای خودم، نه مخاطب و نه حتی خدا! فقط برای خودم و برای خودت! برای تو یعنی برای خدا! چون تو تا پذیرایی خانه‌ی خدا رفتی! چون تو پروانه‌ای بودی که از بال زیبایی‌هایت، از بال زندگی‌ات، از بال زنت، از بال کوثرت، از بال برادرت احمدرضا و از بال مادرت گذشتی... گذشتی و همه‌ی ما زمینیان را جا گذاشتی! و حالا خنده‌هایت کاغذی نیست! چشم‌هایت حتی! جانی! جان شده‌ای! بازی می‌کنی با دل آدم! زنده می‌کنی، می‌کشی، اشک می‌گیری، می‌خندانی! کاش عوض صورت زیبای تو، تیر تکفیری‌ها قلب آلوده‌ی مرا هدف می‌گرفت! کاش می‌شد فقط یک‌بار دیگر، تو را در مسجد ارک، زیارت کنم! همان اطراف است دادگاه مطبوعات! والله هر بار که پایم به محکمه باز می‌شود، یاد آن شب رویایی می‌کنم! شبی که شمس داشت و شمسی که بچه‌ی تبریز بود! 🌷 | @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+آمـاده ‌ ‌بودن با آرزوے داشتـن فـرق‌میڪند ! +شهــید محمود رضــا بیضائے📞 👈ما شهادت دادیم که زیباست🌸🍃👇 🌹| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿 🕊 میخوام بگیرم اذن رهایی ،،ای شهدا ،،،،ای شهدا،،،،،🌸
⚘﷽⚘ #ادامه --------------------------- زندگی و خاطرات شهید محمود رضا بیضائی -------------------------- محمود رضا دوره ی آموزشی را در اردکان یزد گذراند و پس از آموزش ، خدمتش را در پادگان الزهرا (ع) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز ادامه داد . نقطه ی عطف زندگی محمود رضا ، آشنایی با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب میشود . بعد از اتمام سربازی ، علی رغم تشویق خانواده به تحصیل در دانشگاه ، با انتخاب خود و با یقین کامل ، عضویت در نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب کرد . او بهمن سال 1382 وارد دانشگاه ی امام علی (ع) شد . ورود به دانشکده ی افسری ، عملا به معنی هجرتش از تبریز به تهران بود . با این هجرت ، ادامه ی زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد. او در سپاه ، نام مستعار (حسین نصرتی ) را برای خود انتخاب کرد ؛ نامی که به گفته ی خودش بر گرفته از ندای (هل من ناصر ینصرنی) مولایش حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به ندا بود . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 #ادامه_دارد #محمود_رضا_بیضائی 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❤️| @dosteshahideman
🔷امام صادق علیه السلام می فرمایند: 💠شیعیان مارا موقع نماز اول وقت امتحان کنید که چقدر برآن محافظت دارند. 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و هشتم داستان دنباله دار نسل سوخته: دربست، مردونه تمام ذهنم درگیر بود ... وسط ک
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و نهم داستان دنباله دار نسل سوخته: به من بگو ... نمی دونستم کاری که می کنم درسته یا نه ... یا اگه درسته تا چه حد درسته ... اما این تنها فکری بود که به ذهنم می رسید ... سیستم رو خریدم و با سعید رفتیم دنبال ارتقای کارت گرافیک و ... تقریبا کل پولی رو که از 2 تا شاگرد اولم ... موسسه پیش پیش بهم داده بود ... رفت ... ولی ارزشش رو داشت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر خوشحال بشه ... حتی اگر هیچ فایده دیگه ای نداشت ... این یه قدم بود ... و اهداف بزرگ ... گاه با قدم های ساده و کوچک به نتیجه می رسه ... رفیق هاش رو می آورد ... منم تا جایی که می شد چیزی می خریدم ... غذا رو هم مهمون خودم ... یا از بیرون چیزی می گرفتم ... یا یه چیز ساده دور همی درست می کردم ... سعی می کردم تا جایی که بشه ... مال و پول اونها از گلوی سعید پایین نره ... چیزی به روی خودم نمی آوردم ... ولی از درون داغون بودم ... نماز مغرب تموم شده بود ... که سعید با عجله اومد توی اتاق مامان ... مهران ... کامران بدجور زرد کرده ... سرم رو آوردم بالا ... واسه چی؟ ... هیچی ... اون روز برگشت گفت ... باغ، پارتی مختلط داشتن و ... بساطِ ... الان که دید داشتی وضو می گرفتی... بد رقم بریده ... دوباره سرم رو انداختم پایین ... چشم روی تسبیح و مهرم ... و سعی می کردم آرامشم رو حفظ کنم ... خیلی ها قپی خیلی چیزها رو میان ... فکر می کنن خالی بندی ها به ژست و کلاس مردونه شون اضافه می کنه ... ولی بیشترش الکیه ... چون مد شده این چیزها باکلاس باشه میگن ... ولی طبل تو خیالین ... حتی ممکنه یه کاری رو خودشون نکنن ... ولی بقیه رو تحریک کنن که انجام بدن... خیلی چیزها رو باید نشنیده گرفت ... سعید از در رفت بیرون ... من با چشم های پر اشک، سجده... نمی دونستم کاری که می کنم درسته یا نه ... توی دلم آتشی به پا بود ... که تمام وجودم رو آتش می زد ... - خدایا ... به دادم برس ... احدی رو ندارم که دستم رو بگیره... کمکم کن ... بهم بگو کارم درسته ... بگو دارم جاده رو درست میرم ... 🌷 | @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و نهم داستان دنباله دار نسل سوخته: به من بگو ... نمی دونستم کاری که می کنم درسته
