#ارسالی_مخاطبین
👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
.
سوال و جواب دیروز دختر سه ساله ام با خودش جلوی در یخچال:
مامان من از صبح پرتقال نخوردم.
میشه برم بخورم؟☺️
بللللله دخترم...👌
هیچی دیگه...
با اجازه ی خودش رفت نارنگی خورد.🙄😅
👈 دخترم به نارنگی میگه پرتقال
#ادمین_نوشت
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
✅ این بخش از بیانات امروز رهبر انقلاب در دیدار فرماندهان نیروی دریایی ارتش را همه ی آقایان در هر شغل و جایگاهی باید نصب العین خود قرار دهند.
۱۴۰۳/۹/۷
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۶۵
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#برکات_بارداری
#قسمت_اول
من متولد ۷۲ و اولین و آخرین فرزند خانواده هستم. در کودکی با خوششانسی با بچه دیگری همبازی بودم و مثل برادر بود برام. شاید کمتر از بقیه تک فرزندها اذیت شدم. ولی خب یادمه اشکم دم مشکم بود. خیلی احساسی و بهم میگفتن لوس.
از اواخر دبیرستان سعی کردم خودم رو بالا بکشم و از این لوسی بیام بیرون. برا همین برام مهم نبود کدوم دانشگاه. یک سال رفتم دانشگاهی با ۱۶ ساعت راه. و بعد هم انتقالی خداروشکر😁
سال ۹۷ با همسرم به صورت سنتی آشنا شدم، طی ۶ ماه مراسم نامزدی و عقد و عروسی برگزار شد. مراسمها ساده برگزار شد. مراسم عروسی هم با موسسات ازدواج آسان برگزار کردیم. بدون آهنگ و رقص و گناه. همسرم میگفت کاش میشد با بچه وارد خونه و زندگیمون بشیم.
من که قبلاً تخمدان پلیکیستیک داشتم و چاق بودم. ولی در عرض چند ماه بعد عروسی باردار شدم. این بارداری سریع و بدون درمان رو ثمره ی اون گذشت و ازدواج آسان و بدون گناه که داشتیم میدیدم.
اوایل بارداری، دل دردهای خیلی شدید، رودههای تحریکپذیر، در کنارش حالت تهوع و استفراغهای صبحگاهی نابودم کرده بود. چند بار آزمایش دادم تا مطمئن شدن چیزی نیست.
خداروشکر بعد از ۴ماه این دلدرد ها هم رفت. ولی میتونم بگم اکثر علائمهای بارداری که طی هفتههای مختلف ممکنه به وجود بیاد، برا من بروز می کرد. یادمه یه هفته علائم رو نخونده بودم. خارش شدید داشتم. هفته بعد که یادم اومد، همینجوری برای هفته قبل رو خوندم. دیدم خارش هم نوشته بود و گفتم ای خدا، یعنی در این حد؟
گذشت و تیر ۹۹ دختر کوچولوم با زایمان طبیعی به دنیا اومد. کسی باورش نمیشد که من بدون تمرین و ورزشی تونستم طبیعی زایمان کنم.
از وقتی دخترم دنیا اومد، مشکلات مالی سرازیر شد تا الان که هنوزم😅 ولی ما دست از هدفمون نکشیدیم. از تقریبا یک سالگی دخترم، تصمیم گرفتم جلوگیری نداشته باشم تا خدا هر موقع به صلاح مون بود، بازم بهمون بچه بده. دو ماه بعد من یک ماهه باردار بودم، به همین راحتی.
اوایل فقط همون حالت تهوع و استفراغ بود. کم کم موقع شیر خوردن دختری، دردهای شدید داشتم. تحمل کردم تا یک سال و نیمی دخترم و دیگه از شیر گرفتمش.
