دوست شــ❤ـهـید من
🍃🌸🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
#همسرشهید:
شهید.مدافع.حرم.سید.سجاد.حسینی
اوایل آشنایی و روزهای خوش نامزدی با سید سجاد بود.😍 قبل از همه ی مهمان ها #سید_سجاد به دیدنم آمد و از مادرم اجازه خواست که من به دم در خانه بروم.😍 .
نمیدانستم،سید برای چه آمده....😢 وقتی به دم در رفتم،دیدم با دسته گل قشنگی منتظرم هست.💐 مهرش روز به روز بیشتر میشد 🌹و محبت و عشقش در وجودم ریشه میدواند.🌷
.
رو به من کرد و گفت: میخواهم حرفی به شما بزنم،امشب هوای من را بیشتر از وقتهای دیگر داشته باش.☺️😣 خندیدم و گفتم:سید هوای شمارا دارم ولی اگر بزرگترها به من اجازه بدهند.❤️ گفت:پس هرچه بنویسم،قبول است؟
گفتم:اصلا قباله برایم مهم نیست.😔 جواب داد:پس قباله را در حد وسعم 🖊مینویسم که تا #قبل از #مرگم،همه ی ان را به تو بدهم.
در طول زندگیمان هیچوقت از او مهریه ام را نخواستم. .
مهریه ی من #مهر و #محبت سید سجاد به من بود که برایم سنگ تمام گذاشت و رفت.
👇👇
@dosteshahideman
🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
🌷🕊🌷
#خـاطرات_شهدا 🌷
🌷 #سیدمحمد عاشق دوچرخه🚲 بود. قرار بود برای تولدش که 31 فروردینه براش دوچرخه بخریم.
🌷10 فروردین بود؛ سید محمد یک دفعه گریه اومد و میگفت: حتما باید همین #امروز برام دوچرخه بگیرین.
دیدیم ساکت نمیشه، رفتیم براش دوچرخه گرفتیم، آبی، همون رنگی که دوست داشت.
🌷دوچرخه همش تو خونه بود و سید محمد #نمی_تونست، رو فرش دوچرخه رو برونه.
🌷تا اینکه 14 فروردین #آقارضا اعزام شد به #سوریه.هر روز که زنگ میزد و صحبت میکردیم، هم از من و هم از سید محمد از دوچرخه بازیش میپرسید.
🌷تا روز آخر، #چهارشنبه، 15 اردیبهشت، وقتی تماس گرفت، بازم از سید محمدو دوچرخه اش پرسید.
گفتم: سید محمد خوب می تونه دوچرخه رو برونه، برای چی همیشه این سوال رو میپرسی؟؟
🌷آقا رضا گفت: می خوام# مطمئن بشم.فرداش #شهید🕊 شد و هیچ وقت دوچرخه بازی سید محمد رو ندید.
🌷حالا سید محمد موندو یه دوچرخه آبی و آرزوی اینکه ای کاش #باباجونش بود تا بهش نشون بده که چقدر خوب👌 می تونه دوچرخه رو برونه.
نقل از #همسرشهید
#سید_رضا_طاهر
🌷| @dosteshahideman
🌷🕊
🌷🕊🌷
🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
#خاطرات_شهدا 🌷
✍ به روایت #همسرشهید
🔰اردیبهشت بود که آمد. شب #لیلۀالرغائب. شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم. همه میآمدند ببینند #سوریه چه خبر است.
🔰دو سه سالی که تا #شهادتش سوریه بود، مرتضی دیگر آن مرتضای سابق نبود✘. رشد وجودی و #روحیاش را با تمام وجود حس میکردم. با ما هم که بود مدام دلشـ❤️ پیش نیروهایش بود. مدام با بچههایش در تماس📞 بود.
🔰وقتی از آزادی #نبل_والزهرا میگفت به وضوح برق شادی توی چشمهایش😃 دیده میشد. چقدر ذوق میکرد وقتی میگفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچههای ما #برنج خشک میریختند😅.»
