✅ مرحوم #علامه_طهرانی؛ دکتر #سیم_فروش را جزء اندک مخالفانی میداند که در اوج فشار دولت و وزارت بهداشت برای #عقیمسازی مردم، ساکت نمینشیند.
📚علامه طهرانی در کتاب «رساله نکاحیّه» چاپ ششم صفحه ۶۷ بخشی از مقاله ایشان را که در سمینار تنظیم خانواده در مشهد مقدس ارائه گردیده است، اینگونه آورده است:
🔻«ما نباید ملت شیعه و ناب خودمان را با جمعیتهای دیگر مقایسه کنیم. باید قدر این ملت را بدانیم و صلاح ما در این است که برای تنظیم خانواده فقط از #روش_های_برگشت_پذیر استفاده کنیم، نه بستن لوله که منجر به عقیمی دائم می شود.»
👈 در همان صفحه بخشی از پایان مقاله را که بسیار قابل توجه است میآورد:
🔻«این مسئله، از طریقه بالا بردن سواد عمومی، تفکر استقلال طلبانه در این راه یعنی استفاده از روشهای مناسب در کشور از راه آموزش صحیح و مستمر به راحتی قابل حل خواهد بود و نیازی به #ایجاد_فشار_و_هراس موجود پزشکی نیست و نباید #بیت_المال_مسلمین را صرف #مقطوع_النسل شدن دائمی این ملت نمود.»
#کنترل_جمعیت
#عقیم_سازی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۲۴۶
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
باسلام وقتی پیامی که درباره پیشنهاد عقیم سازی بود، خوندم، یاد خودم افتادم واقعا همینطوریه؛ وقتی به دکترم گفتم میخوام لوله هامو ببندم، خیلی استقبال کرد. با وجود اینکه من هنوز ۳۵ سال داشتم و الان خیلی افسوس میخورم که چرا هیچ کس مخالفت نکرد و منو از تصمیمم منصرف نکرد😔
البته همه اینطور نیستن ولی وقتی بچه چهارمم رو باردار بودم موقع سونوگرافی تو بیمارستان و دکتر هر وقت میخواستم بگم چهارمیه، خجالت میکشیدم و همه با تعجب برخورد میکردند انگار یه جرمی مرتکب شده بودم 😳😔
اطرافیان از پدر و مادر بگیر تا مادر شوهر و پدرشوهر که دیگه هیچی اصلا باخجالت و ترس آنها رو از بارداریم سومی و چهارمی باخبر کردم، فامیل هم که دیگه معلومه نگاه های تمسخر آمیز و پر سرزنش😢
خلاصه که فکر کنید در دوران بارداری که یک خانم باید بهش آرامش بدن باید به چه چیزایی فکر میکردم، واقعا هنوز خیلی طول میکشه تا این باور غلط فرزند کمتر..... از ذهن مردم پاک بشه، من به عنوان یک خانم که با این عقاید غلط اطرافیان جنگیدم و پیشقدم فرزندآوری شدم واقعا کار سختیه 😅 اما شدنیه...
نمیدونم چطوری دیگران به خودشون اجازه میدن تو خصوصی ترین مسئله آدم که تعداد فرزندان هست دخالت کنند و یکسره بگن دیگه بسه😳 من که از دومین بچم همش اینو شنیدم دیگه بسه..
الانم از کاری که تحت تاثیر حرف دیگران کردم. (عقیم سازی) شدیدا پشیمونم.
بچه داری راحت نیست ولی شیرینه با همه سختیاش. البته من چون پسر اول و دومم به فاصله دو سال به دنیا آمدند و بچه اول (چون خودمون تجربه نداشتیم) خیلی گریه و بیقراری میکرد و شیطنت داشت. شاید اگر خدا فرزند بعدی رو به اون سرعت بهم نمیداد، دیگه به بچه دار شدن فکر نمیکردم ولی الحمدلله پسر دومم فوق العاده آروم بود به لطف خدا🙏بعد اون دوتا دیگه همه میگفتن مواظب باش دیگه بسه، نیاری (از سر دلسوزی) خیلی اذیت شدی.
