#تجربه_من ۷۹۸
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#کادر_درمان
#اختلاف_زناشویی
#قسمت_دوم
من خیلی دختر دوست داشتم و همش میگفتم بچم دختره اما موقع سونوگرافی دکتر گفت پسره، من اون روز گریه کردم خدا منو ببخشه اما بعدش گفتم فقط سالم باشه.
دوران بارداری بیشتر اوقات حالم بد میشد سُرم میزدم، نمتونستم غذا بخورم. من دختر لاغری بودم، وزنم کم بود اما تو بارداری بچم وزن خوبی داشت.
اول میخواستم طبیعی زایمان کنم، چون ۴۲ هفته شده بودم و دردی نداشتم، دکتر برام ختم بارداری زد و منو بستری کردن و با آمپول فشار دردهام شروع شد که ضربان قلب بچه افت کرد و منو بردن برا سزارین...
تو اتاق عمل که رفتم، دیدم کلی مرد هست، خیلی ناراحت شدم درد هم داشتم و گفتم چقدر اینجا مرد هست یکی از مردها گفت میخوای ما همه بریم و تو اینجا باشی😡
وقتی صدای گریه بچم رو شنیدم، واقعا واقعا اون روز بهترین بهترین روز زندگیم بودش، هیچ روزی به اندازه اون روز خوب نبود. یه لحظه به خودم گفتم یعنی این بچه منه و گریم گرفت و اونجا بود که متوجه شدم گریه از روی شوق یعنی چی...
من گریه میکردم و بچه رو کنارم آوردن، وای دیدمشش صورت تپل و موهای بور نازش خیلی قشنگ بود، وقتی بهش گفتم دوستت دارم گریش آروم شد😍😍 بعد از عمل ۳ ساعت تو ریکاوری بودم، بعد از نیم ساعت که دردهای جای بخیه شروع شد، وحشتناک بود.
از پرسنل اتاق عمل اصلا راضی نبودم، چون اصلا حجاب من براشون مهم نبود و توی راهرو، جلوی رفت و آمد مردها، پوششم مناسب نبود و خودمم بیحال بودم از درد اما واقعا از دستشون ناراحتم و هنوز هنوزه که یادم میاد، ناراحت میشم. این دلیل نمیشه که ما مریضیم حجابمون حفظ نباشه. امیدوارم به این وضعیت رسیدگی بشه..
پسرم تو دوران نوزادی خیلی گریه میکرد، رفلاکس شدید داشت، دل پیچه داشت، خودم تنهایی نگهش میداشتم. گاهی شوهرم خیلی کم کمک میکرد، دیگه به بچه دوم فکر نمیکردم. از درد زایمان میترسیدم، اما بعدش نظرم عوض شد.
شوهرم واقعا حوصله بچه نداشت و هنوز که هنوزه که پسرم نزدیک چهار سالشه تا بهونه بگیره، منو مقصر میدونه و بامن دعوا می کنه، متاسفانه هنوزم اختلاف داریم اما واقعا دلم به حال پسرم میسوزه که تنهاست و همبازی نداره الان یه مدت خیلی یه بچه دوم فکر میکنم اما مریض شده بودم و مشکلات زیاد، دچار مشکلات کبدی و کیسه صفرا شدم و خداروشکر با نذر و نیاز خوب شدم. امید دارم که بازم بچه بیارم اما چند ماهی که اقدام کردم اما باردار نشدم.
اینم بگم که منی که قبل بارداری دختر دوست داشتم، از وقتی که پسرم دنیا اومد عاشق پسر شدم و دیگه جنسیت بچه برام مهم نیست فقط سالم باشه🌸
از خدا میخوام که کمک کنه. من خیلی قوی شدم و رابطم با خدا خیلی خوب شده و با اون ارامش میگیرم. از شما دوستان هم میخوام برام دعا کنید. انشالله به حق حضرت رقیه سه ساله که ایام شهادتش هست، هرکی اولاد نداره خدا دامنش سبز کنه🌸
از دوستان میخوام اگه کسی هست که شوهرش مثل شوهر من حوصله بچه نداره و زود عصبانی میشه، تجربیاتشون رو با ما به اشتراک بذارن. با تشکر
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من می خوام در مورد محبت ماماهای بیمارستان مجیبیان تو یزد صحبت کنم، زایمان طبیعی تو این بیمارستان تقریبا بیست میلیون هزینش میشه و من در مدتی که اونجا بستری بودم برای زایمان دومم، یک خانمی رو عجله ای آوردنش که اهل جنوب کشور بود.
درد زایمانش به اوج رسیده بود، همین که خوابوندنش رو تخت از اداره زنگ زدن رییس بخش زایمان و گفتند این خانم نمیتونه اینجا زایمان کنه، چون شوهرش گفته پول نداره و فکر میکرده بیمارستانه دولتیه، اخه اهل جنوب بودن نمیدونستن، و باید با اورژانس ببرنش بیمارستان دولتی...