چالش های زیادی با دخترم داشتم. مثلا اون اوایل شیر خودمو نمیخورد. تا ۳ ماهگی میدوشیدم و بهش میدادم و شیرافزا میخوردم. شیرم کم بود ولی بود. بیشتر شیر خشک میخورد. کم کم که بچه بزرگتر شد و علاقه به خوردنش بیشتر شد، تونستم شیر خودمو مستقیم بهش بدم و از لحظهای که مطمئن شدم دیگه کامل ارتباط گرفته، شیر خشک با شیشه رو قطع کردم. هیچکس باورش نمیشد که بعد از چند ماه بچه برگرده به شیر مادر. دختر بدقلقی هم بود و هست. صبر و تحمل من رو میخواد که منم...🥴
خلاصه که دختر دوم اردیبهشت ۱۴۰۱ به دنیا اومد. یه دختر زشت😅 من همش نگران بودم که بعداً همه میگن خواهر اولی قشنگه، این دومی چرا انقد فرق داره. ذهنیات دخترم رو بد بکنن(که البته میگفتن هم واقعاً 🙈 و دل من فقط میشکست) این دختر ما تو شرایط مالی خیلی بد دنیا اومد ولللللی خونهدار شدیم بدون هیچ هزینهای به لطف پدر شوهرم. اوضاع مالی همچنان سخت. فقط از شر اجاره خونه راحت شده بودیم.
دخترمم بزرگتر شد و ماشالا قشنگ شد😍 الان واقعا کسی نمیتونه بگه که کدومشون قشنگتره یا زشتتره. خیال من هم راحت شد.
گذشت تا ماه رمضون ۱۴۰۲ در ۱۱ ماهگی دختر دوم. تصمیم به بارداری مجدد و خداروشکر خیلی زود بارداری حاصل شد. همچنان فقط حالت تهوع. فقط با این تفاوت که تا آخرش ادامه داشت😕 و خب شیردهی تو بارداری واقعاً دردناکه برام.
دختر دوم هم تا یک سال و نیمی شیر دادم و تمام. دو ماه استراحت کردم از شیردهی تا شیردهی😊 دختر سوم دی ۱۴۰۲ قدم سر چشممون گذاشت. همون اول یخچال و بخاری و ماشین، خراب شد😱 با هزینههای زیاد برای تعمیر.
ولی خداروشکر به لطف این بچه، الان همسرم آزمون استخدامی قبول شدن. البته خیلی تلاش کردن ولی خب من به چشم برکت ورود بچه میبینم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۶۵
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#برکات_بارداری
#قسمت_دوم
من خیلی سختی کشیدم با بچهها. یه دختر تک فرزند لوس، تو یه خانواده ساکت و بدون سروصدا. حالا با ۳ تا بچه پر سروصدا. بعضاً تعامل کردن سخت میشه برام. هنوز خودخواهی تو وجودم هست. بلد نیستم خیلی از اوقات خلاقیت بزنم و بچه رو آروم کنم. خیلی ضعف دارم. ولی خب به لطف خدا ایمان دارم. هر زایمان من رو صبورتر کرده تقریباً بزرگتر شدم. ولی خب فاصله تا خوب شدن، زیاده. برامون دعا کنید.
اینم در آخر بگم، هیچکدوم از اطرافیانم موافق فرزندآوری من نیستن. از والدین تا غریبهترها متلک و تیکه زیاد بهم میندازن. ولی من مطمئنم راه درست رو میرم. من انقدی تنها هستم که وقتایی حوصلهم سر میره حتی نمیدونم به کی زنگ بزنم و کمی حال احوال کنم؟ یا خونه کی بریم با بچهها؟ برا همین میگم من که کسی رو ندارم. قطعا تو پیری این قضیه بدتر میشه. پس حداقل خودم باید تلاشمو بکنم که نه خودم نه بچههام به این درد دچار نشیم برای آینده.
برای هر ۳ بارداری، وقتی مامانم میفهمید، ناراحت میشد و هر سری یه چیزی بهم میگفت. دیگه شما حساب کنید تا مابقی اطرافیان.
حالا جالبه بچههام عزیزدل همه هستن. خوشرو هستن با مهمون و بقیه. و این هم از خوبیای چندفرزندی هست. انگار روحیه شادتری نسبت به تکفرزندهایی که می چسبن به مادرشون، دارن.
یه مورد دیگه اینکه به نظر من کفران نعمت هست اگر از شرایط جسمانی که خدا در اختیار مون قرار داده، استفاده نکنیم.