همین حرفا باعث شد ۸ سال به بچه دارشدن فکر نکنیم اما بعد اون خودم خیلی دلم بچه میخواست ولی متاسفانه بارداری چهارمم در ماه دوم به دلیل از کار افتادن قلب جنین سقط شد😢 و اینجا بود که خدا به من فهموند همه چیز به خواست خداست نه خواست بنده ها تا خداوند نخواد هیچ موجودی پا به این دنیا نمیذاره، دیگه بیصبرانه منتظر نی نی کوچولو بودم حس کسایی که بچه دار نمیشن رو داشتم تا اینکه سومین فرزندم با فاصله ۱۰ سال از دومی به دنیا اومد وخدا وقتی دخترم ۲ سال و نیمه بود، پسر کوچولومونو هدیه داد.
الان به لطف و عنایت خدا پسر اولم ۱۶، دومی ۱۴، دخترمون ۴ سال و نیم و پسر کوچولومون ۲ سالشه.
خدارو شکر میکنم با این کانال آشنا شدم دیگه وقتی پیامارو میخونم میبینم خیلیا مثل من هستن😊
خواهش میکنم
1_ برای بچه دار شدن به حرف دیگران توجه نکنید، خودتون برای تعداد بچه ها تصمیم بگیرید هر چند تا ...
2_من هر دو نوعشو داشتم بچه ها با فاصله کم و زیاد ،باور کنید فاصله کم خیلی بهتر از زیاده
3_ وقتی آدم بچه دار میبینید کمکش کنید. هیچ کس دلش نمیخواد خدایی نکرده بچه هاش با شیطنتشون برای کسی مزاحمت ایجاد کنن، چه میشه کرد بچه هستن دیگه😀
4_ هیچوقت کاری رو نکنید که بعدش پشیمون بشید و راه برگشتی نداشته باشید (عقیم سازی)😔
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۲۵۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
۱۴ سالم بود، تازه رفته بودم اول دبیرستان که ازدواج کردم. ۱۶ سالم تمام نشده بود که پسر اولم به دنیا اومد. و به فاصله ۳/۵ سال پسر دوم ☺️
بعد از اینکه فرزند دومم ۳ ساله شد دوم و سوم دبیرستان متفرقه خوندم که متوجه شدم فرزند سوم رو خدا عنایت کرده...
اون زمان همه اطرافیان به چشم یه آدم بی فرهنگ نگاهم میکردن که سومی رو دارم میارم. ولی من که از اول خودم موافق ۳تا بچه بودم خوشحال بودم و نظر دیگران برام اهمیت نداشت. برای همین هر چی اطرافیان گفتن لوله هات ببند، قبول نکردم.
وقتی پسر چهارم به فاصله ۲ سال و ۸ ماه به دنیا اومد، دیگه خودمم فکر کردم راهی جز عقیم سازی ندارم.
تو دهه هفتاد که همه میگفتن ۱ دونه یا ۲ تا من ۴ تا آورده بودم😊
تو سن ۲۶ سالگی تحت تاثیر شرایط جامعه، پذیرفتم که دیگه کافیه 😔
بعد از ۴ سالگی پسر چهارمم درس رو ادامه دادم تا لیسانس ولی همه رو غیر حضوری خوندم که پیش بچه ها باشم.
خدایی ازشون کم نذاشتم الحمد لله.
به لطف خدا هر ۴ تاشون نخبه هستن، حافظ قرآن، مدال آور، مومن، مسئولیت پذیر، درس خون و کاری و شکر خدا جزء بچه های موفق اند.
