eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
علامه جعفری در سفرنامه ی خود به غرب، علت سگ بازی و تمایل به سگ در غرب را با دو عامل معرفی می‌کند: ۱- حس اطاعت جویی، چون سگ تسلیم است و این حس برای اروپائیان ارضاء کننده است. ۲- حس وفا، چون وفاداری سگ زیاد و بی وفایی در غرب توسط انسانها هم زیاد و از طریق سگ بازی آنرا جستجو می‌کنند. 📌حال این نکته قابل تامل است. ادیان هایی که در طول تاریخ دستخوش تحریف شده اند، گام به گام، پای حیوان را به زندگی خصوصی انسان باز کردند، چرا که از انسانیت فاصله گرفتند و رو به موجودات و اشیایی غیر از انسانیت انسان آوردند. 👌 تنها اسلام ناب محمدی است که ارزش انسان را می‌شناسد و برای آن منزلتی والا قائل است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۶ روزها می‌گذشت و پسری بزرگ می‌شد اما تنها 😢 و چقدر براش سخت بود، هیچکس باهاش دوست نمیشد، من دوست داشتم باز بچه دار بشیم ولی همسرم قبول نمیکردن، میگفتن تا خونه دار نشیم نه. آخه ما هنوز منزل پدری بودیم حتی سرویس بهداشتی جدا هم نداشتیم. روزهای خیلی خیلی سختی رو گذروندیم، اختلافات خیلی زیاد شد، حتی چند باری تصمیم به جدایی گرفتیم که پدرم مخالف کردن. بگذریم وقتی پسرم ۸ ساله بود به زیارت امام رضا علیه السلام رفتیم اونجا با آقا درد و دل کردم هم اولاد خواستم و هم خونه، البته از آقام امام حسن علیه السلام هم خواسته بودم باورم نمیشد همسرم خودش پیشنهاد بچه دوم رو داد ❤️😍😍 پیش پزشک رفتم متوجه شدم امکان ناشنوا بودن بچه هست آخه همسرم ناشنوا هستن 😢با کلی غصه برگشتم خونه، پیش پزشک دیگه ای رفتم اونم همون حرف ها رو زد. به پیشنهاد خونواده همسر که هیچ جوره این موضوع رو قبول نداشتن، راهی تهران شدیم پزشک تهران هم باز همون حرفا رو زدن اما گفتن تا آزمایش ندید، هیچ چیز مشخص نمیشه، آزمایش های لازم رو دادیم و برگشتیم شهرستان. یک ماه طول کشید تا جواب آزمایش آماده شد تو این یک ماه به خودم قول دادم اگه جواب آزمایش مشخص می‌کرد شاید بچه ناشنوا بشه اصلا دیگه بچه نمیارم😢 از آزمایشگاه زنگ زدن که بیایید ما راهی شدیم جواب خوب بود، هیچ مشکلی نبود☺️ خدارو شکر دکتر گفتن تمام بچه های شما سالم خواهند بود الحمدلله، و خیلی زود باردار شدم. تازه جواب آزمایش رو گرفته بودم که ماشین خریدم، ویارم تا چهار ماه بود اما این بار انگشتای دستم بی حس شدن، درد زیاد داشتم سخت بود ولی شیرین هفت ماهه بودم که همسرم سود زیادی کردن 😍 وضع مالی خوب شد الحمدلله سال ۹۲ تو یه شب سرد زمستونی ساعت ۱۱.۴۵ دقیقه شب بعد از ۲۰ روز درد زایمان و چند ساعت درد غیر قابل تحمل 😁😁 دختر عزیزم به دنیا اومد، اینم بگم که چقدر کادر بیمارستان باهم بد رفتاری کردن انگار جرم کرده بودم. دختر پر روزی ما فقط ده روزش بود که ما بلاخره از خونه پدری رفتیم خونه اجاره ای و یک سال و نیم بعد صاحب خونه شدیم چطور نمیدونم. این خانم پر روزی فقط روزی مادی نداشت بلکه روزی معنوی زیادی هم داشت سفرهای زیارتی، خوندن درس ... همسر که اصلا فرزند دوم نمیخواستند، حالا به فرزند سوم فکر میکردن😂 ولی متاسفانه دخترم زیاد مریض میشد و همش بستری بود 😭 دلیلی هم دکترا براش نداشتن تا به پیشنهاد یه حاج آقا براش عقیقه کردیم و معجزه وار دخترم الحمدلله خوب شد. تو این مدت با کانال شما آشنا شدم😍 منم وسوسه شدم و بعله تو شش سالگی دخترم باردار شدم. اما یه بارداری خیلی خیلی سخت... با خودم گفتم حالا که این همه سختی کشیدم، حتما زایمان راحتی دارم ولی چی بگم باید زایمان هم سخت میشد تا تکمیل بشه. بلاخره تو یه شب سرد زمستونی سال ۹۹ راهی بیمارستان شدیم و ساعت ۷.۵ صبح یه دختر خیلی ناز و کوچولو رو گذاشتن تو بغلم لازم بگم که این بار کادر بیمارستان رفتار خوبی داشتن وبا این که بچه سوم بود هیچ توهینی نکردن😍 دخترم مثل خواهرش پر برکت بود اما جور دیگه با اینکه اون سال مشکلات اقتصادی خیلی خیلی زیادی داشتیم ولی برکتی تو همون درآمد کممون بود، باور نکردی... محبت میان من و همسر خیلی خیلی زیاد شد دیگه هیچ بحثی نداشتیم و نداریم، بچه ها عاشق هم هستن وابستگی عجیبی میانشون هست، دوست داشتنی غیر وصف... از روزی که دخترم به دنیا اومد تصمیم داشتم فرزند چهارم خیلی زود به جمعمون اضافه بشه اما دل درد های شدید دخترم، گریه های تموم نشدنیش، باعث شد بیشتر صبر کنم، بعدش با خودم گفتم بهتر رژیم بگیرم تا بچه بعدی پسر بشه، سه ماه هم بخاطر رژیم صبر کردم