بارداری بدن ما رو جوانتر میکنه و رحم رو به فعالیت وا میداره و کمتر دچار کیست و این موارد میشه. مامانم با یک زایمان در سن ۴۷ سالگی رحم رو درآوردن. خب این کفران نعمت هست که یه خانم سالم، فرزندآوری نکنه و در سن پایین و بدون یائسگی رحم خودش رو از دست بده، حتی مجبور بشه بخاطر این اتفاق دوبار عمل سنگین انجام بده. یعنی سختی وجود داشت. درد و تحمل وجود داشت. ولی درد زایمان و بعد شیرینی بچه کجا، درد عمل سنگین و عوارضش و دوباره عمل و وخیم شدن شرایط بیماری زمینهایت و .... کجا.
انتخاب با ما هست که کدوووم سختی؟؟؟؟؟
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨امام علی علیه السلام:
هرکه دوست دارد بدون ثروت، غنی شود و بدون سلطه و قدرت، عزت پیدا کند و بدون وابسته و خویشاوند، فزونی یابد، باید از ذلت معصیت خدا به سوی عزت طاعت او برود. که اگر این طور شد، همه ی این ها را خواهد یافت.
📚 آثارالصادقین، ج ۱۳، ص ۲۵۱
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
اگه می خوای شوهرت از خوشحالی سکته کنه، این کلیپ رو ببین.😁
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#شهید_مجید_شهریاری
✅ از همان جا برگشتم...
در مقطعی برای امرار معاش برای دانش آموزان دبیرستانی تدریس خصوصی داشت، اما رها کرد. گفتم چرا رها کردی؟ گفت بعضی خانواده ها آداب شرعی را رعایت نمی کنند. بعد خاطره ای تعریف کرد.گفت آخرین روزی که برای تدریس رفتم مادر نوجوانی که به او درس می دادم بدحجاب بود. مدتی پشت در ایستادم تا خودش را بپوشاند، اما بی تفاوت بود. گفتم لااقل یک چادر بیاورید، من خودم را بپوشانم! از همان جا برگشتم./دوست دوران دانشجویی
✅ حواسش بود....
به زندگی شخصی دانشجوها به شدت اهمیت میداد. دوستی داشتم که موقع ازدواج، به مشکل مالی برخورد. استاد کمکش کرد تا زندگیاش را شروع کند. گفته بود هروقت داشتی، برگردان. آن بنده خدا هم ماهیانه مبلغی را برمیگرداند. همیشه نگران شغل و آینده دانشجوها بود. اگر میدید دانشجویی سال قبل فارغالتحصیل شده، ولی هنوز شغل ندارد، برایش شغلی پیدا میکرد یا در پروژههای خود، از او استفاده میکرد. این نگرانی همیشه در ذهنش بود. دانشجوهایی که با دکتر پروژه داشتند، میگفتند امکان نداشت دکتر سر ماه فراموش کند حقالزحمه ما را بدهد. حواسش بود اگر یکی از بچهها متأهل است و درآمدی ندارد، به او کمک کند./شاگرد شهید
✅ راه گم کردی...
خیلی وقتها که بر اثر فشار فعالیتها شب دیر به منزل میآمد، به شوخی میگفتم: «راه گم کردی! چه عجب این طرفا!» متواضعانه میگفت شرمندم. رعایت اهل منزل را زیاد میکرد. خیلی مقید بود که در مناسبتها حتماً هدیهای برای اعضای خانواده بگیرد؛ حتی اگر یک شاخه گل بود. با بچهها بسیار دوست بود. دوستی صمیمی و واقعی و تا حد امکان زمانی را به آنها اختصاص میداد. بچهها به این وقت شبانه عادت کرده بودند. وقتی ساعت مقرر میرسید، دخترم بهانه حضورش را میگرفت. با پسرم محسن بازیهاي مردانه میکرد؛ بدون این که ملاحظه بچگی یا توان جسمی او را بکند. به جد کشتی میگرفت و این مایه غرور محسن بود./ همسر شهيد
#سبک_زندگی_اسلامی
✨ هشتم آذر ماه سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید مجید شهریاری گرامی باد.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۶۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#اشتغال
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد سال ۶۹ و فرزند دوم یه خانواده ۴ فرزندی هستم. در دوران دبیرستان خیلی پر جنب و جوش بودم و در مدرسه نمونه دولتی درس می خوندم، ولی بخاطر اینکه سنم بیشتر نشون میده😅 از اول دبیرستان خواستگار داشتم ولی هیچ وقت مادرم اجازه ی اومدن به کسی نمی داد، چون هم سنم کم بود هم خیلی دوست داشت ما درس مونو ادامه بدیم، هم خواهر بزرگتر از خودم داشتم که مشغول تحصیل در یکی از بهترین دانشگاه های تهران بود و قصد ازدواج نداشت.
