eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
943 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁💐 » ✍شهید چمران نماز با عشـق ‌نمازهایت را عاشقانه بخوان حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری ... ‌آن وقت ڪم ڪم لذت میبری از ڪلماتی ڪه در تمام عـمر داری تڪرارشان می کنی... تڪرار هیچ چیز جز نـماز در این دنیا قشنگ نیست… 🌸@dosteshahideman ☘🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻☘
☘🕊🕊☘🕊🕊☘🕊🕊☘🕊🕊 🌷 🌷 آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید. کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید... در عرصه های اجتماعی؛ فرهنگی و سیاسی حضور فعال داشته باشید... گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید... گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید... ادامه دهنده راه شهدا باشید؛ نگذارید این علم به زمین بیفتد... 🌸 @dosteshahideman ☘🕊🕊☘🕊🕊☘🕊🕊☘🕊🕊
💞💞💞 💛قرارعاشقی💛 🍁صلوات خاصه امام رضا به نیابت از 🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک. ساعت هشت به وقت امام رضا😍😍😍 👇👇 @dosteshahideman 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 ✍ عزیزانم از یکدیگر مواظبت کنید و یار هم باشید و با مستکبران و ابرجنایتکاران شرق و غرب بجنگید تا پای جان و برقراری حکومت جهانی شما را به و می سپارم. 🕊 @dosteshahideman 🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
#درس_شهادت نزدیك عملیات بود. می دانستم دختردار شده. یك روز دیدم سر پاكت نامه از جیبش زده بیرون... -گفتم: «این چیه؟» -گفت:«عكس دخترمه» -گفتم: «بده ببینمش» گفت «خودم هنوز ندیدمش!!» - گفتم: «چرا؟» -گفت: «الآن موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده. باشه بعد...» سـردار‌ شهید #مهدی_زین_الدین 🕊| @dosteshahideman
🍃🌷🍃🌷🍃 همسرش‌میگفت برگـھ ماموریتشـ|✨راامضانڪرد تانگویندمدافعان‌حـــرمـ|🕌براے پول‌میروند... 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
💟محمد رضا هم #مداح بود و هم فرمانده سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند:#یازهرا(سلام الله علیها) اونقدر رابطه اش با #حضرت_زهرا قوی بود که مثل بی بی #شهید شد🌷 💟خمپاره خورد به سنگرش 💥بچه ها رفتند بالا سرش دیدن ترکش خورده به #پهلوی چپ و بازوی راستش😔 #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 🌹| @dosteshahideman
هدایت شده از دوست شــ❤ـهـید من
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 در ڪـ‌انـ‌ال دوســـت شــ💔ــهـید مــن 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 🍁: زاهـد نـوجـوان شب معمولا توی اتاق پذیرای درس می خواندیم. پذیرای مان اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم یا میخواستیم درس بخوانیم، اجازه داشتیم به انجا برویم. یک بار بعد از نصف شب بود که برای مطالعه به اتاق پذیرایی رفتم دیدم قبل از من امده و آنجاست. داشت می خواند. آن موقع دوازده سیزده سال بیشتر نداشت. جاخوردم، امدم بیرون و به اتاق خودم رفتم. شب بعد،باز توی اتاق پذیرایی بود و نشد آنجا درس بخوانم. چندشب پشت سرهم همینطور بود. بعد از نیمه شب بلند میشد می آمد توی اتاق پذیرایی و نماز می خواند. هرشب هم که می گذشت، نمازش طولانی تر از شب قبل بود. یادم هست یک شب نمازش حدود دو ساعت طول کشید صبح روز بعد به او گفتم اینطوری کسر خواب پیدا میکنی و صبح توی مدرست چرت می زنی .