اقدام کردم ولی نشد😢 حالا همسرم راضی نمیشد، راهی کربلا شدیم از حضرت علی علیه السلام خواستم تا همسر رو راضی کنن و در عین ناباوری همسر راضی شدن. در همین حین متوجه شدم، همسر بیمار هستن دکتر گفتن شاید مشکل جدی باشه با خودم گفتم من به زور پسر خواستم خدایا ببخش به خودم قول دادم اگه جواب آزمایش همسر منفی بیاد بدون هیچ رژیم و.... اقدام کنم هرچه خداوند برامون بخوان. امشب که پیش دکتر رفتیم گفتن الحمدلله مشکلی نیست آنقدر خوشحال هستم که حد نداره از شما می‌خوام برامون دعا کنید تا هرچه زودتر ما صاحب فرزند چهارم بشیم و سربازی به سربازهای آقا اضافه بشه انشالله 🙏 برکت زندگی ما فرزندانمون هستن یکی با رزق مادی، یکی با رزق معنوی... پسرم بسیار مهربونه، همیشه کمک حال پدرش بیشتر مسئولیت خانواده به دوش ایشون گاهی با خنده میگه مامان وقتی من ازدواج کنم شما چیکار می‌کنید، منم میگم هی زنگ میزنم باید بیای 😂😂 دعا کنید عاقب بخیر بشیم و انشالله نسل شیعه روز به روز زیاد بشه 🙏🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«همدم امروز ، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
در خدمت پدر و مادر.... خدمت به پدر و مادر، در زندگی حاج‌ قاسم پررنگ بود. حاج‌ قاسم در روستای قنات ملک در رابُر کرمان به دنیا آمد؛ روستایی کوهستانی که بیشتر اهالی‌اش به دامداری مشغول‌اند. از روستا تا کرمان، دو ساعت راه است. حاج‌قاسمی که شاید یک‌دهم عمرش کنار خانواده‌اش نبوده، حتی زمانی‌که دائم در سوریه و لبنان و عراق بود، با همه‌ی مشغله کاری که داشت، ماهی یک‌ بار می‌رفت کرمان، و از آن‌جا خودش را به قنات ملک می‌رساند. پنجشنبه گاهی با آخرین پرواز، یعنی یازده‌و‌نیم شب، از تهران به کرمان می‌رفت و جمعه‌شب یا با پرواز پنج صبح شنبه بر می‌گشت تا هفت صبح سر کارش باشد. رفت‌وآمد از کرمان به روستا، چهار ساعت زمان می‌برد. سه ساعت هم پرواز به کرمان و تهران است. فقط هفت ساعت توی راه بود. همه این سختی را به جان می‌خرید تا به پدر و مادرش سر بزند. آن‌جا هم که می‌رفت، در خدمت پدر و مادرش بود. پای پدر و مادرش را می‌بوسید. آن‌جا دیگر فرمانده‌ی نیروی قدس نبود؛ خودش را غلام پدر و مادرش می‌دانست. گاهی پدر و مادرش را به مشهد می‌برد. آن‌جا هم در خدمت پدر و مادرش بود. آن‌ها اواخر ویلچری بودند. اجازه نمی‌داد کسی پدر و مادرش را به حرم ببرد. یک‌ بار ویلچر پدر یا مادرش را می‌برد؛ برمی‌گشت ویلچر دوم را می‌برد. 📚حاج‌ قاسمی که من می‌شناسم کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بارداري در سن ۴۶ سالگی... 👈 حالا شما بگویید که برای سرافرازی ایران عزیز و عرض ارادت و تجدید پیمان با رهبر معظم انقلاب، حاضر به انجام چه کاری هستید؟ "دوتا کافی نیست" به مناسبت سومین سالگرد شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی، "پویش مردمی جان فدا" را برگزار می کند. شما می توانید آثار خود را در قالب یک پیام نوشتاری، شعر، عکس، کلیپ کوتاه، نقاشی، داستان کوتاه و ... به آیدی زیر ارسال کنید. @dotakafinist @dotakafinist 👈 به تعدادی از آثار برتر، جوایز ارزنده ای اهدا خواهد شد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۷ من متولد ۷۸م و دو خواهر و دو برادر دارم. برادرام و خواهر بزرگم، متولد دهه‌ی شصت هستن، هر سه تاشون پشت هم، بعد تولد خواهرم و تبلیغات سوء فرزند آوری پدر مادرم دیگه تصمیمی برای بچه‌ی چهارم نداشتن اما با بزرگ‌تر شدن خواهرم و تنها بودنش بین برادرای بزرگترش، بیشتر حس نیاز به خواهر رو به مامان و بابام اعلام می‌کرد و با دل شکسته کوچکش برای داشتن یه خواهر دعا می‌کرد تا اینکه من با فاصله ۱۱ سال به جمع شون اضافه شدم. 😁 و از اون جایی که خدا منو خیلی دوست داشت و نمی‌خواست سختی‌های خواهر بزرگترم رو تجربه کنم یه آبجی کوچک با فاصله سنی دوسال و سه ماه بهم داد که شد همبازی و انیس و مونس بچگی‌م😅 گذشت و گذشت خواهر بزرگم به سن ازدواج رسیده بود ولی هر خواستگاری به یک بهونه متأسفانه یه عیبی روی خواهر عزیز من می‌ذاشت و می‌رفت.