ولی رییس بخش هرکاری کرد و به چندتا دکتر زنگ زد تا بلاخره پذیرشش کردند به صورت رایگان زایمان کنه، با کلی لحن خوب و مهربون با خانم زائو صحبت کردن و سریع بردش تخت زایمان و بعد از به دنیا اومدن بچش، زنگ زدن بخش ان ای سی یو که بچه رو ببرن، چون نوزاده مکونیوم خورده بود.
این مامای مهربون به پرستاره که اومده بچه را ببره گفت «جون تو و جون این بچه هرکاری از دستت برمیاد کوتاهی نکنید».
خدایا چقدر ماه بود و چقدر انسانیت تو وجود این خانم تجلی یافته، هزینه زایمان و هزینه اتاق ان ای سی یو تو این بیمارستان بالای سی میلیون میشد ولی تمام سعی خودشو کرد که این خانم به شرایط سختی نیافته در حالی که میتونسته حداقل بی تفاوت باشه.
امثال این ماما زیادن ان شالله همیشه سالم باشن..
#کرامت_مادری
#کادر_درمان
#بیمارستان_مجیبیان_یزد
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من هر دوتا زایمان هام سزارین بوده....
با فشار بالا بستری میشدم تو بیمارستان...
چه شب های که با فشار بالا رفتم بدون اینکه بستری بشم با صحبت و دلداری و مشاوره ماماها و مخصوصا پرستارهای بخش زایمان بیمارستان رودسر اومدم خونه، واقعا ازشون ممنونم و همیشه دعاگوشون هستم.
یک شبی که بستری بودم. ماماها سرشون خیلی شلوغ بود. اکثرا تو بخش زایمان طبیعی بودن. من برا نماز صبح گفتم تا نمازخانه نمیتونم برم تو اتاقم برام یه تیکه موکت پهن کردند تا من نمازم رو بخونم...
خدماتی اومد داد و بیداد که این چه کاریه😳😳 سر من عصبانی شد.
یه پرستار داشت رد میشد اومد تو اتاقم صداش کرد بردش پیش سر پرستار بخش، سر پرستار بخش هم با خدماتی دعوا که چرا با بیمار فشار خون بالای من بد برخورد کردی. اینجا خانمها باردارند و کسی حق ندارد بد صحبت کنه باهاشون.
زایمان دوم بود و تجربه خیلی خوبی از زایمان تو بیمارستان دولتی شهید انصاری رودسر دارم.
خدا به پرستارها و ماماهای اون بخش خیر و سلامتی بده. ان شاء الله هر کجا هستن سایه اهل بیت رو سرشون باشه.
خواهرم هم دوتا زایمان طبیعی داشتن تو همین بیمارستان. اتفاقا هردو مون شرایط رفتن به بیمارستان خصوصی رو داشتیم. ولی چون آشنا بودیم با برخورد عزیزان همین جا رو انتخاب کردیم.
#کرامت_مادری
#کادر_درمان
#بیمارستان_شهید_انصاری_رودسر
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من دختر دومم را در حالی باردار شدم که یک دختر ۹ ماهه داشتم و از این بابت خیلی نگران رفتار اطرافیان بودم که چه واکنشی نشان می دهند.
وقتی پیش دکتر رفتم و با ناراحتی گفتم که باردارم. دکترم خیلی خوشحال شدند و فوق العاده من را تشویق کردند و کلی بهم روحیه دادن که بچه هایی که فاصله سنی کمتری با هم دارن، همبازی خوبی میشن و اینکه مادرای ما، همه بچه هاشون پشت سر هم بودن و تو خونه هم زایمان می کردن و هیچ اتفاقی هم نمی افتاد. خلاصه که من با این رفتار دکترم خیلی آروم شدم و حال خوبی پیدا کردم.
وقتی هم که میخواستم برای زایمان برم بیمارستان متوسل به امام حسین علیه السلام شدم که خودشون همه چیز را درست کنند چون واقعا از زایمان می ترسیدم سر بارداری اولم اذیت شده بودم، این بود که با ورودم به زایشگاه یک ماما خیلی مهربان نصیبم شد و ایشون تا آخرین لحظه زایمان مثل یک مادر کنارم بودند، کمکم کردن زایمان راحتتری داشته باشم، بهم گفتند شیفت شون داره تمام میشه و میخواند که من تا خودشون هستند و حواسشون هست، زایمان کنم.
خییییلی کمک کردند به طوری که وقتی دکترم اومدند خیلی تعجب کردن که ایشون این همه دارن تلاش می کنند جا داره از این جا از مامای عزیزم خانم سبزواری عزیز که اصفهان هستند، تشکر ویژه داشته باشم و دعا کنم برای ایشون و همه کسانی که وظیفه خودشون در هر جایگاهی که هستند را به نحو احسن انجام میدن.
دکترم هم خانم ماه منیر جعفری بودن، بسیار دکتر خوش اخلاق و خوش روحیه جوری با بیمارهاشون صحبت می کنند که گویی دختر خودشون هست.