ضمنا تو هنوز به نرسیده ای و نماز یومیه بهت واجب نیست چه برسد به . قبول نداشت و ظاهرا طلبه ای از فضیلت نماز شب برای محمودرضا گفته بود و او چنان از حرف های آن طلبه تاثیر گرفته بود که تا یک هفته مرتب را ادامه داد. بخاطر مدرسه اش مانع نماز شب او شدم و قانعش کردم که لازم نیست نماز شب بخواند ولی آن نمازها را واقعا با حال می خواند. هنوز چهره و حالت ایستادنش سر نماز یادم هست. شـادے روح شـ‌‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman🍃🌷 🍂 🍁: معنویت به همین سادگی از مریدان مرحوم بود. مرحوم آیت الله مولانا ظهرها در مسجد استادشاگرد در خیابان فردوسی تبریز اقامه نماز می کرد. من ایامی که در دبیرستان ابوذر درخیابان تربیت درس می خواندم،به خاطر نزدیک بودن مدرسه به این مسجد ظهرها گاهی می رفتم و نماز را به ایشان اقتدا می کردم. ایشان خیلی بزرگوار بودند و با و حسن خلق فوق العاده ای با جوان ها برخوردمی کردند. معمولا بعداز نمازشان حلقه ای از جوان ها دور ایشان تشکیل می شد و تا چندساعت ایشان را رها نمی کردند. در مقاماتی داشتند و البته کمتر کسی ایشان را در تبریز از این بعد می شناخت. من نمیدانستم هم در نمازایشان حاضر می شود. اوایل دوره من،با اواخر دوره دبیرستان هم زمان بود. بعداز دانشگاه،من دیگر توفیق درک محضر آیت الله را به جز یکی دوبار در دیدارهایی که در منزلشان مشرف شده بودم نداشتم. محمودرضا در دوسال آخردبیرستان ظهرها بعد از مدرسه ،مسیر دبیرستان فردوسی تا مسجد استادشاگردرا پیاده طی می کرد و در نماز ایشان حاضر می شد. من از این قضیه بی اطلاع بودم. تا اینکه یک روز فهمیدم و به محمودرضاگفتم:شنیده ام می روی نمازآقای . اول جا خورد بعد گفت آره خیلی آدم خوش مرامی است. گفتم از فرمایشاتش استفاده هم میکنی؟؟....گفت بله . گفتم از چیزهایی که شنیده ای یکی دوتا بگو ماهم استفاده کنیم. گفت دیروز بعد از نماز بااحتیاط و رعایت ادب رفتم جلو و سلام کردم و گفتم اگر میشود بفرمایید. ایشان چندلحظه سرشان را انداختند پایین بعد توی صورت من نگاه کردند و گفتند حال شما خوب است. این را گفت و زد زیر خنده و دیگر نگذاشت بحث آیت الله مولانا را ادامه بدهم. آن روز مرا پیچاند. بعدا دوباره یقه اش را گرفتم و خواستم اگر سوالی پرسیده و جوابی شنیده بگوید تا من هم استفاده کنم. گفت آن روز ایشان درباره سوال کردم و ایشان هم فرمودند همین روایت هایی که ودیگران از اهل بیت نقل کرده اند عرفان است. تا آخر همین بود. هیچ وقت حتی یکبار هم نشد که تظاهری بکند یا قیافه آدم های معنوی را به خودش بگیرد .من تا آخر حیات ظاهری چیزی از اوندیدم که بخواهد معنویتش را به رخ بکشد. شـادے روح شـ‌هـیـد 🕊| @dosteshahideman 🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊
🌱🍁🍁🌱🌱🍁🍁🌱🌱🍁🍁🌱 🌷 امروز سالروز شهادت شهید حسن باقری بود سوار بلدوزر بودیم.🚜🚜🚜 می رفتیم خط؛ عراقی ها همه جا را می کوبیدند. صدای اذان را که شنید گفت « نگه دار نماز بخونیم.»  گفتیم «توپ و خمپاره می آد، خطر داره .»💣 گفت «کسی که جبهه می یاد ، نماز اول وقت را نباید ترک کنه.»📿 🌸 @dosteshahideman 🌱🍁🍁🌱🌱🍁🍁🌱🌱🍁🍁🌱