😢 شرایط ازدواج براش مهیا نمی‌شد و اون ادامه تحصیل داد، حالا تحصیل کرده بودنش هم شده بود عیب😤 یکی می‌گفت دخترتون لاغره، یکی می‌گفت سبزه‌س، یکی می‌گفت جوش صورتش زیاده، یکی دیگه تحصیلاتش زیاده😣 همه‌ی این حرف‌ها فقط باعث رنجش و دل شکسته‌ی خواهر عزیزم می‌شد هیچ وقت گریه‌هاش رو توی اتاق جوری که کسی نفهمه یادم نمی‌ره😢 گذشت و من هم بزرگ شدم و هم قد و قیافه‌ی خواهرم ،بعضا به شوخی بهش می‌گفتن نکنه خواهرت از تو زودتر ازدواج کنه، اونم می‌گفت فکر کردن بهش رو دوست نداره، منم دوست نداشتم که باعث رنجش و حسرت خواهرم بشم. من توی دوران راهنمایی که بخاطر شرایط شغلی پدرم تهران بودیم، توی مدرسه می‌دیدم که بعضی از بچه‌ها مدام از قرارهاشون با دوست پسراشون تعریف می‌کنن و خب منم به صورت غریزی حس می‌کردم چقدر جالب و هیجان انگیزه داشتن یه همراه وقتی به اول دبیرستان رفتم، خبر ازدواج یه زوج جون ۱۷_۲۰ ساله رو شنیدم با خودم فکر می‌کردم چقدر جذابه با تمام وجودم، دوست داشتم چنین سرنوشتی داشته باشم ولی بخاطر خواهرم می‌ترسیدم. اون سال ما تازه ساکن شهر مقدس قم شده بودیم، من حرم حضرت معصومه می‌رفتم و برای خودم و خواهرم دعا می کردم و بعضی شب‌ها نماز شب می‌خوندم و برای تسهیل ازدواج جوانها دعا می‌کردم همین طور برای اون پسری که قراره در آینده همسرم بشه🤪 با همین نیت گذشت و تابستان سالی که من به پیش‌دانشگاهی می‌رفتم پدر و مادرم عازم سفر حج بودند و من و خواهر کوچکم به خانه‌ی پدربزرگ و مادربزرگ مون رفتیم. اون موقع هر دوتا داداشام متأهل بودن و هرکدوم سرخونه زندگی‌شون بودن، خواهرم بزرگمم خوابگاه دانشگاه شون بود و مشغول تحصیل در مقطع دکتری اون یک ماه سفر حج مامان و بابام باعث شده بود من یک ماه در خانه‌ی شهید پرور باشم هر روز با شور و شوق شاد کردن پدر و مادر شهید که دایی من بود از خواب بیدار می‌شدم، براشون چای و یا دمنوش آماده می‌کردم، دوست داشتم بهترین خاطره برای خودم و اون ها بمونه، با پدربزرگم که بزرگ محل‌شون بود به مسجد می‌رفتم، فقط نماز صبح رو بهم اجازه نمی‌دادن ولی همیشه همراه شون بودم. خدابیامرز پدربزرگم بخاطر بیماری دیابت چشمانشون چیزی رو درست نمی‌دید، هر موقع جایی می‌رفتن که تنها بودن من همراهشون بودم، هر جمعه نماز جمعه و هر پنجشنبه باید به بهشت زهرا می‌رفتن سر مزار دایی‌م و پدر و مادرشون و درگذشتگان... من توی اون مدت همراهی‌شون می‌کردم و خیلی چیزا از دایی شهیدم خواستم، اون موقع از اول ذی‌القعده تا دهم ذی‌الحجه رو چله‌ی دعای مشلول می‌خوندم برای تسهیل ازدواج جوان‌ها، من ۱۸ سالم بود و اینقدر حس نیاز به ازدواج داشتم که چه برسه به جوانایی که نزدیک ۳۰ سالشونه، بعضی شبا هم کنار عکس بزرگ دایی شهیدم می‌خوندم و دایی‌م رو واسطه‌ی برآورده شدن حاجتم قرار می‌دادم. اون تابستان نورانی من تموم شد و سال تحصیلی شروع شد و همون اول بسم الله معلمان محترم اتمام حجت کردن که کسی خواستگار راه نده، شما سال مهمی رو در پیش دارید و از این حرفا، برای من مهم نبود چون می‌دونستم که من یه سرنوشتی دارم مثل خواهرم اگه اون به ۳۰ سالگی رسیده، منم حتما مثل اون میشم. مامانم بهم گفت آخر هفته می‌خواد برای خواهرم خواستگار بیاد با تمام وجودم خوشحال شدم ولی یه ترسی توی وجودم بود که نشه که بازم خواهرم برنجه🙁 این در حالی بود که اول هفته یه نفر به قصد من زنگ زده بود برای امر خیر ولی مامانم گفته بودن چند روز دیگه تماس بگیرن😅 و بعد هم برای خواستگاری خواهرم یه نفر دیگه زنگ زده بودن. دو خانواده جدا از هم بعد از شب خواستگاری خواهرم، بعد از اقامه نماز جماعت خانوادگی، بابام بهم گفت می‌خوان بیان خواستگاری تو در عین ناباوری بغضم ترکید حالا گریه کن کی گریه نکن. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۷ شب خواستگاری من رسید جوانی خوب و مؤمن با خانواده‌ای مذهبی مثل پسر رویاهام، ولی به خودم گفته بودم تا وقتی جواب خواستگاری خواهرم معلوم نشه، منم جوابی نمیدم. خواهرم از زنجان محل تحصیلش می‌اومد و می‌رفت تا با هم به نتیجه رسیدن، خواستگار اون هم جوانی مؤمن و تحصیل کرده بود، بر خلاف خواستگارهای قبلیش لاغری اونو حسنش می‌دونستن و کلی از خواهرم تعریف می‌کردن و این شد که خواهرم هم سامان گرفت، بعد هم من😅 فاصله زمان عقد مون دو هفته بود، از زمان شروع خواستگاری ها تا عقدمون ۳ ماه طول کشید، کار خدا بود که همه چیز راحت و سریع سپری شد من تازه امتحانات ترم اولم تموم شده بود که عقد کردم، به کسی نگفته بودم جز مشاور مدرسه‌‌مون تا راهنمایی‌م کنن ایشون خیلی خانم ماه و نازنینی هستن و همسر یک شهید مدافع حرم و دختر شهید، بهم کمک کردن و خیلی نکات خوبی رو ازشون یاد گرفتم. بعد عید که صورتم کمی تغییر کرده بود بعضی معلم‌هایی که همیشه از زرنگی من و امید به موفقیت من توی