⚘﷽⚘ قسمت صد و سی ام داستان دنباله دار نسل سوخته: سید رفقاش که داشتن می رفتن ... کامران با ترس اومد سمتم... و در حالی که خنده های الکی می کرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود ... سر حرف رو باز کرد ... راستی آقا مهران ... حرف هایی که اون روز می زدم ... همه اش چرت بود ... همین جوری دور هم یه چیزی می گفتیم ... چند لحظه مکث کردم ... شما هم عین داداش خودم ... حرفت پیش ما امانته ... چه چرت ... چه راست ... یکم هاج و واج به من و سعید نگاه کرد ... خداحافظی کرد و رفت ... سعید رفت تو ... من چند دقیقه روی پله های سرد راه پله نشستم ... شاید وجود آتش گرفته ام کمی آرام تر بشه ... تمام شب خوابم نبرد ... از فشار افکار روز ... به بی خوابی های مکرر شبانه هم گرفتار شده بودم ... از این پهلو به اون پهلو ... بیشترین زجر و دردی که اون ایام توی وجودم بود ... فقط یه سوال بود ... سوالی که به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می کرد ... - خدایا ... دارم درست میرم یا غلط؟ ... من به رضای تو راضیم ... تو هم از عمل من راضی هستی؟ ... بعد از نماز صبح ... برگشتم توی رختخواب ... با یه دنیا شرمندگی از نمازی که با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم ... تا اینکه ... بالاخره خوابم برد ... سید عظیم الشأن و بزرگواری ... مهمان منزل ما بودند ... تکیه داده به پشتی ... رو به روشون رحل قرآن ... رفتم و با ادب ... دو زانو روی زمین، مقابل ایشون نشستم ... قرآن رو باز کردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند ... سرم رو پایین انداختم ... من علم قرآن ندارم ... و هیچی نمی دونم ... علم و هدایت از جانب خداست ... جمله تمام نشده از خواب پریدم ... همین طور نشسته ... صحنه های خواب جلوی چشمم حرکت می کرد ... دل توی دلم نبود ... دانشگاه، کلاس داشتم اما ذهن آشفته ام بهم اجازه رفتن نمی داد ... رفتم حرم ... مستقیم دفتر سوالات شرعی ... حاج آقا ... چطور با قرآن استخاره می کنن؟ ... می خواستم تمام آدابش رو بدونم ... باورم نمی شد ... داشت ... کلمه به کلمه ... سخنان سید رو تکرار می کرد ... 🌷| @dosteshahideman
ڪاش می شد؛ زمانه بر می گشت ... آن مسافر؛ به خانه بر می گشت ... نـور می شد و صبـح می تابیـد ! مـاه می شد ! شبـانه برمی‌گشت ! 🌙 🌹| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 🌹 پیامبر اکرم : مثل نماز ، مثل ستون چادر است ، اگر ستون محکم و برقرار باشد ، طناب ها و میخ ها پرده ها مفید خواهد بود ؛ ولی اگر ستون چادر بکشند ، دیگر طناب ها و میخ ها سودی ندارد کنزالعمال ، ح 20575 🌷| @dosteshahideman
❤️😭 |•رفیقی داشتم ڪه می گفت: «اینجا ـ جَزیرِه_مَجنون + جآی دیوآنِه هاست.. دیوآنه هایی ڪه عاشِق اند. عآشقانی ڪه می خواهند از راهِ میآنبُر_ به_خــدا برسند.» +میانبـر، همان «عشق_حسین‌بن_علی‌ست» ومقصد،چیزی جز رسیدن نیست ورسیـدن چیزی به جز «شـهادت» نیست:)) 🌺 🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر حاج قاسم جمعه این هفته بود 🔹رمزگشایی از شناسنامه سردار دلها از زبان جانشین سپاه قدس 🌷| @dosteshahideman
مواظب ضربه منافقین باشید. اینها در نهادها، انتخابات در اجتماعات نفوذ می‌کنند و ضربه می‌زنند. امام عزیزمان فرمود خطر منافقین از کفار بدتر است. 🌷 📎 فـردا ،همه می آییم ... 🌹| @dosteshahideman
💕 🍃💞🍃هیچ گاه برای خودش چیزی نمی گرفت. تمام ها و حتی کفش? را من برای ایشون میگرفتم. 🍃💞🍃برای اینکه منو خوشحال کنن یک تکه برای خودشون میگرفتن. چون میدونست از این کار خیلی خوشحال میشدم حتی بیشتر از چیزهایی که برای من میگرفت. 🍃💞🍃تو نشد من چیزی بخوام و ایشون بگه نه البته هیچگاه چیزی که در ایشون نبود را طلب نمیکردم. 🍃🌹🌷 🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ #ادامه ------------------------- خاطرات و زندگی محمودرضا بیضائی -------------------------- در شهریور 1385 دوره ی افسری را به اتمام رساند و از دانشکده فارغ التحصیل شد و قدم در مسیری گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری اش ، هیچ تزلزلی در پیمودن آن مسیر در او مشاهده نشد . پر کاری و کم خوابی ویژگی اصلی اش بود ؛ آن چنان که کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری به تصویب رسانده بود به این ترتیب عملا کارش تعطیلی نداشت . معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پر کارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی کرد ------------------------- احمدرضا بیضائی : محمودرضا، همیشه چشمانش سرخ و بدنش خسته بود .... تا آنجایی که من میدانم آن شب که فردایش شهید شد را هم تا صبح نخوابیده بود 😭 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 #ادامه_دارد 🌷| @dosteshahideman