برای ازدواجشون به جامعه نگاه نکردم و همونطور که دین ما توصیه کرده به موقع اقدام کردم. و الان تو سن ۴۶ سالگی ۳ تا عروس گل دارم و ۳ تا نوه شیرین😍
خواستم به عزیزان کانال بگم هم فرزند آوری مهم هست هم به موقع زمینه ازدواج بچه ها رو فراهم کردن...
سختگیری نکردن در ازدواج بچه ها و البته از همون سنین پایین جوری تربیت بشن که یه پدر و مادر نمونه در آینده باشن ان شاء الله.
و اما تجربه تلخ من
اشتباه در بستن لوله هام😔
که اگر نکرده بودم بعد از فرمان آقا با
وجود عروس و نوه حتما باردار میشدم.
هم خودم هم همسرم به شدت پشیمون شدیم حتی دکتر هم رفتم ولی گفت راهی نداره...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۲۷۷
#فرزندآوری
#غربالگری
#عقیم_سازی
من یه خانم ۴۵ ساله هستم. ۲۷ سالگی ازدواج کردم و ۳۰ سالگی پسرمو بدنیا آوردم. بارداری فوق العاده سخت داشتم در ۴ ماه اول بارداری میگرن شدید میگرفتم و بعد از بدنیا آوردن پسرم بعلت بی تجربگی تا ۳ ماه دچار زخم شدید سینه شدم که هر بار که بچه معصوم برای شیر خوردن گریه میکرد من هم برای شیر دادن گریه میکردم. واقعا یه شکنجه بود.
وقتی پسرم ۵ ساله شد تصمیم گرفتم بچه ی دوم رو برای کمک به تنهایی پسرم بدنیا بیارم. چشمتون روز بد نبینه به غیر از ۴ ماه میگرن اول بارداری بخاطر بیماری ناگهانی پدرم و احتمال فوتشون، از ناراحتی زیاد بدنبال بقیه چکاپهای باردای نرفتم و وقتی بعد از یه وقفه به سراغ این چکاپها رفتم آزمایش نشون داده بود جنین من مشکوک به سندرم دان است و باید آمینو سنتز میشده که بخاطر وقفه در انجام آزمایشات از زمان آمینوسنتز گذشته و دیگه نمیشه کاری کرد. خلاصه از استرس زیاد، قند بارداری هم گرفتم. و با استرس زیاد دختر گلم بدنیا آمد سالم...
اما من بزرگترین اشتباه زندگیمو انجام دادم و بخاطر سختیهای بد دوران بارداری مخصوصا سر دخترم تصمیم به بستن لوله هام گرفتم و همسرمو هم متقاعد کردم و ایشون که مشکلات دوران بارداریمو دیده بود برخلاف میلشون، رضایت داد. الان الحمدالله دوتا دسته گل دارم چه در سلامت چه در تربیت ولی نادم و پشیمانم که این چه کاری بود که با خودم کردم؟!😔 خیلی تلاش کردم و دنبال راه حلهای متعددی من جمله آوردن بچه افتادم ولی هر کدام سختیهای خودشو داره... مثلا عمل برای باز کردن هم هزینه ی خیلی زیادی داره و هم عملهای سختی داره که دیگه از عهده و تحمل بنده با این سن و سال برنمیاد.
الان منو بچه ها و همسر همه با هم غصه میخوریم که از نعمت بچه ی بیشتر محرومیم. و این پشیمانی تا ابد با من هست.
سختیها هر چند زیاد و دشوار بلاخره تموم میشه ولی نباید در بحرانها تصمیم عجولانه گرفت که قابل جبران نیست.
من همیشه با خواندن تجارب دوستان در این کانال یاد اشتباه خودم می افتم که اگر انجام نداده بودم الان مثل خیلی از دوستانم، بچه ی سوم وچهارم هم آورده بودم و کلی شادی و نشاط به بچه هام و زندگیم هدیه داده بودم. اما خوشحالم که میبینم الحمدالله هستند کسانی که در زندگی به جا و به موقع تصمیمات درست میگیرند. گفتم شاید تجربه ی تلخ من درس عبرتی باشه برای دیگران...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#استاد_قرائتی 🔻گاهی مثلا ممکن است مادر شوهر به عروسش بگوید اَه، همهاش هم که تو دختر میزایی...