کنکور سر زبانشون بود دیگه به زور جواب سلامم رو می دادن😁 ولی معلم‌های پرورشی بهم می‌گفتن خیلی خوبه که زود ازدواج کنین 😇 کنکور با موفقیت سپری شد و زمان انتخاب رشته رسید منم چون عاشق بچه داری و عمل به دستور حضرت آقا بودم که هم درس و هم فرزند پروری، رشته‌‌ای رو انتخاب کردم که هم به درد دنیا و آخرت بخوره هم سخت نباشه تا بتونم در کنارش به کارهای واجب‌ترم برسم و خدا رو شکر توی همون رشته هم قبول شدم رتبه‌ی خوبی گرفته بودم. زمان عروسی مون رسید ۶ ماه بعد از عقد مون که البته بازم رعایت کردم خواهرم با فاصله ۱۲ روز زودتر از ما رفتن سرخونه زندگی‌شون و بخاطر شرایط درسی‌ش با همسرش بعد عروسی ما رفتن خارج برای فرصت مطالعاتی منم تازه وارد دانشگاه شده بودم و هم تازه عروس بودم‌ بدون معطلی سه ماه بعد عروسی حامله شدم و همه چیزو سپردم به خدا و گفتم من بخاطر تو فرزند خواستم تو هم کمکم کن تا بتونم هم درسم رو بخونم و هم بچه داری کنم وقتی خبر بارداریم رو به مامانم گفتم، مامانم بهم خبر بارداری خواهرم رو توی کشور غریب داد، هم خوشحال شدم به خاطر بارداریش و هم نگران حال و روزش توی کشور غریب شدم توی ماه هفتم بود که کارش تموم شد و برگشت و به لطف خدا بچه‌ها مون به دنیا اومدن، مامانم بنده‌ی خدا یه سال دوتا دوتا سرویس جهیزیه خریدن و سال بعدش دوتا دوتا سرویس سیسمونی😅 من پسر داشتم و خواهرم دختر😍 بی اندازه از لطف خدا خوشحال بودیم چون ما با ۱۱ سال اختلاف سنی، شرایطی مشابه هم داشتیم و خیلی می‌تونستیم بهم کمک کنیم و با هم تجارب‌مون رو رد و بدل کنیم😇 من بعد تولد پسرم، دو ترم مرخصی گرفتم و بعد از تمام شدن مرخصی من بخاطر ایام کرونا دانشگاه مجازی شد و من به لطف خدا به راحتی می‌تونستم هم به پسرم و کارای خونه برسم و هم به درس و مشقم🤲 وقتی پسرم نزدیک دوسالش شد با همسرم تصمیم به فرزند بعدی گرفتیم، اولش گفتم صبر کنم تا درسم تموم بشه بعد که کمی گذشت و دیدم اگه می خواستم صبر کنم درسم تموم بشه خب اصلا بچه نمی آوردم خلاصه از خدا فرزند دیگه‌ای خواستیم و خداوند هم در بهترین زمان و شرایطی که داشتیم به ما پسر دیگه‌ای عنایت کرد این در حالی بود که من فقط به اندازه یک ترم از درس دانشگاه م باقی مونده بود خیلی شاد و خوشحال بودم از این لطف خدا 😇 طبق محاسباتم با بچه‌ی دوماهه میرفتم دانشگاه و پسر بزرگترم رو پیش همسرم و یا مادر همسرم و یا مامانم خودم می‌ذاشتم یکی دو هفته رفتم ولی دیدم داره به من، پسر کوچکم و پسر بزرگم فشار میاد و طبق اولویتم مرخصی گرفتم😁 از خواهرم هم بگم براتون که بعد حاملگی دومم اونم با اینکه در شرایط سختی بود مشغول پروژه و کارهای پایان‌نامه‌ی دکتری ولی بخاطر امر رهبری❤️ اونم از خدا طلب فرزند کرد و این بار پسر من ۳ ماه بزرگ‌تر از دختر خاله‌ش شد😅 خدای مهربونم به برکت سختی‌هایی که خواهرم بخاطر کارای سخت پایان نامه و ضعف‌های دوران بارداری‌ش مزدش رو داد و مقاله‌ی پایان نامه‌ش در یکی از مجلات علمی معروف دنیا چاپ شد 😇🤲 من هم از خدا می‌خواهم که بتونم مثل خواهرم در کنار تحمل سختی‌های بچه داری، درس هم بخونم و به جامعه اسلامی هم به عنوان یک زن و هم به عنوان یک مادر خدمت کنم خواهرم همیشه می‌گه اگه خیلی دیر تر از زمان دعاهای من به دنیا اومدی ولی توی لحظه‌هایی که بیشتر به خواهر نیاز داشتم کنارم بودی شرایطت مثل خودم بود و بیشتر از هر موقع دیگه لذت خواهری رو چشیدم 😍 از خدا فقط بخوایم، زمان و شرایطش رو خودش بهتر از ما می‌دونه واقعا این خدا پرستیدنی نیست؟😍😍🤲 اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌موانع ازدواج... سختگیری های پسران و مردان در گزینش و انتخاب دختر جزو موانع بزرگ است. به پسران جوان نصیحت میکنم که ازدواج کنند و نصیحت میکنم که در ازدواج تقوا و عفاف دختران را در نظر داشته باشند و نه جمال آنها را. ای بسا دخترانی بی بهره از جمال امّا برخوردار از والاترین صفتهاي انسانی؛ آنها را بخواهید و قدر بدانید. ۶۰/۲/۴ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#ارسالی_مخاطبین 🚨آقایان مسئول در حوزه های علمیه، مرکز رسیدگی به امور مساجد و سازمان تبلیغات اسلامی،
تغییر رویه مسجد سیده زینب خوزستان ترجمه: ۱- اگه توی مسجد صدای بچه ها رو نمیشنوید، از نسل های آینده بترسید و بر حذر باشید ۲- اون بچه ای که به خاطر اذیت کردن از مسجد می‌ندازی بیرون، همون کسیه که در آینده ازش خواهش میکنی بیاد توی مسجد نماز بخونه! پس بر اذیت کردنشون صبر کن و با رفق و مدارا تعلیمشون بدید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