ایشون هر سال چند ماهی را کانادا می رفتن و میگفتن امکاناتی که یکی از بیمارستان های اصفهان برای زایمان اپیدورال داره، اونجا نداره. ولی خب متاسفانه ماها دچار یک خود تحقیری شدیم و مدام گله می کنیم.
برای من هم دعا کنید بتونم بازم فرزند بیارم، شرایط تحصیل و کاری که قصد دارم برم، عملا راه را برام سخت کرده.
#کرامت_مادری
#کادر_درمان
#معرفی_پزشک
#اصفهان
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ قدردانی رهبر معظم انقلاب از اپراتور اورژانس ۱۱۵ بابل
در پی نجات زندگی مادر و نوزاد ساکن روستای جاجن که از طریق راهنمایی تلفنی معصومه مهرآور مامای بخش ارتباطات اورژانس ۱۱۵ بابل صورت گرفت، مسئول دفتر مقام معظم رهبری طی تماس تلفنی مراتب خرسندی و پیام تشکر رهبر معظم انقلاب را به این همکار تلاشگر اورژانس ۱۱۵ بابل ابلاغ کردند.
👈 خانم مهرآور در شبی که برف و بوران شدید، تردد در جاده روستای جاجن از توابع شهر بابل را برای آمبولانس اعزامی اورژانس ۱۱۵ این شهر با مشکل جدی مواجه کرده بود، از طریق راهنمایی تلفنی پدر خانواده برای کمک به زایمان همسرش، زندگی مادر و نوزاد را از مرگ نجات داد.
#کادر_درمان
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۷۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#کادر_درمان
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_دوم
من خیلی دختر دوست داشتم و همش میگفتم بچم دختره اما موقع سونوگرافی دکتر گفت پسره، من اون روز گریه کردم خدا منو ببخشه اما بعدش گفتم فقط سالم باشه.
دوران بارداری بیشتر اوقات حالم بد میشد سُرم میزدم، نمتونستم غذا بخورم. من دختر لاغری بودم، وزنم کم بود اما تو بارداری بچم وزن خوبی داشت.
اول میخواستم طبیعی زایمان کنم، چون ۴۲ هفته شده بودم و دردی نداشتم، دکتر برام ختم بارداری زد و منو بستری کردن و با آمپول فشار دردهام شروع شد که ضربان قلب بچه افت کرد و منو بردن برا سزارین...
تو اتاق عمل که رفتم، دیدم کلی مرد هست، خیلی ناراحت شدم درد هم داشتم و گفتم چقدر اینجا مرد هست یکی از مردها گفت میخوای ما همه بریم و تو اینجا باشی😡
وقتی صدای گریه بچم رو شنیدم، واقعا واقعا اون روز بهترین بهترین روز زندگیم بودش، هیچ روزی به اندازه اون روز خوب نبود. یه لحظه به خودم گفتم یعنی این بچه منه و گریم گرفت و اونجا بود که متوجه شدم گریه از روی شوق یعنی چی...
من گریه میکردم و بچه رو کنارم آوردن، وای دیدمشش صورت تپل و موهای بور نازش خیلی قشنگ بود، وقتی بهش گفتم دوستت دارم گریش آروم شد😍😍 بعد از عمل ۳ ساعت تو ریکاوری بودم، بعد از نیم ساعت که دردهای جای بخیه شروع شد، وحشتناک بود.
از پرسنل اتاق عمل اصلا راضی نبودم، چون اصلا حجاب من براشون مهم نبود و توی راهرو، جلوی رفت و آمد مردها، پوششم مناسب نبود و خودمم بیحال بودم از درد اما واقعا از دستشون ناراحتم و هنوز هنوزه که یادم میاد، ناراحت میشم. این دلیل نمیشه که ما مریضیم حجابمون حفظ نباشه. امیدوارم به این وضعیت رسیدگی بشه..
پسرم تو دوران نوزادی خیلی گریه میکرد، رفلاکس شدید داشت، دل پیچه داشت، خودم تنهایی نگهش میداشتم. گاهی شوهرم خیلی کم کمک میکرد، دیگه به بچه دوم فکر نمیکردم. از درد زایمان میترسیدم، اما بعدش نظرم عوض شد.
اینم بگم که منی که قبل بارداری دختر دوست داشتم، از وقتی که پسرم دنیا اومد عاشق پسر شدم و دیگه جنسیت بچه برام مهم نیست فقط سالم باشه🌸
با توسل به حضرت رقیه و امام حسین خیلی زود باردار شدم. خیلی خوشحال بودم. از همون اوایل ویار بارداری رو داشتم و به پسرم هم گفته بودم که باردارم و قراره یه نی نی بیاد خونه مون...
توی دوران بارداریم پسرم خیلی منتظر بود و همش میگفت کی به دنیا میاد و خیلی خوشحال بود. توی ۷ هفته که سونو رفته بودم ضربان قلب رو نشون داد. برای این بچم اصلا غربالگری رو انجام ندادم چون برای بچه اولم تجربه خوبی از غربالگری نداشتم و میخوندم توی کانال که خیلیا انجام ندادند. به دکترم گفتم و اونم مخالفتی نکرد.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075