#تجربه_من ۲۸۸
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
#وازکتومی
من ۱۸ سالگی ازدواج کردم و پنج ماه بعد از ازدواجمون باردار شدم از همون روزهای اول بارداری، از مامانم گرفته تا مادرشوهرم همه انتظار داشتن پسر بدنیا بیارم، خلاصه خدا بهمون دختر داد، بعد هفت سال مجددا همسرمو راضی کردم که دوباره بچه دار بشیم، البته اینو بگم که همسرم خدا رو شکر هیچ وقت چیزی نمیگفتن در مورد جنسیت بچه و همیشه حمایتم میکرد، فقط میگفت سالم باشه چه فرقی میکنه...
بعد از هفت سال که دوباره باردار شدم بازم دختر دار شدم، از وقتی دختر دومیم بدنیا اومد بجای شکر خدا، مرتب گریه میکردم که چرا خدا به من پسر نداده، رفتارهای فامیل هم خیلی اذیتم میکرد، اون موقع ها هم شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" رو زیاد می گفتن و روی منی که فکر میکردم دختر زا هستم تاثیر زیادی داشت، تا اینکه در سال ۸۷ همسرمو وادار کردم بره وازکتومی کنه، بنده خدا هم رفت خودشو ناقص کرد، از همون لحظه ای که این عمل رو انجام داد. هردومون، خصوصا من پشیمون و عذاب وجدان گرفته بودم چرا که بخاطر حرفهای مردم شوهرمو فرستادم، خودشو عقیم کنه...
خلاصه چند سال گذشت و دختر بزرگم در سن ۱۷ سالگی ازدواج کردو هزار کیلومتر از ما دور شد. بعد از ازدواج دخترم، بیشتر تنها و افسرده شدم، دختر دومم هم شب و روز گریه میکرد چرا تنها موندم ...
خلاصه شوهرمو مجبور کردم بعد از ۹ سال وازکتومی، بره عمل بازگشت رو انجام بده، همسرم سال ۹۶ در بیمارستان شهدای تجریش این عمل رو رایگان انجام داد. عملش میکروسکوپی و حدود دوسه ساعت طول کشید، وقتی عمل کرد خیلی خوشحال بودم که میتونیم دوباره بچه دار بشیم، اما نشد. بعد فهمیدیم واریکوسل دوطرفه داره، بازم رفت اتاق عمل الان که حدود سه سال از عمل برگشتش میگذره طبق آخرین آزمایش، اسپرم داره ولی هنوز حرکتش کمه و هنوز نتونستم باردار بشم، حوصله هزینه های ناباروری و این موسسات رو ندارم، سن خودم داره به چهل میرسه اما هنوز به رحمت الهی امیدوارم.
فقط خواستم اینو به همه عزیزان بگم که هیچ وقت ناشکری نکنند و هیچ وقت بخاطر حرف مردم زندگی و جوانی شونو از دست ندن. هزاران بار توبه کردم امیدوارم خداوند منو ببخشه و با دعای شما عزیزان بازم صاحب فرزند بشم.
شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند😔🤚
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#در_محضر_قرآن ✨ لِّلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یخَلُقُ مَا یَشَاءُ یهَبُ لِمَن یَشَاءُ
#تجربه_من ۲۸۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
#وازکتومی
تجربه ی ۲۸۸ رو که خوندم مصمم شدم که منم تجربم رو بگم براتون.
