#شهید_همت
✅ غرق در محبت...
زندگی ما طول چندانی نداشت، اما عرض بیانتهایی داشت. ابراهیم، بودنش خیلی کم بود، اما خیلی با کیفیت بود.
هیچوقت نشد زنگِ درِ خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز میکردم. میخندید؛ خندهای که همهٔ مشکلات و غم و غصهاش پشتش بود، اما خودنمایی نمیکرد.
تا بود، نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. آنقدر غرق محبتم میکرد که یادم میرفت از مشکلات جبههاش بپرسم. تا از راه میرسید، حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر میخواستم دست بزنم، گاهی تشرم میزد.
خودش شیر بچهها را آماده میکرد، جایشان را عوض میکرد، با من لباسها را میشست و میبرد پهنشان میکرد و خودش جمعشان میکرد، خودش سفره را پهن میکرد و خودش جمع میکرد.
میگفتم: «تو آنجا خیلی سختی میکشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
میگفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفلهای معصوم را ادا کنم.»
میگفتم: «ناسلامتی من زنِ خانهٔ تو هستم و باید وظیفهام را عمل کنم.»
میگفت: «من زودتر از جنگ تمام میشوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان میدادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»
📚 «به مجنون گفتم زنده بمان»
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مقام_معظم_رهبری
۳۶ میلیون جوان در میانه سنی ۱۵ تا ۴۰ سال در کشور داریم، نعمت بزرگی ست، مشروط بر اینکه از فرصت حفظ جمعیت جوان غفلت نکنیم...
۱۴۰۳.۰۱.۱۵
#جمعیت_جوان_مولفه_قدرت
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_خوشوقت
📌خیانت بزرگ...
ادب اسلامی به انسان اجازه نمیدهد که لباس، لباس غربی باشد؛ موی سر، موی سر غربی باشد؛ شلوار، شلوار غربی باشد. اگر اینها غربی شد، چیزهای دیگر هم میآید. آنوقت غربیها در آن جا میکنند.
تنها اینها که نیست، با هم میآیند؛ وقتی لباس آمد، وقتی برخورد آمد، آن عقاید و افکار هم آرام آرام میآید. آن وقت انسان میبیند که پدرش مسلمان، مادرش مسلمان، اما خودش از نظر لباس، فرنگی است؛ از نظر عقاید فرنگی است و رسومش هم فرنگی است. ...
این خیانت بزرگی است که انسان بچه را از بچگی با لباس غربی و فرنگی آشنا کند. خیانت است. از حالا او را به آنطرف میفرستی، عادت میکند. باید لباس اسلامی یعنی لباس پوشیده به تن او کنی. لباس غربیها پوشیده نیست؛ چون آنها این حرفها را قبول ندارند. عریان بیرون میآیند. تو که مسلمانی نباید اینطور باشی.
به دخترت که بچهسال است، باید لباس اسلامی بپوشانی؛ لباس پوشیده؛ پاهایش، دستش، همه پوشیده. از حالا باید او را عادت بدهی؛ و الّا میرود به آنطرف.
📚 اساس بندگی - جلد دوم
#سبک_زندگی_اسلامی
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ راهپیمایی روز قدس...🇵🇸
#روز_قدس
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#غزه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۳۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#حرف_مردم
#قسمت_اول
متولد ۷۴ هستم. فرزند آخر یک خانواده ۸ نفری. مادرم خانه دار و پدرم کاسب...
خونه ما هم مثل خیلی از خونه ها توش هم خنده بود، هم گریه، هم دعوا بود، هم آشتی...
از اون جایی ما توی یک شهر کوچیک زندگی می کنیم که همه همو میشناسن و پدرم کاسب کار و سرشناس هستند، برای من و ۳ خواهر دیگرم خیلی خواستگار می آمد. اون ها یکی یکی ازدواج کردند تا نوبت به من رسید.
سال ۹۲ وارد دانشگاه شدم و به مادرم گفته بودم که اگر خواستگار برام آمد حتی نیاز نیست نظر من رو بپرسین و ذهنم رو درگیر کنید، جواب رد بدین.
اردبیهشت ۹۴ یکی از بستگان دور مامانم آمد خواستگاری ازون جایی که مورد پسنده خانواده بود، گفتند بیان خونه مون، من هم بالاجبار قبول کردم.
شب خواستگاری موقعی که رفتم با آقای همسر صحبت کنم دیدم خیلی خجالتی هست و اصلا حرفی برا گفتن نداشت و فقط مختصر به سوالات من جواب میداد
بعد ازین که رفتند مادرم با لبخند که مطمئن بود پسندیدم گفت نظرت چیه ؟؟
گفتم مامان این اصلا زن نمی خواد، خانوادش به زور آوردنش اصلا حرفی برا گفتن نداشت.
فردای اون روز وقتی برای جواب زنگ زدن مامانم گفت پسرتون نتوانسته با دختر ما صحبت کنه یکبار دیگه بیایین، حالا من با مامانم تو این حالت 😡😡 که من حرفامو زدم برا چی دوباره گفتین بیان؟
بعد از صحبت های بار دوم، با اینکه دلم راضی نبود جواب مثبت دادیم اما مامانم که متوجه حالت افسردگی من شده بود بعد از دو روز گفت من می خوام زنگ بزنم بگم نظرمون عوض شده من هم کلی استقبال کردم🤪🤪
زنگ زد کسی خونه شون نبود، همون روز خواهرم مولودی داشت. گوشی رو که قطع کرد، گفت من میرم خونه خواهرت توام زود بیا. مامانم که رفت دیدم از خونه اون بنده خدا زنگ زدند منم تو دو راهی تردید که حالا چکار کنم تصمیم خودم رو گرفتم گوشی برداشتم بعد احوال پرسی گفت گویا با خونه ما تماس گرفتین؟
منم بدون درنگ گفتم بله حاج خانم، راستش من نظرم عوض شده هنوز که خبر درز نکرده برای آقا پسرتون برید جای دیگه خواستگاری، حالا اون بنده خدا تو این وضعیت😳😳 که چی شده ؟؟ چرا نظرت عوض شده؟؟ اصلا مامانت کجاست ؟؟
اینم بگم که خواهر و برادرام از این اتفاق اینجوری بودند 🤬🤬 مخصوصا برادر بزرگم که بهم می گفت تو از زندگی چی می فهمی این پسر مرد زندگیه، حالا گیرم نتوانسته صحبت کنه زندگی رو به بچه بازی نگیر ولی دیگه کار از کار گذشته بود.
دو روز گذشت ازین طرف این بنده خدا که تو دلش آشوب بود که چرا اول گفتند بله بعد گفتند نه با دامادمون دوست بود، صحبت می کنه که علت بفهمه که نکنه کسی بد راهی داده باشه
شوهر خواهرم هم میگه کسی پشتت حرفی نزده فقط رفیق میدونی قضیه چیه ؟؟ نتونستی مخ دختره رو بزنی الآنم اگه می خوای من میرم صحبت می کنم باهاش اون بنده خدا هم در این حالت 😁😁 که من دل و دینم رفته برو جورش کن
و من در کمال ناباوری با اکراه قبول کردم ازین طرف حالا مامانش قبول نمی کنه که دوباره زنگ بزنه میگه سالی که نکوست از بهارش پیداست دختره پرو پرو به من گفته برو فکر پسرت رو بکن جای دیگه برو براش خواستگاری حالا من زنگ بزنم چی بگم مگه دختر قحطه؟ دیگه با وساطت خواهرش برای بار سوم به خونه بابام زنگ زد حالا مامانم و کل خانواده 🥳🥳
ولی من عزا گرفتم دیگه کل مراسمات قبل عقد و خرید؛ من دمق بودم و فکر می کردم دنیا به آخر رسیده
بعدها همسرم بهم می گفت رفتارت رو که میدیدم با خودم می گفتم اگه بعد عقد هم همینطور باشه چکار کنم؟
خرداد ماه ۹۴ توی مسیر حرکت به سمت محضر که بودیم، غم عالم تو دلم بود رادیو ماشین روشن بود داشت از حاجت گرفتن از حضرت علی علیه السلام می گفت، همون جا دلم وصل شد و با آقا درد دل کردم که آقا جان حالا که قضا و قدر الهی به انجام این وصلت هست، لااقل خودتون مهر این آقا رو به دلم بندازید.
موقعی که عاقد برای بار سوم خطبه عقد رو خوند و منتظر بله گفتن من بود، زیر لب یک یا علی گفتم بعد جواب بله رو دادم.
باورش برای خودم سخت بود که وقتی همسرم از در وارد اتاق خانم ها شد وقتی نگاهش کردم انگار صدساله می شناسمش و این معجزه حضرت علی علیه السلام بود که ازون همه بی میلی یک عشق دلنشین ساخت بود.🥰
۳ ماه بعد از عقدمون متاسفانه برادر شوهرم در سن ۳۲ سالگی فوت شدن، ۵۰ روز بعدش هم خاله جوانم دچار سانحه شد و هر دو خانواده به سوگ از دست دادن عزیزانشون نشستن.
حالا من موندم و همسر پژمرده ام که با وجود این اتفاقات بعید میدونستیم کسی به فکر مراسم عروسی ما باشه...
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075