رحمت حق.... آدم، گاهى رنج‏ هايى را مى‏بيند ولى همين رنج ‏ها حامل عنايت و محبت خدا هستند؛ براى انصراف من، توجه دادن به من، شستشو كردن من است! تعبيرى است در دعا: «الهى ترحم من تشاء بما تشاء كيف تشاء»؛ وقتى مى‏ خواهى به كسى محبت كنى، آن طور كه خودت مى ‏خواهى و با آن چه كه مى‏ خواهى با او مهربانى مى‏ كنى؛ حتى با رنج‏ ها و زمين زدن ‏ها. دوستان انسان، سلام نكرده‏ اند؛ بر سرش هم زده‏ اند، فحش هم داده‏ اند، كتك خورده، تحقير شده، نزديكترين كسان او هم، به او توجه نكرده ‏اند، اين‏ها عين رحمت اوست. وقتى ظرف تو مى ‏افتد و مى ‏شكند، يك وقت مى‏ گويى: ديدى شكست؟! يا اينكه مى‏گويى: ديدى! شكستنى بود؟! اين نگاه دوم است كه تو را به رحمت حق، گره مى ‏زند و مست و مدهوشت مى‏ كند. با اين نگاه و درك مستمر از عنايت‏ هاى حق، مگر تو مى ‏توانى ضعف اعصاب بگيرى؟! ديگران هر چه مى‏ خواهند اذيت كنند؛ ولى تو بهره‏ مند مى ‏شوى و قبل از بلاء، عافيت را يافته ‏اى و قبل از ضلال و سردرگمى، به رشد رسيده‏ ای. اين‏ها رحمت حق است كه ظهور و بروز دارد و اين مهربانى و انس اوست كه تو را رها نمى‏ كند. 📚 خورشید در خاک نشسته کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
شهادت می دهم... شهید حاج قاسم سلیمانی: "من شهادت می‌دهم، پدرم در طول عمر خود، یک گندم حرام، وارد زندگیش نکرد." کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۸ من یه دهه هفتادی ام... دوران جوانیم خیلی دوران راحت، عالی و بدون هیچ مشکلی بود، همیشه خوش بودیم زندگی عالی داشتیم و فقط یه برادر کوچکتر از خودم‌ داشتم. خوب درس می‌خوندم و تلاش می‌کردم چون برام مهم بود که یه برنامه نویس حرفه ای بشم تو المپیاد شرکت کردم، رتبه های عالی میاوردم و سال ۹۱ با رتبه ۱۶۴ تو کنکور سراسری قبول شدم تو شهرخودمون و مشغول درس خوندن بودم با اینکه فقط ۱۷ سال داشتم اما خواستگارزیاد داشتم ولی پدرم حساسیت خاصی رو من داشت و هرکسی رو راه نمیداد بیاد خونه، تا اینکه تو فروردین سال ۹۲ همسرم اومد خواستگاری😊 برخلاف باورم که پدرم حساس بود و من و شوهر نمی‌داد، خیلی نرم شد و همه جوره به دلش نشست، همینطور مادرم که واقعا به ایشون علاقه مند شدن، من هم اولش می‌خواستم جواب منفی بدم ولی بیشتر فکر کردم و هرچی بیشتر تمرکز میکردم بیشتر به این نتیجه میرسیدم که این آقا از همه لحاظ مخصوصا اعتقادی خوبه البته از لحاظ اقتصادی ضعیف بودن و میدونستم باید تلاش کنم تا زندگیم و بسازم. خلاصه ما اردیبهشت۹۲ عقد کردیم با وجود شرایط مالی ایشون و خودمون، خیلی زود همه چی جور شد و ما تونستیم شهریور همون سال عروسی بگیریم. یک سال گذشت و من مشغول ادامه تحصیل بودم تا فوق دیپلمم رو گرفتم و باید دوباره کنکور می‌دادم برا کارشناسی اما دلم بچه می‌خواست، مادرمم بهم پیشنهاد کرد که بچه بیاریم خلاصه بعد چکاپ و آزمایشات اقدام کردیم بعد شش ماه با توسل به امام زمان باردار شدم و خدا بهمون پسری هدیه داد. دوران بارداری خیلی خوبی داشتم چون همیشه پیش مادرم بودم و مثل پروانه دورم میچرخید و هوام و داشت. تفاوت سنی من و مادرم خیلی کم بود همه فکر میکردن ما خواهریم، مادرمم، زن خیلی فعال، ورزشکار، معتقد و بسیار مذهبی و مهربون بود خلاصه با یه زایمان بسیار سخت، پسرم بدنیا اومد. همون روزای اول من همش حس می‌کردم یکی از چشم هاش با اون یکی فرق داره سه تا متخصص بردیم ولی هیچکدوم متوجه چیزی نشدن اما من مطمئن بودم، بردم چشم پزشکی تخصصی مارو ارجاع دادن به تهران، آنقدر اینور اونور تا در کمال ناباوری در ۴۰ روزگی پسرم بما گفتن یه چشمش نابیناس😭 دنیا رو سرم خراب شد، فقط یادمه دیگه چیزی نمیشنیدم و فقط گریه میکردم و تمام این لحظه های سخت که از زندگی ناامید بودم، مادرم مثل کوه کنارمون بود، هر روز بیمارستان می‌رفتیم تا پیگیر عمل چشمش بشیم و تمام این روزا مادرم پابه پامون میومد نمی ذاشت تنها باشیم، تا اینکه پسرم تو دوماهگی عمل کرد و متوجه شدیم الحمدلله اون چشمش بینایی داره و فقط نیازمند درمان و پیگیری های مرتب و طولانیه، خیلی خوشحال بودم که حداقل نور امیدی هست برا خوب شدنش... پسرم روز به روز بزرگتر میشد و وضعیت چشمش بهتر تا اینکه نزدیکای دوسالش شد و من دلم میخواست بچه ی دوم و اقدام کنم با مادرمم مشورت کردم و بهم قوت قلب داد که بیار