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۵۰ #نویسنده مریم.ر توی کلاس همه حواسم به قرار خواستگاریم
۵۱ مریم.ر همون شب برای مراسم ازدواج یه تصمیماتی بزرگترها گرفتند😊 فردا من و آقای منتظری رفتیم آزمایش و چند روز بعدهم رفتیم حلقه هامونوخریدیم💍💍 خدایا اگه من دارم خواب میبینم خواهش میکنم از خواب بیدارم نکن😌 روزی که آرزوشو داشتم اومد😋دو هفته دیگه عقدمونه😍 خدایا واقعا ازت ممنونم تو منو شرمنده کردی آخه تو چقدر مهربونی💚 پدر آقای منتظری یه صیغه محرمیت بینمون خوند که راحت باشیم برا صحبت کردن و بیرون رفتن داشتم به مراسم ازدواجم فکرمیکردم😌 وای چقدر دلم براش تنگ شده😍 میرم تا بهش پیام بدم عه دوتا پیام برام اومده😕اولیش محمد بود🙃 پیام داده بود _سلام عزیزم میای امروز بریم بیرون؟ واییی آخ جووووون😆و پیام دومی از یه شماره ناشناس بود🤔پیامو بازکردم نوشته بود _سلام جیگرم خیلی بیمعرفتی . امروز خونه ایمان پارتی داریم تو نمیای خوشگل خانوم؟ من شهرام هستم این شماره جدیدمه بوس بوس خدایا این دیگه کجا پیداش شد😰 براش نوشتم دیگه حق نداری به من پیام بدی فهمیدی یا نه بروبه درک😡 حس بدی دارم وقتی یکی جز محمد بهم ابراز عشق کنه😣 خدایا خودت شاهدی من هیچ کار بدی نکردم😢 نمیدونم این از کجا پیداش شد😔 سریع جواب محمد دادم که ساعت۴ بیاد دنبالم . محمد از من نجابت و صداقت خواسته ؛حالا چیکار کنم بگم یا نگم😔 اگه بگم محمد بهم شک میکنه😞 شایدم دیگه دوسم نداشته باشه😭 نه بهش نمیگم😢 اما دلم نمیاد ازش پنهان کنم😔 میرم آماده میشم یکم ریمل میزنم ؛رژمو از جلوی آینه برمیدارم و میزنم یکم نگاه میکنم ؛بهتره که پاکش کنم محمد دوست نداره بیرون خیلی آرایش داشته باشم موهامو کامل میزارم داخل شالم و میرم محمد روبه روی خونمون با ماشین منتظر من بود😊 با دیدنش آرامش خاصی بهم دست میده هر دفه که میبینمش انگار دنیا ماله منه😍 _سلام 😊 _علیکم سلام خانومم _خیلی منتظر شدی؟☹️ _نه عزیزم _حالا کجا میخوایم بریم🙃 _یجایی😑 _نکنه میخوای منو بدوزدی😬 _اتفاقا فکربدیم نیست😍 _عه محمد😂 _ترسیدیا😜 _نخیرم😒 محمدجان یکم یواش تر میشه برین لطفا😊❤️ _چشم هرچی شما امرکنید بانو😍 _عاجِقِتَم😍 _یعنی چی؟به چه زبانی شما صحبت کردین خانوم🤔 _وای محمد😂 داشتیم حسابی میگفتیم و میخندیدیم که یدفه گوشیم زنگ خورد ؛ شماره ناشناسه جواب دادم دیدم یه مرد بود😧 _سلام جیگر😍شناختی؟شهرامم نزدیک بود گوشی از دستم بیوفته یه نگاه به محمد کردم و فوری گفتم اشتباه گرفتین گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم توی کیفم سردی و لرزش دست و پامو حس میکردم به نفس نفس افتادم اگه محمد بفهمه😰 من نمیتونم هیچی بهش بگم نمیخوام خوشبختیم خراب بشه یدفه محمد گفت _کی بود عزیزم؟اشتباه گرفته بود؟ _چی؟ _میگم اشتباه گرفته بود؟ _آهان نه...یعنی آره...آره اشتباه بود😰 _خب مریم خانوم بریم سینما؟ _چی؟ _مریم جان مگه من چقدر باهات فاصله دارم که نمیشنوی😄 میگم بریم سینما؟ _آره بریم _پس بزن بریم خدایا چیکارکنم بگم بهش یا نگم؟اگه نگم حس بدی دارم حس میکنم بهش خیانت دارم میکنم و از اعتمادش سو استفاده میکنم😔 اگه نگم نمیتونم توی دلم میگم خدایا به امیدتو❤️ دستمو میزارم روی دستش و میگم _محمد _جونه دلم _میشه نریم سینما _باشه عزیزم هرجایی که دوست داری میریم _میشه یجایی پارک کنی؟