🔰کوچکترین اتفاقی کمصبرش میکرد؛ #عملیات میشد، فلان نیرویش شهید🌷 میشد، فلان منطقه #سقوط میکرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که میآمد، خستگی را به وضوح روی شانههایش #حس میکردم.
🔰مرتضی تا قبل از رفتنش به #سوریه، موهایش یکدست مشکی بود ولی از روزی که رفت، میدیدم #موهایش دارند سفید میشوند. شهید 🕊که شد، 13 تار مویش سفید شده بود.
🔰بین خواب و بیداری حس کردم #مرتضی روی تپهای ایستاده. داشت از سرما❄️ میلرزید و دندانهایش به هم میخورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آنقدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشیام برایش انتخاب کرده بودم: #نورچشمم. جواب نداد.
🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمیبرد. جدای از سرما، #نگرانی هم بیخوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی سلام و احوالپرسی گفتم: «مرتضی! چرا اینقدر لباس کم پوشیدی که #سردت بشه؟ نمیگی سرما میخوری؟»
🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم #مریمجان، عملیات بود. همین یکدست لباس #نظامیام تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات #غسل_شهادت کرده بود و با همان یکدست لباس 👕سردش شده بود.
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_عرفه
#فرمانده_ایرانی_تیپ_فاطمیون
🌹| @dosteshahideman
🌹🕊
🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊
#عاشقـــانهشهـــــدا
#خستگے_مانع_محبت_نشود
شب اومد خونه چشماش از بےخوابے شدید، سرخ بود.😣 رفتم سفره بیارم ولے نذاشت. گفت: امشب نوبت منه☺️، امشب باید از #خجالتت در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و ڪوفته اومدے... نذاشت حرفم تموم بشه☹️ بلند شد و غذا رو آورد🍜. بعد غذاے #مهدے👦 رو با #حوصله بهش داد و سفره رو جمع ڪرد. بعد چایے ریخت و گفت: «بفرما».😍😌
راوے: #همســــرشهیـــد
#محمـد_ابـراهيم_همـت❤️
📙به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲
@dosteshahideman
⚘﷽⚘
#همسرشهید:
درراس همه ی حاجات ودعاهای این شهید
دعا برای تعجیل فرج بود،هروقت قراربود
کسی به زیارت برود
یا درهمین التماس دعاگفتن های مرسوم
ایشان میگفت:"برای امام زمان(عج)خیلی دعا کنید"
اگر قراربود دوستی به زیارت برودنشانه ای میداد
تا درآن حرم به یاد ایشان بیفتدوبعدتاکید میکرد
" #وقتی_یادمن_افتادی_برای_امام_زمان_(عج)_دعاکن"
مخصوصا برای زائران کربلا این نشانی دادن ها فراوان بود
هیچ وقت نشنیدم برای خودش دعایی بخواهد.
حتی درپیامک های تبریک سال نوکه
قبل از آخرین اعزام برای دوستانش فرستاد،
تاکیدوسفارش برای فرج وظهور حضرت حجت(عج)فراوان است...
#شهید_جوادالله_کرم
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌷 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#خاطرات_شهدا
سبك زندگي ايشان خدمت خالصانه و بي منت بود.🌸منافع خود را نمي ديدند. بيشتر دوست داشتند با قشر ضعيف جامعه همنشين باشند و سعي داشتند تا در حد توان خود نيازهاي آنان را برطرف كنند.❤️ هميشه مبالغي را براي كارهاي خير كنار مي گذاشتند💵 و مقيد بودند تا با اجازه من اين كار صورت بگيرد.
خيلي متواضع و خاكي بودند و اين خصوصيت از درون ايشان مي جوشيد.🍃
راوي:#همسرشهيد
#حميد_طباطبايي_مهر🕊
🌷| @dosteshahideman