من هواتو دارم، پشتتم... قرار بود چکاپ بشم بعد تولد دوسالگی پسرم اقدام کنم که پسرم شدید مریض شد، تب و لرزهای شدید که باعث تشنج شد و باز هم تو تمام اون روزهای سخت که همسرم ماموریت بود، من خونه مادرم بودم و مثل یه پرستار از پسرم نگهداری می‌کرد تا اینکه خداروشکر حال پسرم بهتر شد اما مادرم دچار همون آنفولانزا شد، چن روز تب و لرز داشت بهش رسیدگی کردیم تا بهتر شد تقریبا ۱۰ روز پیشش بودم تا همسرم برگشت از ماموریت و به خانه مادرشوهرم رفتیم و شب هم خوابیدیم. اون شب تا صبح پسرم چندین بار با جیغ از خواب میپرید من خیلی دلم آشوب بود تا صبح پدرم زنگ زد گفت مادرت حالش خوب نیس بیا باهم ببریمش دکتر، از صبح چند بار رفته بودن ولی هربار باز حالش بد میشد با سرعت برگشتیم من و پدرم مادرم و بردیم پیش متخصص داروهای عالی بهش تزریق شد همه چی عالی بود ولی یک باره حالش بد شد و فقط ناله می‌کرد، بسرعت رسوندیمش نزدیکترین بیمارستان خیلی لحظه های سختی بهمون گذشت، بیمارستان شلوغ بود و کسی پیگیر کار ما نبود، من به پرستارا التماس میکردم به داد مادرم برسن ولی دریغ.... مادرم فقط بهم می‌گفت بذار بهت تکیه بدم حالم بده تا اینکه حالش بد شد و من فقط داد می‌زدم و کمک میخواستم تا به دادش رسیدن اما ایشون به کما رفت😢 بعد چند ساعت رسیدگی دکتر تو بخش احیا که نمیدونم چجوری گذشت من فقط داد میزدم و التماس خدا رو می‌کردم اما یکدفعه صدای جیغ و گریه ی اطرافیان من و به خودم آورد...در کمال ناباوری تنها تکیه و پناهم تو سن ۳۹ سالگی پرکشید و من و تنها گذاشت😭 👈 ادامه در پست بعدی.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۸ اون ۴۰ روز فوت مادرم با وجود بچه ی دوساله نمیدونم چجوری گذشت، من حالا باید قوی تر میشدم و پدر و برادرم رو هم‌ حمایت میکردم، خیلی سخت گذشت و من دچار افسردگی شدید شدم و بچه دار شدنم همینطور عقب میوفتاد ... به پیشنهاد خودم که سختترین کار تو عمرم بود، برای پدرم زن گرفتیم تا سروسامون بگیره و خودم درگیر مسائل روحی شدید شده بودم بعد دوسال از فوت مادرم، تصمیم گرفتم باردار شم بعد چند ماه اقدام و جواب منفی بیخیال شدم و ولش کردم ولی همون ماه تو اوج ناباوری باردار شدم، همه بهم میگفتن خدا کنه دختر باشه تا سنگ صبورت باشه تو مادرت فوت شده، خواهرهم نداری، تنهایی منم دلم میخواست دختر باشه رفتم‌ سونوگرافی و دکتر گفت یه پسر تو راهه، خیلی تو ذوقم خورد، ناراحت شدم اما خدا رو شکر کردم پسرم خیلی خوشحال شد که خدا یه داداش داره بهش هدیه میده .... من همه ی فکرم این بود که من این روزا رو بدون مادرم چجوری بگذرونم و کی ازم مراقبت کنه، تا اینکه پسر دومم بدنیا اومد، یه پسر شیرین و زیبا که هرکسی میدیدش عاشقش میشد، من برخلاف زایمان اولم‌ سزارین شدم و خواهرشوهرم ۴ روز ازم مراقبت کرد و رفت، چون شاغل بود و از اون به بعد تمام سختی ها به دوش من و همسرم بود، همسری که مثل پروانه دورم میچرخید و کمبودهای نبود مادر رو برام پر می‌کرد. خلاصه گذشت و بعد یک سال من به فکر بچه سوم افتادم و میخواستم برم دکتر تغذیه و چن ماه رژیم بگیرم تا دختردار شم ولی از طرفی می ترسیدم دخالت در کارخدا باشه تو همین فکر ها بودم که یک ماه بعد از تولد یک سالگی پسرم متوجه شدم‌ خدا خواسته باردارم، روز تولد حضرت معصومه بی بی چکم مثبت شد، هم خوشحال بودم هم شوکه بودم و هم ترسی تو وجودم اومد که خدایا یعنی میتونم از پسش بربیام؟ بالاخره روز سونو رسید و من متوجه شدم خدا بهم‌ دختر هدیه کرده، تمام وجودم شوق بود و اشک شوق می‌ریختم، همسر و پسرمم خیلی خوشحال شدن این دوران رو با تمام‌سختی ها گذروندم با وجود پسر شیرخوارم و پسر اول ابتدایی که مسولیت کارهای مدرسه ی اون هم به گردنم بود با سختی گذشت تا رسیدم به ماه آخر بارداری و الان از شما میخوام برام‌ دعا کنید که خدا کمک کنه بتونم از پس این مسؤلیت سنگین بربیام ☺️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دیگر نباید خفت.... ✨ "حقیقتاً باید بگویم که اگر مسؤولان امور فرهنگی کشور بخواهند مسأله‌ی کودک و نوجوان را آن‌چنان که هست، مورد اهتمام قرار دهند، من خیال میکنم خیلی از آنهایی که مسؤلند، از ساعات خوابشان هم خواهند زد تا به این مسأله بپردازند." کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