من ۱۶ ساله بودم که ازدواج کردم و بلافاصله به فضل خدا باردار شدم. پسر اولم که به دنیا اومد یه خاطر حرف دیگران که میگفتن: حالا که این اومد، ولی مواظب باش که حالا حالاها حامله نشی. خیلی مراقب بودم. تا جایی که متاسفانه تمام راههای جلوگیری رو انجام دادم از آ یو دی گرفته تا تزریق آمپول سه ماهه و ... که الحمدلله هیچ کدومش بهم نساخت ولی کلی دردسر برام درست کرد. آخریش آ یو دی بود که بعد از شش ماه زجر کشیدن، تصمیم گرفتم به حرف مادرم و دیگران اهمیت ندم و با اشتیاق حامله بشم.
الحمدلله شوهرم کلا این قضیه رو به خودم سپرده بودن. خلاصه پسر دومم با فاصله ی پنج سال از اولی، به جمعمون اضافه شد و من شاد و غرق در لذت مادری بودم. چقدر لذت بخش بود دیدن برادری داداش بزرگه برای برادر کوچولوش.
سرخوش از این نعمتها بودم که فهمیدم حامله ام و سومی هم پسره با فاصله سه سال.... خدا منو ببخشه ... ناشکری میکردم و جاهل بودم. نمیفهمیدم خدایی که داره با وجود بیماری دیابت و صرع همسرم به من گل پسرای سالم عطا میکنه، خودش کفایتمون هم میکنه...
سرتونو درد نیارم، هنوز زایمان نکرده بودم که شوهرمو راضی کردم به وازکتومی.... (روم سیاه) ایشونم مثل من دروغهای مرکز بهداشت رو باور کردن ( استفتائاتی که از مراجع داشتن و اینکه بدون جراحی و لمس و ...)
پسر سومم که چهار ساله شد، خیلی عذاب وجدان گرفتم. همسرم میگفت یعنی ما دیگه تو خونه بچه کوچیک نداشته باشیم؟؟؟ مگه میشه؟!
منم غصه میخوردم و البته ته دلم امید داشتم. یواش یواش پرس و جو رو شروع کردم از دوستان و ... تا اینکه یه روز تماس گرفتم با مرکز ناباروری و یه نوبت ویزیت بهمون دادن. حالا دیگه کارم شده بود اشک و التماس به خالق مهربون، که خدایا حالا که شوهرمو راضی کردم ناامیدمون نکن. چه حالی بودیم... سعی میکردم یه جایی بشینم که کسی ازم نپرسه که برای چی اومدم مرکز و ... چی باید میگفتم به کسی که برای بچه اول اومده مرکز ناباروری و شاید حتی چند مرحله هم پیش رفته و هنوز حامله نشده، باید میگفتم که چه بلایی سر خودم آوردم و بعد از سه تا بچه، اومدم برای چهارمی درمان کنم !؟
الحمد لله دکتر گفت که جراحی میکنیم و انشاالله جواب میده. بعد از چهار ساعت بیهوشی و سه میلیون هزینه حالا منتظر نتیجه بودیم. بالاخره بعد از دوازده مااااااه فهمیدم که حامله ام. الله اکبر ... اشکم بند نمی اومد. باورم نمیشد.. چند دقیقه میخندیدم و چند دقیقه گریه میکردم...
چهارمی هم پسر شد، ولی اینبار فقط شکر خدا میکردم. همه زنگ میزدن که بهم روحیه بدن، ولی میدیدن که من بهشون روحیه میدادم و میگفتم: اون خدای مهربونی که از مادر هم به من مهربونتره خودش میدونه برای من چی بهتره...
بین سومی و چهارمیم شش سال فاصله سنی شد ولی خدا میدونه که چه نشاطی و چه رحمتی اومد تو خونمون.
پسر سومم میگفت منم داداش بزرگ شدم. اولی که نوجوون بود میگفت: مامان ما قبلا که این بچه رو نداشتیم، چیکار میکردیم؟؟؟ یعنی چقد جاش خالی بود!!
حالا که پسر اولم شانزده سالشه و چهارمیم دو ونیم ساله هست، من یکساله که منتظر پنجمی هستم و به لطف خدا یقین دارم...