گذشت و آخرای ماه رمضان سال ۸۶ رسید، هر شب احیا که با مامانم مسجد میرفتیم حداقل ۳ نفر میومدن از مامانم شماره تلفن می خواستن، خودمم دیگه از این مدل خواستگاری بدون شناخت خسته شده بودم، فکرم مشغول میشد که بلاخره چی میشه.
آخرین جمعه ماه رمضان بود و خواهرم هم از دانشگاه اومده بود شهرمون. مادرم داشت میرفت نماز جمعه و گفت نمیخواد شما بیاید باز کسی بیاد شماره بخواد😂
توی حیاط بود که بابام برش گردوند گفت روز قدسه بچه ها بیان، برگشت گفت بابا میگه بیاید.
وقتی به مصلی رسیدیم با آبجیم رفتیم یه صف نشستیم که مامانم اومد با ناراحتی دید همه دور و برمون خانم اند گفت اینجا نشینید.😡 بردمون وسط یه گروه دانش آموز ابتدایی😂 سرتون درد نیارم که همونجا مادرشوهرم منو دیدن و پسندیدن و اومدن شماره گرفتن. مادرمم با تمام مخالفت شون با یه جمله ی مادر شوهرم کلا نرم شده بود .اون جمله این بود، ما دنبال یه دختریم که نون حلال خورده باشه.
دو سه روز بعد اومدن خواستگاری و تحقیقات رو شروع کردن و بعدش اصرار برای عقد😳😅 یعنی هر روز زنگ می زدن، یه روزم که زنگ نمی زدن مادر شوهرم حضوری میومدن خونه مون. منم با اینکه دوست داشتم حداقل یه جلسه دیگه هم صحبت کنیم ولی انگار خواست خدا نبود و با همون نیم ساعت صحبت کردن در جلسه خواستگاری همه چی تموم شده بود.
پدرم قرار عقد رو که گذاشتن و به اقوام اطلاع دادن، مخالفت ها و ممانعت هایی پیش اومد😭 که شیرینی اون روزها رو تلخ می کرد. متاسفانه مورد های جدیدی از اقوام که میگفتن بخاطر اینکه خواهر بزرگتر داشته ما صبر کردیم، حالا که قصدشو دارید، ما هم هستیم😒 ولی من دیگه خودم راضی به کس دیگه ای نبودم و گفتم یا ایشان یا هیچکس😌 پدرمم حمایتم کرد و پدر بزرگ خدا بیامرزم مادرمو راضی کرد که دیگه مخالفت نکنه به لطف خدا رفتیم سر سفره عقد.
دوران نامزدی مون هم همزمان چندین نفر از دو طرف در عقد بودن و ناخودآگاه با اونا مقایسه می شدیم برای مناسبت ها و مراسم ها ولی خدا یه لطفی به من کرده بود اهل مقایسه نبودم با اینکه همسرم شرایط مالی خوبی هم داشت هیچ توقعی ازش نداشتم و برای خرید حلقه و هر چیزی هم که می رفتیم همیشه ارزون ترین بودن برام مهم بود نه بهترین و همسرم همون موقع میگفتن که بخاطر همین اخلاقم نذاشتن عقد مون بهم بخوره، وگرنه وابستگی عاطفی قبل از عقد در کار نبود. بعدش بود که هر روز بیشتر از دیروز می شد💞
میگفت وقتی از همکارام که همزمان با من توی عقد بودن راجع به مخارج و رفتار ها و توقع های خانواده و نامزدشون می شنیدم خیلی خدا رو شکر می کردم که ما اصلا اون مسایل رو نداریم. البته منم یه خواسته هایی داشتم که نادیده گرفته میشد ولی اهل گله نبودم😉 مثلا عروس اول خانواده همسرم یه ناسازگاری ها و اذیت هایی داشت، اینا برای جلوگیری از اونها یه روش ها و طرز فکرهایی داشتن که منو اذیت میکرد و می کنه ولی الان دیگه عادت کردم.