خبری خوش برای زوج های نابارور... خبری از جنس اقتدار پزشکان ایرانی و درمان نازایی و حس مادری. خبری که پر از حس شوق است و می تواند برای بسیاری از زوج ها به معنای پایان انتظار برای فرزندآوری باشد. حتما شما هم دور و برتان زوج هایی را دیده اید که دچار مشکلات ناباروری و نازایی هستند و از علم نوین برای فرزندآوری کمک می‌گیرند اما جدای از این ها، برخی زوج ها هم هستند که به رغم عدم مشکل در باروری، در حفظ جنین ناکام می مانند و جنین شان در ماه های اول بارداری سقط می شود و گاهی به کرات این اتفاق تلخ را تجربه می کنند اما خوشبختانه با تلاش پزشکان مقتدر ایرانی، برای این مشکل هم راه حلی پیدا شده و نتیجه درخشانی نیز به همراه داشته است. خبر از این قرار است که زوجی بعد از ۲۱ سال و ۲۳ بار سقط جنین، صاحب فرزند شده اند. صاحب گل پسری که برای نخستین بار با روش لنفوسیت تراپی به دنیا آمده و می تواند پیام آور روزهایی روشن برای بسیاری از زوج ها باشد. متخصصان مرکز درمان ناباروی قفقاز جهاد دانشگاهی اردبیل که برای نخستین بار این روش را عملی کرده اند، گفته اند: « با روش درمانی لنفوسیت تراپی، شانس بارداری در بیمارانی که با شکست های متوالی مواجه شده اند، حدود ۳۰ تا ۷۰ درصد افزایش می یابد.» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سريالِ بچه زرنگ از امشب، هرشب ساعت ۲۱:۱۵ از شبكه دو سیما 👈 این سریال در مورد ٨ تا شهيد مدافع حرم هست كه مشهدي بودن، جالبه اینکه ٤تا از شهدا، برادراشون نقششونو بازي كردن و اينكه تو خونه واقعي خود شهدا فيلم رو بازي كردن، حتي يكي از شهدا، مادر واقعي خودش نقششو بازي كرده... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۱۹ من متولد هفتادم، همسرم پسر عمه ام هستن و سال ۸۶ از من خواستگاری کردن و خانواده من هم قبول کردن. اینم بگم که من اولین انتخاب همسرم بودم و وقتی خانواده همسر فهمیده بودن خیلی تعجب کرده بودن که منو انتخاب کرده چون من سنم کم بود و دوتا خواهر قبل خودم در منزل بود و عمه جان پیش خودشون خواهر بزرگ منو برای همسرم انتخاب کرده بودن😅 بعد از خواستگاری و با موافقت خانواده من، ما نامزد بودیم که متاسفانه حرف های اطرافیانم که نمی دونم از روی حسادت یا هر چیز دیگه ای بود روی من تاثیر بد گذاشت و من نامزدی رو به هم زدم و این باعث شد خانواده عمه با ما قطع رابطه کنن. ولی همسرم که خیلی منو دوست داشت رفت و آمد رو با ما قطع نکرد به امید اینکه من دوباره پشیمان بشم، بعد از چند ماه وقتی دیدم همسرم خیلی پیگیره دوباره قبول کردم که نامزد کنیم و این دفعه خودم به دست بوس عمه رفتم تا کوتاه اومدن و اینجا اولین ضربه رو از گوش دادن به حرف بقیه خوردم. الان هم بعد از این همه سال، همسرم بهم میگه خیلی اون موقع اذیتم کردی و هنوز ناراحتم که چرا اون کارو کردی. ما بالاخره سال ۸۸ عقد کردیم و با یه جشن خیلی کوچیک رفتیم سر زندگیمون در جوار خانواده همسر. بعد از عروسی همسرم گفت که باید بچه بیاریم ولی من از همون اول مخالفت کردم، می گفتم من سنم کمه و هنوز وقت دارم. و ۱ سال بعد از ازدواج بالاخره رضایت دادم که باردار بشم که الان خیلی خدارو شکر می کنم که زود اقدام کردم و پسر عزیزم آذر ۹۰ به دنیا اومد. که دقیقا دوسالگی پسرم ما خونه ساختیم و به خونه خودمون رفتیم. سه سالگی پسرم دوباره همسرم بچه بعدی رو خواست و من دوباره به تاخیر انداختم و بعد که قبول کردم تا یکسال باردار نشدم و خیلی اذیت شدم تا سال ۹۵ دختر نازنینم به دنیا اومد. ما از پاقدم پسرم خانه دار شدیم ولی رابطه ام با همسرم اصلا خوب نبود و هنوز من باهاش مشکل داشتم و خیلی ناشکر بودم و با بقیه مقایسه ش می کردم. در صورتی که همسرم خیلی عاشقم بود و برای زندگیمون تلاش می کرد و هیچ چیز برای ما کم نگذاشته بود. ولی با اومدن دختر به طور معجزه آسایی رابطه منو همسرم عالی شد و من خیلی از زندگیم راضی شدم و پشیمون از رفتارهای گذشته ام. در صورتی که از لحاظ مالی ورشکسته شدیم و همسرم بیکار شد ولی به لطف خدا و پاقدم دخترم زندگیمون خیلی شیرین شد. که خدارو شکر اون روزها رو در کنار هم گذراندیم و به خوبی عبور کردیم. و بعد از اون ورشکستگی و با تغییر شغل همسر دوباره خونه مون رو فروختیم و یه زمین بزرگتر گرفتیم و ساختیم. نه کامل مجهز ولی ساختیم و هنوز هم کار داره ولی داخلش زندگی می کنیم و تلاش می کنیم کاملش کنیم. بعد از ساختن خونه همسر جان شروع کرد به گفتن اینکه بچه سوم رو بیاریم😅😅 و من فکر می کردم اگه یه بچه دیگه بیارم به خودم و بچه‌ها ظلم کردم. که این طرز فکر هم حاصل حرف