eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.7هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: ✅ بهار مومن... زمستان بهار مؤمن است، از شب های طولانی اش برای شب زنده داری و از روزهای کوتاهش برای روزه داری بهره می گیرد. ‌ 📚 وسائل الشیعه،ج۷،ص۳۰۲ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸۸۵ اوایل که صحبت ازدواج من و پسر عمه گرام تو فامیل می شد، اصلا در باورم نمی گنجید که همسرم چنین فردی باشه. آخه من دانشجوی فوق لیسانس رشته ی فلسفه و کلام بودم و ایشون فوق دیپلم دامپزشکی؛ تازه شغلی هم نداشتند. فرهنگ خانواده هامون باهم متفاوت بود؛به لحاظ مذهبی هم افکار خانواده هامون باهم فرق می کرد.(البته من فکر می کردم اینجوریه که کاملا اشتباه بود🤦‍♀) من ایده آل های خیلی زیادی در فکرم داشتم که ایشون هیچ کدومش رو نداشت😏 و خیلی اختلاف های دیگه. برای همین هر بار که میومدن خواستگاری یه خواستگار با یک شرایط بهتری میومد و ما هم به ایشون جواب رد می دادیم.(که کاشکی نمی دادم😶) و جالب اینکه هیچ کدوم از خواستگاریها به سر انجام نمی رسید با اینکه به مراحل بله برون و‌.‌..می رسید اما یه بهانه ای می شد و بهم میخورد😐😐 و باز سرو کله ی پسر عمه جان پیدا می شد🙄 دیگه بعد از هفت سال خواستگار داشتن و رد کردن و یا رد شدن و بهم خوردن، من به خودم اومدم و گفتم نکنه ما واقعا قسمت همیم و من دارم بیهوده مقاومت میکنم🤔🤔 این شد که عاجزانه به درگاه خدا دعا کردم و همه چیز رو به خودش واگذار کردم و به قرآن استخاره زدم.(ناگفته نماند که من ته دلم ایشون رو دوست داشتم ولی هیچ چیز با عقلم جور در نمیومد☹️) خلاصه جواب استخاره بسیار خوب اومد و ما باهم( بعد از هفت سال تلاش مجدانه ایشون) رفتیم زیر یه سقف😌😍 سال ۸۹ در حالی که من دانشگاهم تمام شده بود و نوشتن پایان نامه ام شروع شده بود، نامزد شدیم و سال ۹۰ ازدواج کردیم. 🥰 در اواخر سال ۸۹ اسم بنده در عمره دانشجویی به عنوان ذخیره در اومد و به دلیل انصراف یکی از دانشجو ها برای عمره بنده جایگزین شدم. و یک هفته بعد از ازدواجمون با همسرم(چون عمره متاهلین ثبت نام کرده بودم) به مکه اعزام شدیم😌(البته با حمایت مالی پدرمن و پدر همسرم به عنوان کادوی عروسی😃) تا چهار ماه بعد ازدواجمون این کمک ها و البته کادوهای ازدواجمون روزگار میگذراندیم😇 چون همچنان همسرم بدون شغل بودن. در همین اوضاع بودیم که فهمیدم باردارم☺️و پای یه فرشته کوچولو داره به زندگیمون باز میشه😍هیجان زده بودم و از این هدیه خدا شاد و سرخوش. حالا دیگه همسرم هم در یک شغل موقت مشغول به کار شده بودن.😊 اردیبهشت سال ۹۱دخترم به دنیا اومد و شوق مارو به زندگی دوچندان کرد. همسرم در کنکور برای لیسانس شرکت کردن و رشته علوم سیاسی پذیرفته شدن. (ربطش رو به دامپزشکی هنوز نفهمیدم😅) و در کنار کار درس هم میخوندن. بعد از تقریبا یک سال و نیمگی دخترم، من دوباره باردار شدم🙃 این بار به اندازه قبل خوشحال نبودم.