۹ ماهی نامزد موندیم و آخرای نامزدی من از مدرسه بزرگسالان دیپلم گرفتم و پیش دانشگاهیم دیگه موند. ازدواج کردیم و ساکن تهران شدیم.
من خیلی کم تجربه بودم و زندگی در غربت مثل الان نبود، تنها مرجع سوالات آشپزیم کتابی بود که خواهرم بهم هدیه داد و هنوزم دوسش دارم، همسایه هامونم با اینکه اکثرا همکارای همسرم بودن هیچ وقت با اینکه من چند باری پا پیش گذاشتم، علاقه ای به برقراری ارتباط نداشتن و این برای من که خیلی اجتماعی و کم تجربه بودم خیلی سخت بود ولی خب همسرمم دوست نداشت با هرکسی دوست بشم، باعث شد تنها باشم، پدر و مادرم زیاد سر میزدن بهمون خدا رو شکر ولی داشتن حداقل یه همسایه خوب توی غربت ضروریه که نبود.
خواهرمم چند ماه بعد از ازدواج ما عقد کرد و اونم ساکن تهران شد ولی خب از ما خیلی دور بودن ولی وجودش خیلی برام آرامش بود و هست و خواهد بود.
برعکس تصور دیگران با اینکه خیلی بچه ی دیگران رو دست داشتم، برای خودمم دوست نداشتم، همسرمم همینطور میگفت چهار پنج سال بعد از خدا بخوایم. اولین بهار زندگی مشترک مون بود که به خواست خدا باردار شدم. هجده سالم بود و به دلیل یه ورشکستگی مالی در تنگنای شدید قرار داشتیم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۶۶
#قسمت_دوم
آذر سال ۸۸، هفته ی۳۷ بارداری بودم که کیسه آب جنین پاره شد و مژده ی اومدن مهمون کوچولو رو بهمون داد. با اینکه همونطور که توی کلاس های بارداری بهمون گفته بودن، کلی توی خونه طولش دادم و کارهای مونده ی شب قبل رو انجام دادم و بعد رفتیم بیمارستان، بازم ۱۲ ساعت طول کشید تا بچه طبیعی دنیا بیاد😢
بی تجربگی و خامی زیاد داشتم و دست تنها بودم ولی خدا کمکم بود، همسرم هم اون موقع وسواس داشت و به بچه نمی تونست دست بزنه، تا مدت ها فکر می کرد بچه و تمام وسایلش نجس هست که این خیلی منو اذیت می کرد و دست تنها بودم. وقتی پسرم ۷ ماهه بود همسرم به یه سفر کاری ۱۰۰ روزه رفت، و این دوری خیلی برای من خیلی سخت بود(ولی دیگه جزء جدا نشدنی و دایمی شغل شونه و ما چاره ای جز پذیرفتن و تحمل نداریم) از طرفی بچه هم در زمانی که تازه داشت اطرافیانش رو می شناخت پدرش رو در زمان طولانی ندید و این باعث شد خیلی دیر با پدرش مانوس بشه.
سال ۹۱ برای پیش خرید خونه ثبت نام کردیم و از اون به بعد باید هر پس اندازی داشتیم برای اقساط خونه ای که چند سال تا تحویلش مونده بود می ریختیم.
مدرسه ثبت نام کردم و غیر حضوری درسای تخصصی رشته ریاضی رو خوندم و راه مدرسه خیلی دور بود و با بچه به سختی می رفتم، بعد از دو سال بلاخره پیش دانشگاهی مو گرفتم😅 حالا دیگه همسرم اصرار داشت که کنکور بده و ادامه تحصیل بده.
سال اول رشته ی خوبی قبول نشدم و عطش من برای دانشگاه رفتن بیشتر شد. همسرم حالا میگفت برای بچه دوم اقدام کنیم فاصله شون زیاد نشه ولی من متاسفانه گارد می گرفتم و فکر می کردم فاصله ی زیاد بهتره😔
سال بعد با وجود بچه و نداشتن کتابای تستی، بیشتر تلاش کردم و به لطف خدا رشته ی علوم قرآن توی دانشگاه روزانه قبول شدم وقتی شنیدم انگار توی ابرا بودم😍
همون روزها بود که فهمیدم که فرشته ی تو راهی دارم😳 حالا این همسرم بود که می گفت درس رو ول کن ولی من بخاطر رشته ی خوبم دلم نیومد، گفتم خدایا هر رشته ی دیگه ای بود ول می کردم ولی اینو خودت برام جور کردی خودتم کمکم کن.