میخواستم یچیزی بهت بگم _باشه الان نگه میدارم . بفرمایید _محمد نمیدونم چطوری بگم توراخدا آروم باش _چی شده مریم؟باشه آرومم _جریانه شهرامو یادته _آره یادمه _باورکن من به تو هیچوقت خیانت نمیکنم نه الان نه هیچوقت دیگه اما امروز یه شماره ناشناس بهم پیام داد بعد که حرفم تموم شد گوشیمو دادم دست محمد تا خودش بخونه ادامه دارد.... 😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۵۱ #نویسنده مریم.ر همون شب برای مراسم ازدواج یه تصمیماتی
۵۲ مریم.ر محمد پیام شهرامو خوند از عصبانیت سرخ شده بود😥 در ادامه گفتم _اینم که الان زنگ زد همون بود . محمد باورکن من تقصیری ندارم . من سرقولم هستم من هیچوقت به تو خیانت نمیکنم نه حالا نه هیچوقت دیگه . محمد اخم کرده بود یه صلوات زیرلب فرستاد مشخص بود خیلی عصبانیه😔 ماشینو روشن کرد و دور زد _محمد کجا داری میری؟😢 هیچ جوابی نمیده یکم سکوت میکنم دوباره با بغض میپرسم _محمدجان کجا داری میری عزیزم؟ _میبرمت برسونمت خونتون امروز حوصله گردش ندارم دوباره باهات هماهنگ میکنم _از من خیلی ناراحتی؟اما من کاری نکردم😔 _میدونم عزیزم که تو بی گناهی؛ ولی من الان واقعا ریختم بهم نمیتونم حتی فکرکنم بزاریکم حالم بیاد سرجاش باشه؟ _هرچی تو بگی عشقم . ولی اینو بدون خیلی دوست دارم تو تنها عشق منی من هیچوقت نمیتونم بهت خیانت کنم _میدونم خوشگلم ولی بزار من یکم آروم باشم رسیدیم به خونمون من دلم نمیخواست پیاده بشم بغضم امان نمیده فقط تونستم بگم _محمد😭 _مریم جان خانوم قشنگم چرا گریه میکنی؟من میدونم تو هیچ کاره اشتباهی نکردی _پس چرا اینقدر عصبانی هستی باهام حرف نمیزنی😔 _من از تو عصبانی نیستم فداتشم ؛ از پیامی که اون مرتیکه برات نوشته عصبانی شدم نمیتونم ببینم کسی دیگه جز من به عشقم و به ناموسم این حرفهارو بزنه لطفا درکم کن _محمد من نمیخوام خوشبختیمون خراب بشه😢 دوهفته دیگه جشن عقدمونه _برو خونه عزیزم من بهت فردا زنگ میزنم نبینم عشقم ناراحت باشه. شبت بخیر _شب بخیر😔 از محمد دور شدم زنگ خونه را زدم مادرم درو بازکرد محمد همیشه عادت داشت تا وقتی من میرم داخل خونه بره تا خیالش راحت نمیشد نمیرفت دوباره برمیگردم یه نگاه به چشمهای پاک و قشنگش میکنم و درو میبندم صدای رفتنشو شنیدم😔 رفتم خونه یه دوش گرفتم تا یکم آروم بشم خوابم نمیومد اما رفتم روی تختم خوابیدم چشمم به گوشیم بود منتظرشب بخیر محمد بودم اما ساعت از۱۲ هم گذشت و هیچ پیامی نداد😢 خدایا نکنه محمد بزنه زیرهمه چی و بگه نمیخوام زندگی بدون محمد برام معنایی نداره😭 نفمیدم کی خوابم برد ولی وقتی چشمامو باز کردم ساعت۱۰صبح بود وای کلاسم تموم شد چطور بیدارنشدم!!! گوشیمو برداشتم ببینم از محمد خبری هست اما نبود😔نه زنگ زده بود نه پیام داده بود خدایا نمیخوام محمد از دست بدم😭خودت میدونی من هیچ گناهی ندارم😔پس کمکم کن😢لعنت به روزی که با ساناز دوست شدم؛ لعنت به من که شمارمو به شهرام دادم و توی ماشینش نشستم😭همش تقصیره خودمه ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman
زمستان است... شب بخیر هایت را نگاه پر مهرت را از من دریغ مدار برای زنده ماندن باید گرم بمانم.. 🕊| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 امروز سه‌شنبه ☀️ ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ هجرے شمسے 🌙 ۲۳ جمادی‌الاول ۱۴۴۰ هجرے قمرے 🎄 ۳۰ ژانویه ۲۰۱۹ میلادے ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه: 🎗«یاقاضی الحاجات»🎗 🎗«ای برآورده کننده حاجتها»🎗 ☀️ روزتون منور به نگاه #شهید_محمود_رضا_بیضایے 🕊| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ سلام به تو ای دعوت کننده مردم به سوی خدا سلام به تو ای درگاه (برای رسیدن به)خدا و حافظ دین او سلام به تو ای حجت خدا و راهنمای بندگان به مقاصد چرا من بنویسم وقتی خودت را یادمان دادی... زیباتر از " " کم پیدا میشود... 📎سلام صبحت بخیرآقاجان✋ @dosteshahideman ─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
⚘﷽⚘ مـا می جنگیــم و تـن به هیچ‌گونه سازشی نمی‌دهیم و با شـعار همیشگـیِ یا فتــح یا شهــادت می جنگیم و بر سیاست "نه شرقی نه غربی" سرسختــــانه پا می فشــاریم چون معتقـد به خــداییـم ... @dosteshahideman ─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
⚘﷽⚘ : فراموش نڪنید . . . كہ راہ راست از هـر كجا كج شد بیراهـہ و بہ سوی هـلاڪت است @dosteshahideman ─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
⚘﷽⚘ 🖋 روزی از مدرسه به خانه می‌آید ، درحالی ‌که گونه‌ها و دست‌ های سرخ و كبودش ، حكایت از عمق سرمایی می‌كند كه در جانش رسوخ كرده است‌. پدرش همان شب تصمیم می‌گیرد كه پالتویی برایش تهیه كند‌. دو روز بعد ، با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می‌رود‌ ، غروب كه از مدرسه برمی‌گردد ، با شدت ناراحتی ‌، پالتو را به گوشه ی اتاق می‌افكند‌. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می‌نگرند و مهدی درحالی ‌که اشك از دیدگانش جاری است‌ ، می‌گوید: چگونه راضی می‌شوید من پالتو بپوشم ، درحالی ‌که دوست بغل ‌دستی من ، در كنارم از سرما بلرزد.... @dosteshahideman ─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘ 🌷 ....! 🌷ما در اروندکنار، در مدرسه ای مستقر بودیم. این مدرسه دو کلاس داشت. در یک کلاس گروه ما بود و در کلاس دیگر گروه غواصی دیگری. همه داشتیم برای عملیات آماده می شدیم. من فرمانده  ی یکی از این گروه  های غواصی بودم. 🌷بعد از این که توجیه عملیاتی شدیم، رفتیم پیش بچه  ها تا توجیه  شان کنیم. چون مأموریت ما عبور از معبر هشتم بود، نیت کردم این معبر به نام معبر امام رضا  (ع) نام  گذاری شود. در شب  های عملیات هم بچه  ها امام رضا  (ع) را صدا می زدند. 🌷همان روز که قرار بود عملیات شروع شود، ساعت یك، دو بعد از ظهر هوا شروع به باریدن کرد و بچه  ها نماز شکر خواندند. بارش باران باعث می  شد، منطقه گل  آلود شود و دقت عراقی  ها کمتر. ساعت سه، چهار بعد از ظهر شام آوردند. بعد از شام رفتیم خودمان را برای عملیات آماده کنیم. 🌷لباس به اندازه  ی کافی نداشتیم. آخرین لحظه  ها برایمان لباس آوردند. لباس  ها را تقسیم کردیم. فقط یک فین برای یک نفر کم آمد. شب عملیات بچه  ها از هم خداحافظی می  کردند. شب وداع یاران بود. آن شب ممکن بود چند نفری به شهادت برسند. حال و هوایی داشت. آن شب فراموش شدنی نیست. 🌷بعد از خداحافظی رفتیم پای معبرمان. معبر هشتم، همان جایی که باید مستقر می شدیم. نماز مغرب و عشاء را خواندیم و بعد از نماز به سوی اروند حرکت کردیم. هر چه جلوتر می  رفتیم آب بالاتر می  آمد. آب تا سینه و گردنمان بالا آمده بود. آنقدر سرد بود که صدای به هم خوردن دندان  ها را می شد از دور شنید 💐 @dosteshahideman 🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