محتاج دعاتونم مادرای جهادگر...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
⚠️اشتباه بزرگ...
من متولد ۵۶ ام، سال آخر دبیرستان ازدواج کردم و همون اول بچه دار شدم. پسر اولم سال ۷۵ بدنیا اومد.
خوب من نه دانشگاه رفته بودم نه توی جامعه بودم نه شرایطش داشتم کسی هم بهم نمی گفت بچه بعدیت بیار
خودم خیلی خیلی خجالتی و کم رو 🙈بالاخره با نوشتن یه نامه به آقامون گفتم وقتش فرزند دوم داشته باشیم 😂
سال ۸۰ فرزند دومم بدنیا اومد. هیچ کس، نه فامیل نه دوستام نمی گفتن که فرزند سوم نیازه، سومین فرزندم سال ۸۵ خداوند سورپرایزمون کرد. دوتا پسر داشتم آخری دختر بود.
شیطون گولم زد و لوله هام بستم
وقتی دخترم زبون باز کرد و حرف زد
یکسره می گفت من آبجی میخوام. اولش جدی نمی گرفتم اما همین معضلی شد و همیشه بنای گریه میذاشت و خودممم باهاش گریه میکردم که خدایا این چه غلطی بود کردم. 😭
باورتون نمیشه تا همین ۲ سال پیش بخاطر این موضوع باهم گریه می کردیم، میخوام بگم، خواهش میکنم هیچ وقت همچین اشتباه بزرگیو انجام ندین.
تازه حالا میفهمم فرزند صالح نعمته و بخاطر سهل انگاری و بیسوادی خودم رو از این نعمت بزرگ محروم کردم.
#عقیم_سازی
#توبکتومی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۴۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
#معرفی_پزشک
#برکات_فرزندآوری
من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم. همون سال دیپلم گرفتم و سال بعدش دانشگاه قبول شدم. در ۲۰ سالگی دختر عزیزم با یک بارداری بسیار سخت و طاقت فرسا بدنیا اومد. اون سالها شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" تبلیغ می شد. من عاشق بچه بودم ولی تبلیغات و شرایط مالی باعث میشد که حتی جرات نکنم به همسرم بگم که فرزند دیگری بیاریم.
همسرم کلا با بچه مخالف بود و من رو تشویق میکرد تا دکترا بگیرم و وارد بازار کار بشم ولی من دوست نداشتم. تا ۵ سالگی دخترم صبر کردم بالاخره همسرجان با بی میلی راضی شد، اما حالا خدا نمیخواست. قبلش بابای بچه نمیخواست، دو سال دویدم دنبال بچه تا با نذر و نیاز دومی رو باردار شدم. خبر بارداریم اصلا همسرم رو خوشحال نکرد😔 حتی مامانم گفت تو سر اولی خیلی اذیت شدی، میخواستی چکار بچه!
خواهرشوهرم حامله نمیشد و مادر شوهرم مدام غر میزد همه یدونه دارن چه خبره حالا😳😳 و من در کنار ویار و حال بدم، غصه میخوردم و دم نمیزدم تا پسر عزیزم بدنیا اومد.
در طول مدت بارداریم برای خواهر شوهرم دعا کردم و الان پسرش با پسرم دوستان خوبی هستند😄
خب پر واضحه که باید دکان رو تعطیل میکردم دیگه😱😱 ولی عشق به بچه را کجای دلم میگذاشتم. از خدا یواشکی میخواستم که خدایا تو اگه بخوای میشه کمکم کن من ۴تا بچه میخوام آخه😕
باورتون نمیشه تولد ۳۰ سالگیم گریه کردم😔 آخه ۳۰ سالم بود و من فقط یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر ۳ ساله داشتم، با شوهری متنفر از بارداری...