های اطرافیانم بود😔 و بعد از اینکه دخترم هفت ساله شد به طور اتفاقی با کانال شما آشنا شدم و فهمیدم که من چقدر ناشکری کردم و با اینکه ادعام می شد توکلم به خدا زیاده، نمی دونستم که روزی بچه رو خدا میده و ما هیچ کاره ایم. وقتی به همسرم گفتم که موافقم بنده خدا فکر می کرد دارم شوخی می کنم از بس که همیشه باهاش مخالفت کرده بودم و الان که چند ماهه منتظر هستیم و هیچ اتفاقی نمی افته، اول خدارو شکر می کنم که اون دوتا بچه ام رو تا سنم کمتر بود به دنیا آوردم چون هرچی سنم بالاتر رفت مشکل تنبلی تخمدان هم بیشتر شد، دوم ناراحتم که دوباره چند سال گول حرف بقیه رو خوردم و به حرف همسرم گوش ندادم که زودتر برای بچه سوم اقدام کنم😔 و حالا در سن ۳۲ سالگی به دلیل تنبلی تخمدان این توفیق از ما گرفته و من هنوز از ترس حرف بقیه به کسی نگفتم که اقدام به بارداری کردم و ای کاش یاد بگیریم انقدر تو زندگی همدیگه دخالت نکنیم و کسی رو با حرف هامون اذیت نکنیم. و هرروز خدارو شکر می کنم که با کانال شما آشنا شدم و قدر بچه های سالم و صالح که خدا بهم داده رو دونستم و بازم شکر که هنوز هم وقت آوردن بچه سوم رو دارم و با دعای شما عزیزان خدا دوباره به من توفیق مادر شدن رو میده. و من فقط و فقط به عشق امام زمانم که انشاالله بچه‌هام سربازان آقا بشن و به عشق وطنم ایران عزیزتر از جانم و به عشق رهبر عزیزم شب و روز دعا می کنم که این توفیق رو به هممون بده و لذت دوباره مادر شدن رو بچشیم🙏 هیچوقت نذارین حرف دیگران روی شما تاثیر بذاره و اون کاری رو که می دونید به صلاح زندگیتونه انجام بدین، به من می گفتن دوتا بسه، هم پسرشو داری هم دخترشو...برو خوش بگذرون🙁نه تنها این چند سال خوش نگذروندم😔 بلکه خوردن قرص های ضد بارداری باعث مریض شدنم و اضافه وزنم شد. التماس دعا از همه‌ی شما عزیزان دارم کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«همدم امروز ، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥وظیفه ما در برابر هجوم شبهات به اذهان نوجوانان و جوانانمان به ‌خصوص در شرایط فعلی چیست؟! 📌امروزه با داشتن یک تلفن همراهِ مجهز، به راحتی می‌توان به مسائل غير اخلاقي و مستهجن و شبهات ديني دسترسی پیدا کرد. در این شرایط چه بايد کرد؟! اگر به نوجوان‌مان بگوييم شما اصلا حق نداريد تلويزيون تماشا کنيد يا تلفن همراه داشته باشيد يا فلان فيلم‌ها را تماشا کنيد و ... قطعا این‌گونه برخورد نتيجه نخواهد داد. ❌ از طرف دیگر اگر آن‌ها را آزاد بگذاريم و بگوييم: «زمانه تغيير کرده و نمی‌توان جوانان را از این امور منع کرد، بلکه باید آن‌ها را آزاد گذاشت تا هر چه را خواستند مطالعه و هر فيلمي را خواستند تماشا کنند و با هر کسی که خواستند معاشرت کنند؛ البته بايد عقائد صحيح پيدا کنند، ولی باید خود به تدریج به حقیقت برسند!» روشن است که چنین اندیشه و عملکردی چه نتيجه‌ای خواهد داشت. ✅ باید سعی کنيم به نوجوان بفهمانيم که حق و باطلی هست و تشخيص این دو از یکدیگر احتياج به مقدماتی دارد و شما خود در اين سني که هستی و با همین آموخته‌ها و مطالعاتی که داری می‌توانی درستی و نادرستی برخی چیزها را بفهمی. پس از بیان این نکته کلی، می‌توان با بیان چند مسئله ساده، درستی و نادرستی، و مفید و مضر بودن برخی امور را که به راحتی برای او قابل درک است روشن ساخت. با این کار هم به نوجوان اعتماد به نفس و شخصيت می‌دهيم، چراکه با طرح سؤال از او خواسته‌ایم خود فکر کند، و هم به او فهمانده‌ایم که مسائل پیچیده ديگري هم هست که جواب آن‌ها به آسانی به دست نمی‌آید، و کسانی هم ممکن است در رسیدن به پاسخ به خطا روند. بنابراين بايد تفاوت قائل شد و این حقیقت را با دلیلی متناسب با هر سنی بیان کرد. ✅ با مهرباني، با ادب و با منطق با فرزندان خود برخورد کنيم، نه با تحکم و گفتن این تعابیر که مبادا چنين کني! اگر چنين کني ديگر هر چه ديدي از چشم خودت ديدي! اگر چنین کنی ديگر فرزند من نيستي و عاقت مي‌کنم! اين‌ها فايده ندارد و گاه ضررش بيشتر از نفعش است. بايد با مهرباني و با صميميت اعتماد جوان‌ را جلب کنیم تا بفهمد ما خيرخواهش هستیم. ... به یاد داشته باشیم که راه حفظ و تربیت فرزندان‌مان سخت‌گیری نیست، بلکه بايد فرزندان را با محبت، با زبان خوش، با تشويق و با استدلالِ متناسبِ با مرتبه فهم و معلومات‌شان به تدریج با مسائل اعتقادی آشنا ساخت. ١٣٩٣/٧/٢ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075