چون دخترم هنوز خیلی کوچیک بود. پایان نامم هم مونده بود😩(ولی اینکه میگن بچه روزیش رو با خودش میاره کاملا محسوس بود برامون) چون همسرم در حال استخدام شدن در یک ارگان دولتی خیلی خوب بود اما خب سختیای خودش رو هم داشت. چراکه مجبور بود دوره های مختلف رو بگذرونه و دوری های ما از هم شروع شده بود. دوران سختی بود من مدام باید از خونه ی مادرم به خونه ی مادر شوهرم نقل مکان میکردم با بچه کوچک و بار شیشه ای که داشتم به اضافه ی اسباب و وسایل. چون دو طرف توقع داشتن که پیش اونها باشم. خلاصه این دوران هم با سختی های خودش تموم شد و پسرم در تیرماه سال ۹۳ به زندگی ما گرمی و نشاط دوباره بخشید😍 حالا دیگه همسرم هم لیسانسش رو گرفته بود و هم شغل خوبی داشت. ناگفته نماند با فهمیدن اینکه باردارم، همسرم خوشحال ترین بود و کلی هم به شوخی من و سرزنش میکرد که اگه تو همون ۸ سال پیش جواب مثبت می دادی الان ششمین بچه مون باید به دنیا میومد😶😶🤪🤪 پسرم یک ماه مونده بود که دوسالش تموم بشه که با بارداری مجدد بنده شگفت زده شدم😬هیچ وقت ناراحت نشدم اما خیلی هم خوشحال نشدم اون هم فقط به خاطر بچه کوچیک و دوران شیردهی که به سر انجام نمی رسید🤭پایان نامم هم همچنان مونده بود و من کلا در مرخصی زایمان به سر می بردم🙈دخترم رو پنج ماهه حامله بودم که از پایان نامه ام دفاع کردم🤗دخترم در اسفند ۹۵ جمع خانواده مارو گرمتر کرد الحمدلله😍حالا دیگه همسرم هم فوق لیسانس شرکت کردن و دانشجو بودن. دور و بریا و اقوام خیلی پچ پچ و حرف پشت سرمون میزدن. اما واقعا برام مهم نبود و عزمم برای بچه دار شدن جزم تر هم می‌شد.😅😅 ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۸۵ تو ذهنم همش در گیر این مسئله بودم که واقعا این همه میگن انسان اختیار داره و خودشه که انتخاب میکنه، چرا برای من اصلا موضوعیت نداشت، سه بار ناخواسته باردار شدم و خدا خودش همه کاره بود... سال۹۷ برای چهارمین بار باردار شدم و باز به سختیهای بارداری و بچه های کوچیک مشغول و ناراحت. برای غربالگری رفتم که از نظر پزشک ریسک بالایی داشت ۱/۷۰۰ و گفت برای احتیاط آزمایش سل فری که هزینه بالایی داره و به خارج فرستاده میشه ولی نتیجش ۹۰درصد درسته رو انجام بده😏 آمنیوسنتز هم می شد انجام بدم اما چون شنیده بودم احتمال سقط داره، انجام ندادم... سل فری که هزینه بالایی داشت رو (ولی یه آزمایش خون تشخیصی بود) انجام دادم و مشکلی نبود اما با همه ی این احوال در هفته هجدهم بارداری که برای سونوگرافی رفتم، گفتن قلب جنین نمی زنه..😭😭 و اینجا بود که قلبم از جا کنده شد و لرزه به ذهن و وجودم افتاد.‌ با اینکه هیچ وقت پیش کسی ناله و ناشکری نکرده بودم( بلکه برعکس همه من رو با عنوان دوستدار بچه ی زیاد در بین اطرافیان می شناسن) اما خودم رو مقصر می دونستم. که چرا اصلا فکر اینکه چرا ناخواسته باردار میشم در بارداریهام به ذهنم خطور کرده بود. 😔😔 و همش خودم رو سرزنش میکردم. برای اینکه به عمل جراحی متوسل نشن یک ماه جنین مرده ام رو با خودم حمل میکردم😭😭(البته زیر نظر دکتر)که جنین به صورت طبیعی دفع بشه. نگم که چه روزای سختی بود😔 و بالاخره با بستری شدن در بیمارستان این اتفاق به صورت طبیعی رخ داد و...(از ین جهت که سه بارداری قبلم رو سزارین شدم و این اتفاق تلخ به صورت طبیعی رخ داد حس خوبی بود اما با نتیجه دردناک😭😭) ازون به بعد بود که داشتن نوزاد برام آرزو شد..و همش هم فکر می کردم مقصر خودمم😔 حس و حالم کلا تغییر کرده بود و از خدا میخواستم خودش من و ببخشه و از من دلگیر نباشه. سال ۹۸ برای بارداری اقدام کردیم و بعد از یک ماه برای پنجمیمن بار باردار شدم. خیلی خوشحال بودم تصمیم گرفتم بیشتر با طب سنتی این دوران رو بگذرونم که مشکلی پیش نیاد اما این بار هم اشتباه کردم و در هفته ۱۶ جنیم رو از دست دادم😭😭 اونجا بود که فهمیدم طب سنتی و مدرن باید در کنار هم باشن و از طرفی بدن ها با همدیگه فرق می کنه. اینکه کسی در دوران بارداریش اصلا سونو نداده و از قرص استفاده نکرده دلیل نمیشه من هم همون کار رو بکنم و این کار رو بدن من جواب بده..!! مقاومت بدن. چندمین زایمان. شرایط زندگی. و خیلی عوامل دیگه در این مسئله نقش داره که نباید نادیده گرفت. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۸۵ بعد از اون باز ناامید نشدیم البته دلگرمی دادن های همسرم و توکل بالای ایشون در روحیه دادن به من خیلی موثر بود. بعد از هفت ماه همچنان خبری نبود. منی که سه بارداری اولم ناخواسته (خدا خواسته) بود😔 به جایی رسیده بودم که به خدا می گفتم خدایا من اصلا اختیار نمی خوام. تو اختیار دار من باش. اصلا به جبر با من برخورد کن😓 ماه هشتم در کمال ناباوری باردار شدم.(بارداری ششم برای فرزند چهارم) من و همسرم خیلی خوشحال شدیم.😍😍حسم مثل بارداری اول بود.😌رفتم تحت نظر مرکز سقط ابن سینا. که خب با توجه به سقطهای قبلیم همه ی احتمالات رو در نظر می گرفتن و داروهای زیادی تجویز می کردن. بماند که بعد از مراجعه به خانم دکتر امیر آبادی (چون می خواستم ویبک انجام بدم(طبیعی بعد از سزارین)) ایشون همه رو حذف کردن🤭 و گفتن تو سه بچه سالم داری و این همه دارو نیاز نیست😬 قبل از بارداری در آزمون استخدامی آموزش و پرورش ثبت نام کردم. که حالا با وجود بارداری زمان آزمون فرا رسیده بود. شرکت کردم و قبول شدم.😇 بعد از اون وارد مراحل بعدیش شدم مصاحبه و شرکت در پودمان های آموزشی حضوری با وجود بارداری🥲 دیگه داشت خیلی سخت می شد. تاریخ زایمانم نیمه ی اول ماه مهر بود همزمان با ورود من به مدرسه...🥴🥴 هرزگاهی که بهم فشار میومد، به همسرم می گفتم بزار انصراف بدم و نرم... ولی ایشون منصرفم میکرد که زحمت کشیدی و حیفه و.. خدا کمک میکنه. من هستم و...🤗 خلاصه زینب خانم پر روزی ما روز ۱۰مهر به دنیا اومد.😍(پسرم که ۹ سالش بود با کلی قیافه با باباش اومده بود بیمارستان که چرا برا من داداش نیاوردی.😁 عینک دودی زده بود و با سردی احوالپرسی می کرد😅) خلاصه بعد از ۱۵ روز با کلی سختی و درد(ناشی از سزارین چهارم) راهی مدرسه شدم😥(اینم بگم که تلاش کردم برای ویبک اما نشد) بهم مرخصی ندادن. (چون تازه استخدام شده بودم و باید ۵_۶ ماهی برام بیمه رد می کردند. ناگفته نماند که خیلی پیگیری کردم ولی نشد) مدرسه ای رو انتخاب کردم که نزدیک خونه ی مادر شوهرم بود، بچه رو اونجا می گذاشتم و زنگ تفریح می رفتم بهش شیر می دادم. سال سختی بود ولی با کمک های مادر همسرم و همسرم به خیر گذشت الحمدلله💚 الان زینب خانم یک سالشه.مدرسم نزدیک خونه مونه و چون شیفت بعد از ظهرم خواهرش که از مدرسه میاد و ۱۲سالشه ازش نگهداری می کنه.‌ البته همسرم هم دوسه ساعتی پیششون هست. خلاصه که خدا کمک کرده و امسال شرایط کاریم از پارسال خیلی بهتر شده. اینم بگم که به فکر فرزند پنجم هستیم ان شالله.‌😉🙃 اولویتم بچه هام هستن و هر موقع که فکر کنم بهشون آسیب وارد میشه از کارم صرف نظر می کنم. چون این مسئله رو همسرم می دونن خیلی کمک میکنن تو کار منزل، ظرف شستن، حتی جارو کردن، رسیدگی به بچه ها... البته اینکه بچه ها هم (سه تای اول) خودشون کمک میکنن، خیلی در کم شدن حجم کارم مؤثره. دخترم۱۲سال، پسرم ۹سال و دخترم ۷ ساله، از وقتی که وارد آموزش و پرورش شدم، دیدن شرایط فرزندآوری معلمها خیلی عذابم میده..😕 اکثرا یا یک بچه یا دو بچه دارند. کاش مرخصی زایمان ها بیشتر می شد یا از لحاظ حقوقی امتیازی برایشان قایل می شدند تا انگیزه فرزند آوری در این قشر بالا بره. خودم دوست دارم حداقل دوتای دیگه بچه بیارم که ست سه تایی دومم هم جورشه.