دست تنها، شهر غربت، دوری مسیر دانشگاه، با بچه ۴ ساله و باردار خیلی سخت بود ولی هر جوری میشد می رفتم بدون حتی یه جلسه غیبت، با یه همت قوی و علاقه ای وصف نشدنی.
بهار سال ۹۳ دختر قشنگم در هفته ی ۴۱ بعد از کلی پیاده روی و تحرک بر عکس قبلی خیلی راحت دنیا اومد😅 اولش خیلی کولیک داشت و خیلی اذیت می شد وقتی غذا خور شد هم خیلی بد غذا بود و همچنانم هست😉
۳ترم مرخصی تحصیلی گرفتم از ورودی های خودم عقب افتادم و چون بعضی واحدا دیگه ارائه نمی شد برای ادامه تحصیل خیلی اذیت شدم، خیلی وقتا بچه ها رو با خودم می بردم، دخترم راه نمیومد کلا بغلم بود پسرمم باید گوشه ی چادرمو میگرفت و دنبالم می دوید استادا هم بعضی هاشون واقعا سنگ اندازی می کردن. هر طوری بود فارغ التحصیل شدم و برای بچه سوم اقدام کردیم، یه سقط توی هفته ۸ داشتم که خیلی ناراحت بودم و خیلی ها از ناراحتی من تعجب می کردن، بعضی ها هم خوشحال بودن و از بابت سقط شدنش خدا رو شکر می کردن.
بعدش دیگه باردار نمیشدم، تحت نظر پزشک تحت درمان قرار گرفتم، سونوی فولیکول گراف رفتم، دارو گرفتم حدود یکسال گذشت تا خدا بهمون لطف کرد و باردار شدم.
سال۹۷ فرزند سومم هم در ۴۰ هفتگی و کمی سخت دنیا اومد. سال بعدش به لطف خدا دانشگاه الزهرا قبول شدم. وقتی نتیجه رو دیدم از خوشحالی با دخترم دور خونه می دویدیم و میخندیدیم، هنوزم اون روز رو یادشه.
حالا پسر اولم مدرسه ای بود و دوتا اخری ها همراه من بودن در کلاس های دانشگاه. ارشدم با هر سختی بود تموم شد، همسرم برای شرکت در کنکور دکتری هم حمایتم می کرد ولی من هر چی سبک سنگین کردم دیدم شرایطش ندارم و سختیهایی که برای ارائه مقاله و امتحان های ارشد متحمل شدم رو که یادم می اومد، با خودم گفتم بچه های من به یک مادر با آرامش بیشتر احتیاج دارن تا یک مادری که داره برای دکتری می خونه ولی وقت کافی براشون نداره فکر می کنم بعد ها اگر سرم خلوت شد می تونم ادامه بدم.
فرزند سومم یه مدت خیلی بهانه گیر و پرخاشگر بود، حرف گوش نمی داد، سر کوچکترین چیز جیغ و داد راه می انداخت، همه ی کلید و سویچ و کارتهای عابر بانک باید دست خودش می شد ما هم فکر میکردیم کلا بچه ی بدی هست🥲 با یه تلنگر خواهر شوهرم فهمیدم مشکل از کم توجهی ماست، پیش مشاور کودک بردمش و اون هم با خودش صحبت کرد و هم با من و خواهر و برادرش، حالا الحمدلله یه بچه ی مهربون و صبور و حرف گوش کن هست، خیلی ها وقتی میبینن تعجب میکنن😊
سال ۹۷ خیلی اتفاقی یه کسب و کار اینترنتی راه انداختم و یه کانال برای فروش خشکبار به همسایه هامون زدم و کم کم هی به لطف خدا گسترش پیدا کرد و بعدش اعضای کانالم زیاد شد و اقلامم بیشتر...
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075