#شهید_سیدمرتضی_آوینی: "ابر و باد و آب و آتش و خاک همه جنود حق هستند و چگونه ممکن است که جنود حق در برابر تحقق اراده‌ی او بایستند؟" مسئول تبلیغات گردان می‌گفت «ما آمده‌ایم تا راه انبیـا و شهــدا را استمرار بخشیم » و این هدفی است باقی که هرگز رها نخواهد شد.... رمز پیروزی در استقامت است که: "اِنِّ اللهَ مَعَ الصّابِرینَ"... 🕊 @dosteshahideman
🍃🌹🍃🌹 👌نماز‌ اول‌ وقت سر تا پاش خاكي بود. چشم‌هاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما. دو ماه بود نديده بودمش. حداقل يه دوش بگير، يه غذايي بخور. بعد نماز بخون😒. سر سجاده ايستاد. آستين‌هاش را پايين كشيد و گفت:«من با عجله اومدم كه نماز اول وقتم از دست نره.»☺️ كنارش ايستادم. حس مي‌كردم هر آن ممكن است بيفتد زمين🙁. شايد اين‌جوري مي‌توانستم نگهش دارم.🙂❤️ راوے:همسر 🌹شهیدمحمدابراهیم‌همتـ 🌹🍃 🌿 @dosteshahideman 🌻🍃🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 مرز ما عشــق است هرجا اوست آنجا خاڪ ماست سامرا ، غزّه، حلب ، تهران چه فرقی می کند؟؟ مهدی نوروزی سامـرا باصلوات 🌱 @dosteshahideman 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸
ازساچمه تا ترکش سال آخر دبیرستان بود یک روز کلاس کنکور راپیچانده وبا بچه های پایگاه رفته بود اردو. عصری که برگشت انگشت شستش باند پیچی شده بود . اول میخواست پنهان کند ونگویدچه بلایی سر انگشتش آورده اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشته اندتا باتفنگ بادی بزنندیکی ازبچه ها گفته هدف راجابه جاکنید محمود رضا هم هدف را گرفته روی دستش وگفته بزنید ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش. درعکس رادیوگرافی ساچمه کنار بنداول انگشت پیدابود محمود رضا آن روز عمل شد، ساچمه راازانگشتش درآوردندوبه خیر گذشت اما ماتحمل همان اندازه جراحت اورا هم نداشتیم . دی ماه همان سال ۹۲وقتی درمعراج شهدای تهران رفتم بالای سرش هنوزلباس رزمش تنش بود. از زخم هایش فقط جای یک زخم زیر چانه وترکشی که به سرش اصابت کرده بوددیده می شد. دربهشت زهراوقبل مراسم تشییع زخم های تنش راکه دیدم یاد ان ساچمه افتادم وتلخی زخم انگشت شستش اما آن زخم کوچک کجا وجراحت ناشی ازاصابت ۳۵ ترکش به #سینه و#پهلو کجا... یکی ازترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بودوشاید #محمودرضا باهمان ترکش پریده بود. #شهید_محمود_رضا_بیضایی 🌹 🌸 @dosteshahideman
🍃🍃🌹🍃🍃 👆این تصویر #شهید_بیضایی است. از #السابقون_شهدای_مدافع_حرم. به نوعی از مظلوم ترین اونها 🔺چرا که وقتی شهید میشدند جرئت نداشتیم به لحاظ قواعد دیپلماسی؛ شهادت اونها را علنی کنیم؛ 🔺ما در سوریه و برای دفاع از حرم و حریم و جان و ناموس شیعه صدها شهید نظیر این جوان رشید داده ایم. 👌 #مایه_اقتدار_ما_شهدا هستند. 📝یادداشت رضا شیبانی، از دوستان شهید @dosteshahideman 🍃🍃🌹🍃🍃