‌.😅بیشتر شد که چه بهتر😁 برای زایمان سزارین متعدد هم انشالله پیش خانم دکتر لباف خواهم رفت(حالا نه به داره نه به باره😅) ان شالله همه بتونیم در ازدیاد نسل شیعه و تربیت یاران امام زمانی موثر باشیم💚🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مشمولین طرح یسنا دوشنبه شب پیامک دریافت می‌کنند 🔹معاون وزیر رفاه: طرح ملی یسنا که جهت حمایت از مادران باردار یا دارای کودک شیرخوار زیر ۲ سال است در قالب کالابرگ الکترونیکی اجرا می‌شود. 👈 افرادی که دوشنبه شب پیامک دریافت می‌کنند واجد شرایط طرح یسنا هستند و می‌توانند اعتبار خود را از طریق برنامه (شما) مشاهده کنند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
زن موجودی سرشــــــار از عواطف است؛ از ایـن رو، خوب‌ است که به‌ همسرش این عواطف را ابـراز کـنـد. زنــــــانِ‌ خـــوش‌ زبـان عـامـل‌ جـذب شوهرانشان به محیط‌خانه می‌شوند و بدزبانی، آنها را از خانه دور می‌کند. 📚محرمانه‌های زنانه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی به شوهرم میگم یکم با بچه بازی کن.😂😂 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۸۶ بعد از اینکه فرزند دومم رو از شیر گرفتم، تصمیم گرفتیم به ندای رهبر در مورد فرزندآوری لبیک بگیم و بعد از مدتی باردار شدم. در هفته بیست بارداری به دلیل فعالیت زیاد چند روز اخیرش، کیسه آب پاره شد و رفتم اتاق زایمان تنها بیمارستان شهرستان مون... دکتر زنان بعد از بررسی، پارگی کیسه آب و ختم بارداری رو اعلام کرد و چون دو فرزند قبلی سزارین بودم، من رو فرستاد بیرون از بیمارستان برای سونو که چسبندگی نداشته باشم و ختم بارداری. بعد از اینکه سونو انجام شد، دکتر سونو که خیلی معتقد و باخدا بود گفت خیلی هنوز اوضاع خطرناک نیست، می تونی صبر کنی. استخاره گرفتیم و جوابش اومد اگر صبر کنید بهتره، اومدم خونه دیگه به بیمارستان برنگشتم. فرداش پیش دکتری که مرکز استان بود و دکتر خیلی حاذق و باخدایی رفتم، ایشون گفتن فعلا برا ختم بارداری زود هست و هنوز باید صبر کرد. بعد از دو هفته استراحت و مصرف دارو پیش همون دکتر رفتم و دکتر گفت خیلی آبش کم شده، باید در بیمارستان بستری بشی. رفتم بیمارستان و بستری شدم. بعد از سه روز گفتن که اوضاع کیسه آب بدتر شده و ختم بارداری باید به صورت طبیعی انجام بشه، چون وزن بچه نیم کیلو بیشتر نیست سزارین نمی کنیم. بعد از ۲۴ ساعت درد، بچه به دنیا اومد و من خیلی ناراحت، افسرده و با گریه منو بردن بخش، گفتن جنین چون خیلی سن بارداری کم بوده، سقط شده... بعد از چند ساعت پرستار اومد گفت بچه ات هنوز زنده هست ولی تا صبح بیشتر زنده نمی مونه. فردا صبح پرستار اومد گفت بچه ات تو ان ای سی یو بستری شده با وزن نیم کیلو فعلا هم وضعیتش خوبه... همون روز خودم از بیمارستان مرخص شدم و فرزندم تا ۶۷ روز در بخش ان ای سی یو بستری بود و با وزن یک کیلو از بیمارستان مرخص شد. چه شب و روزهای سختی بود ولی تو این مدت چقدر به قدرت و حکمت خدا پی بردیم و الان دخترمون دو سالش هست، الحمدلله باهوش و سالم و سلامت... روزی هزار بار خدا رو شکر می کنیم که فرزندمون رو برامون نگه داشت. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
عکس مریم خانم هنگام تولد و الان در آستانه ی دو سالگی... 😍😍 ۸۸۶ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا