#استاد_تراشیون
یکسری از اختلافات خواهر_برادری در خانه خوب است. بچهها را مقاوم میکند که اگر فردا ازدواج کردند، با هر حرفی به آنها بَر نخورد و سریع بر نگردد خانه پدرش!
پس بخشی از آن خوب است که تابآوری بچهها را افزایش میدهد. ولی اگر شدید شود به نحوی که احساس شود به اعتماد به نفس، اعصاب و روان طرف مقابل خدشه وارد شده و آسیب میرساند؛ اینجا به صورت جدی باید مادر و پدر فرزند را دعوت کنند، مثلاً بگویند: مادرجان! امشب با تو حرف داریم با جدیت هم بگویند.
به او بگویند ما اصلاً بر نمیتابیم تو اینقدر برادر یا خواهرت را مسخره کنی! اگر بعداً دیدی یک برخوردی با شما کردیم ناراحت نشو! در حد یک هشدار.
البته قبل از آن هم میشود حرف او را شنید.بپرسید چرا این کار را میکنی؟! شاید از نگاه او شوخی است. ولی وقتی برای او توضیح بدهیم که با شوخی مخالف نیستیم ولی تو داری او را مسخره میکنی، متوجه رفتار غلطش میشود. لذا گفتگو میتواند یک بخشی کمک کند.
یک نکته مهم دیگر این است که یک بخشی از این اختلافات بین فرزندان در خانه، از سر بیکاری است. معمولا در بیکاریها بیشتر اتفاق میافتد. هر وقت دیدید میزان مسخره کردن در محیط خانه در حال افزایش است، بدانید که الان بیکار هستند، برای آنها کار تراشی کنید.
#تربیت_فرزند
#چندفرزندی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماساژ نطلبیده همیشه مراد نیست...😅
👌این شیرینی تمام شدنی نیست...
""دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_فاطمی_نیا
✅ راه بسته نیست...
مسئله والدین شوخی نیست، خدا میداند یک پرخاش به مادر انسان را صد سال عقب میاندازد. اگر کوتاهی کرده اید تا دیر نشده جبران کنید!
در حدیث قدسی داریم: "به عاق والدین شده بگو تا پدر و مادرت از تو راضی نشوند هر کاری که بکنی قبول نیست.
اگر والدین شما از دنیا رفتهاند، بروید از آنها رضایت بطلبید، برایشان صدقه بدهید و برای خودتان و آن ها طلب مغفرت کنید تا در آن عالم از شما راضی شوند. راه بسته نیست میتوان با خیرات و صدقه و دعا آن ها را از خود راضی کرد.
📚 نکته ها از گفته ها
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ از برکات پیاده روی اربعین....😍
#فرزندآوری
#پیادهروی_اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_خوشوقت
✅ تربیت اسلامی
راحتترین راه تربیت این است که پدر، دست خانواده را بگیرد و به مسجد بیاورد. همه آنها در مسجد چیزهایی میبینند که آنها را تربیت میکند. بچه میبیند مردم نماز میخوانند؛ لذا نماز خواندن بر او چاپ میخورد. میبیند در ماه رمضان همه روزه میگیرند، چاپ میخورد. میبیند عدهای منبر میروند و از ولایت امیرالمؤمنین میگویند، چاپ میخورد. میبیند روضه میخوانند و گریه میکنند، چاپ میخورد.
خلاصه همهی اینها مربی است. بدون زحمت، خود به خود بچهها بار میآیند. انسان میبیند بعد از مدتی بچه نماز میخواند و حمد و سورهاش هم درست شده است. اما اگر بخواهی آنها را به مسجد نیاوری و خودت آنها را درست کنی، حتی اگر بیست و چهار ساعت هم بنشینی، درست نمیشود.
در مسجد بدون زحمت هم یاد میگیرد، هم با آدمهای خوب معاشرت میکند و خستگیاش در میرود و اُنسش تأمین میشود، و هم تربیت و تعلیم یاد میگیرد. اگر در اثر نیامدن پدر و مادر به مسجد، بچه هم نیاید، در بیرون، تربیت اسلامی نخواهد شد... بنابراین باید پدر و مادر حواسشان جمع باشد و بچهها را به عنوان امانت بپذیرند و تربیت کنند.
🔹۳۱مرداد، روز جهانی مسجد
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_سلیمانی
✅ مسجد به مثابه ی قرارگاه...
👌امام جماعت محله باشید نه امام جماعت مسجد...
🔹۳۱مرداد، روز جهانی مسجد
#مسجد_طراز
#تربیت_اسلامی
#مسجد_دوستدار_کودک
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_مخاطبین
آب بازی در مشایه...😍
چه ایده ی جالبی👌
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۱۱
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#قسمت_اول
من متولد ۱۳۷۱ هستم، فرزند دوم یه خانواده هفت نفری، مادر من سال ۶۶ با عموم ازدواج کرده در سن ۱۵ سالگی و زندگی خودش رو در یکی از اتاق های پدربزرگم شروع کرده...
عموم هم سرباز بوده و در مرز در شهر اُشنویه خدمت می کرده، زندگی ساده خودشون رو شروع کردن مادرم پس از مدتی باردار میشن و عموم همچنان در حال سربازی تقریبا ماه های آخر بارداری و ماه های آخر سربازی بوده که خبر میارن عموم شهید شده (به دست نیروهای تکفیری در سال ۶۷) و مادرم با اون حال خراب در چهلم عموم دخترش رو دنیا میاره
ولی دیگه پدری نبود که دخترشو بغل کنه، کسایی که بچه دنیا میارن میدونن ما خانوما دوست داریم همسرمون پیشمون باشن، بچه رو بغل کنن، کنارشون باشن ولی مادر من تنها بود.
مادرم بچه رو دنیا میارن و بلافاصله میرن خونه پدر خودشون بچه رو تنهایی بزرگ میکنن، خانواده پدری ام هم بهشون سر میزدن چون توی یه روستا بودن.
مادر شهید هم یک سال بعد فوت میکنن، بچه سه سالش میشه و مادرم همچنان خونه پدری بودن، تا اینکه از طرف پدربزرگم میان خواستگاری مادرم که این عروس این خانواده هست نباید با کس دیگه ازدواج کنه، نوه مون رو نمیذاریم زیر دست ناپدری بزرگ بشه و این حرف ها و مادرم رو برای بردار شوهر کوچکش خواستگاری میکنن، در حالی که اون مجرد و پنج سال کوچکتر از مادرم بوده البته اونم راضی نبوده، ولی حرف بزرگترها بوده و کسی نمی تونست بگه نه
سال ۷۰ پدر من با مادرم ازدواج میکنن و میرن تو یه اتاقی کنار خونه پدربزرگم زندگی رو شروع میکنن و من سال ۷۱ در یه تابستان گرم به دنیا میام، درحالی که پدرم ۱۶ سال و مادرم ۲۱ سال داشت و سال ۷۳ خواهر کوچکم به دنیا میاد. حالا مادر من در سن ۲۳ سالگی سه تا دختر داشت در حالی که پدرم ۱۸ ساله بود و تازه داشت به سربازی می رفت.
وقتی خواهر کوچکم دنیا آمد به مادرم انگ اینکه تو دخترزا هستی، سه تا دختر داری پسر نداری می زنن. کم کم زیر گوش پدرم میخواندن که زن دوم بگیر این زن از تو بزرگتره و کلی حرف های دیگه...
خلاصه پدرم سربازیش افتاد تهران و ما همچنان در روستا زندگی میکردیم و پدرم هیچ درآمدی نداشت و ما فقط با حقوقی که از طرف بنیاد شهید به مادرم میدادن که اونم با پدربزرگم نصف میشد گذران زندگی میکردیم تا الان...
مادرم با سختی زیاد از روستا میرفت به شهرستان تا با پدرم صحبت کنه چون روستا تا اون موقع تلفن نداشت و زن های روستا به مادرم کنایه و زخم زبون میزدن که این همه راه میری به شوهرت تلفن کنی و اون داره زن دوم میگیره...
خلاصه در دوران سربازی با همکاری عمه های پدرم و خودش دختر خاله خودش که طلاق گرفته بود رو میگیره و اینجوری پدر من دوتا زن داره و به خاطر این موضوع کسی خواستگاری ما نمیآمد.
و کم کم دعوا و بگو مگو در خانواده ما شروع شد. من از وقتی خودم رو شناختم از همون سه چهار سالگی همیشه خونه ما دعوا بود، همیشه بی مهری بود، همیشه جای پدر خالی بود، همیشه جلو چشمم فقط مادرم بود. هیچ وقت کسی نبود دست محبت به سرمون بکشه، بچگی ما زیاد نمیفهمیدم چون توی اون شرایط بزرگ شده بودیم ولی کم کم که بزرگ شدیم دیگه بهمون بر میخورد.
و ما هم چنان در روستا بودیم. گذشت سال ۷۶ مادرم برای بار چهارم باردار شدن ایندفعه هم مادرم فکر میکرد بچه دختره و به هوای همین دیگه بیمارستان شهرستان هم نرفت و بچه رو با کلی درد توی خونه دنیا آورد، همه منتظر دختر بودن تا مهر تایید بزنن که حقش بوده زن دوم گرفته ولی بچه پسر بود یه پسر سفید با موهای بور...
سال ۷۸ ما از روستا کوچ کردیم رفتیم شهر قم چون اکثر روستایی هامون اونجا کوچ میکردن و ما رفتیم اونجا که یه خونه اجاره کردیم دوتا اتاق بالا بود، پایین هم یه دونه اتاق، بالا مادرم وچهارتا بچه هاش ساکن بودن و پایین هم زن دوم بابام. اون هنوز بچه نداشت اقدام میکرد ولی بچه دار نمیشد.
مادرم ما سه دختر رو دور خودش جمع میکرد و فرش ابریشم میبافتیم، من ۹ ساله و خواهر کوچکم ۷ساله و خواهر بزرگم که یادگار عموی شهیدم بود ۱۳ ساله و برادر کوچکم ۴ساله. روزها نصف روز مدرسه بودیم و بلافاصله میومدیم خونه فرش میبافتیم
خلاصه گذشت سال ۸۰ شد و ما مجبور شدیم از قم کوچ کنیم و به شهر خودمون برگردیم ولی دیگه روستا نرفتیم، پدرم، زن دومش رو برد روستا و ما توی شهر موندیم و مستاجر تا اینکه سال ۸۰ مادر من و زن دوم بابام هم زمان بافاصله کم باردار شدن و هر دو پسر...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075