#تجربه_من ۷۲۰
#فرزندآوری_به_وقت
#مادری
#رزاقیت_خداوند
#تک_فرزندی
متولد ۶۶ هستم. فوق لیسانس کامپیوتر، من عاشق درس خوندن و تدریس بودم و با وجود اینکه خواستگاران زیاد داشتم و مادرم برای ازدواج بهم اصرار داشت، اصلا به فکر ازدواج نبودم و میخواستم دکتری قبول بشم بعد، پدرم هم موافق نظر من بود.
ترم سه ارشد دانشگاه تهران بودم و همزمان چندجا کلاس خصوصی کامپیوتر داشتم، تو موسسه آموزش عالی تدریس میکردم، کلاس حوزه میرفتم، تو مسجد تفسیر قرآن برای بچه ها و خانمهای همسایه داشتم، با دوستام کلاسهای مختلف هنری و کامپیوتر میرفتم، پارک، سینما. کل هفته ام رو مشغول بودم و خیلی خوش و پرانرژی و شاد بودم.
که از طریق دوستم با همسرم آشنا شدم همسرم دانشجوی دکتری در تهران بودن، سال ۹۳ عقد کردیم و بعد یه دوره سخت در عقد، سال ۹۵ ازدواج کردیم و از شهرم راهی تهران برای زندگی شدم.
دوری از خانواده ها و غربت، حذف شدن یکباره همه کارها و مشغولیاتم و خانه دارشدن، دنبال کار گشتن و کار متناسب با روحیات من پیدا نکردن در تهران، دوری از شهر و دوستان و تعلقاتم، انتقال از خانه بزرگ ویلایی پدرم به آپارتمان ۴۷ متری اجاره ای همسرم، اختلافات با همسرم، وابستگی زیاد همسرم به خانوادش و دخالت زیاد در زندگیمون، مشکلات مالی، همه و همه باعث شد من افسردگی بگیرم و چندسال اول زندگی ما در تنش و دعوا بگذره.
با وجود اینکه من موافق فرزندآوری بودم ولی همسرم (چون دانشجو بود و درآمد چندانی نداشت و تو خرج خودمون و اجاره خونه مون هم مونده بودیم، خانوادش موافق نبودن و اجازه نمیدادن بچه دار بشیم و اختلافاتمون) موافقت نمیکرد تا اینکه در سال ۹۸ خداخواسته دخترم رو باردار شدم، بارداری و زایمانم سخت بود، در غربالگری سندرم داون تشخیص دادن و تا روز آخر بارداری به من استرس زیادی وارد شد، در غربت بودم و تنها، همسرم هم صبح زود میرفت سرکار تا ۹ شب، ولی خداروشکر با حمایت و محبتهای بی دریغ خانوادم همه گذشت و الان دختری سالم و شیرین و باهوش و خوش زبان دارم که همه خصوصا همسرم عاشقشن.
از قدم دخترم همسرم استخدام شد، وضع مالیمون بهتر شد، ماشین خریدیم، خانه بزرگتر دوخوابه اجاره کردیم و تنش هامون کمتر شد الحمدلله.
سال ۱۴۰۰ دوباره خداخواسته باردار شدم ولی با وجود تشکیل قلب، به دلیل ناشناخته، ایست قلبی کرد و جنین عزیزم حدود ۴۰ روز در رحمم مرده بود و من چون همه حالتهای بارداری و حتی ویار رو داشتم نفهمیده بودم و برای سونوی ۱۳ هفته که رفتم گفتن جنین در ۸ هفته رشدش متوقف شده و من باید هرچه زودتر کورتاژ بشم که رحمم عفونت نکنه، دلم اصلا به سقط راضی نمیشد و میگفتم شاید اشتباه شده باشه. متاسفانه سونوهای مجدد هم تایید کردن و به ناچار بیمارستان بستری شدم و با سختی و درد و رنج زیاد، سقط کردم. در شرایطی که همسرم در ماموریت کاری بودن و تماس هم نمی تونستن با من بگیرن.
چندماه شرایط روحیم بد بود ولی اینم گذشت و دوباره خداروشکر به عشق دخترم سرپا شدم.
زمستان سال ۱۴۰۱ با امیدواری زیاد، دعا و نذر، کلی چکاب قبل بارداری و رعایت احکام انعقاد نطفه، باز باردار شدم ولی این سری هم لایق مادری نبودم و رشد جنینم عقب بود و از اول دکترم گفت که احتمال زیاد اینم سقط بشه، متاسفانه قلب تشکیل نشد و با درد شدید در منزل و در آخر کورتاژ در بیمارستان، جنینم رو از دست دادم.
و من الان موندم با یک افسردگی حاد، جسم و روح و روان و اعصاب خراب، ناامیدی زیاد، زمان کم برای فرزندآوری با توجه به سنم، ترس شدید از بارداری مجدد، تنش و اختلاف مجدد با همسر، اجاره نشینی و سختیهاش، خانواده همسری که مدام اذیتم میکنن و ...
تنها امیدم به ادامه زندگی دخترم هست.
کاش پایان داستان زندگی من هم، مثل بقیه دوستان به شادی ختم میشد.
دعا کنید برام که خیلی محتاجم. دعا کنید که در امتحانهای الهی سربلند بشم و دوباره خداوند من را لایق مادری بدونه و بتونم نوزادی رو در آغوش بکشم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075