خدای مهربان دعام رو قبول کرد میدونین کی؟ وقتی پسرم ۱۰ ساله بود. واقعا نمیدونم چطور شد، فقط بیبی چکم مثبت بود در ۳۷ سالگی، ذوق مرگ بودم ولی چطور به همسرم بگم😱😱 چشمتون روز بد نبینه، در واقع شوک بزرگی برای کل خانواده بود. دخترم گریه میکرد الان خواستگار زنگ بزنه بپرسه چند نفرین آبرومون میره😳 شوهرم که تا ۵ ماهگی میگفت بریم سقط کنیم. خلاصه مجبور شدم یه کودتای خانوادگی انجام بدم تا همه دهناشون رو ببندن👹😈 و دختر نازنینم پا به این دنیا گذاشت.
تو اتاق عمل، همسرم از دکتر خواست که عمل بستن لوله ها رو برام انجام بده، من هم راضی شدم چون توان مقابله با اینهمه آدم رو نداشتم. بهرحال خوشحال بودم، چون حالا لااقل ۳ تا بچه داشتم. ولی از اونجایی که خدا همه رو امتحان میکنه، دختر زیبای من با اون مژه های بلند و خوشگلش مریض بود، بعد دوماه فهمیدیم نصف قلب نداره😪😪 مثل یک پتک بود حرف دکتر برامون، تمام خاطرات دوران بارداریم از جلوی چشمام گذشتن همه امواج منفی و ناشکریها، خدای من تو میدونی که من عاشق بچم و در تنهایی کنج دلم چقدر شاکر تو بودم🙏🙏
راضی بودم به رضای خدا و در ۵ ماهگی دختر عزیزم میهمان حضرت علی اصغر شد. فقط شوهرم میدانست که چه کرده و چه شده، من که بعد از ۱۸ سال از اولین فرزندم دوباره سیسمونی خریده بودم، با بهت و حیرت به اونها نگاه میکردم و به دنبال بچه گمشدم بودم.
پسر و دختر بزرگم خیلی حالشان بد بود 😟 او با همه مریضیش صفا و عشق خونه مون بود💔 ما رو افسرده کرد و رفت.
وقتی دکتر زنانم خانم دکتر آل یاسین عزیزم که زحمت همه بچه های من با ایشون بود، متوجه شدند. گفتن ناراحتی نداره بیا برات IVF میکنم. من تازه یادم افتاد که ای وای من لوله هام رو بستم😱پس آرزوی ۴بچه و....
خلاصه همسرم برای اولین بار آرزوی بچه کرد و با خوشحالی و طیب خاطر ما رفتیم این عمل را انجام دادیم و در سالگرد فوت دختر عزیزم و در عید سعید غدیر خدا یک جعبه کادویی بزرگ به ما هدیه داد. میدونین چی؟! یک دختر و یک پسر ناز👩👱♂️ وقتی دیدمشون و حتی الان که براتون مینویسم زار زدم😭😭 خدا منو به آرزوم رسونده بود😍خدایا عاشقتم🙏
حالا الان در ۴۴ سالگی، دوقلوهام امسال به مدرسه میرن. پسرم سالهای آخر دبیرستانش را میگذرونه و از همه مهمتر در انتظار نوه عزیزم هستم. خانواده ای خوشحال دارم و همسرم شرمنده از گذشته، بوجود فرزندانش افتخار میکنه.
چند شب پیش خاطراتمان را مرور میکردیم با هر بچه ای خانه ای بزرگتر خریدیم و ماشین بهتر گرفتیم. دکترا گرفتیم و با قدم فرزند از دست رفتمان بزرگ شدیم، صبور شدیم و دنیا را طور دیگر دیدیم.
بچه ها دور از جان همه عزیزان حتی اگر از دست بروند باز هم برای ما اجر و پاداش مزد دارند.
امیدوارم خداوند نعمت مادر شدن رو به همه عطا کند و فرزندانمان را سربازان ولایت قرار دهد🌹
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
⚠️ این اشتباه رو نکنید.
#عقیم_سازی
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075