eitaa logo
•~ دُچار ~•
44 دنبال‌کننده
57 عکس
1 ویدیو
2 فایل
دُچار یعنی عاشق فاطمه کاردانی‌یزد @fatemekaardaani 👈🏻/ایتا/تلگرام/اینستاگرام
مشاهده در ایتا
دانلود
از رنگ صورتی جلد خوشم نیامد.برای همین وقتی خواهرم کتاب را بهم داد بدون اینکه به خواندنش فکر کنم گذاشتمش بین کتاب‌های خوانده نشده. هر زمان که برای برداشتن کتابی دستم به سمتش می‌رفت دل‌دل کنان از کنارش می‌گذشتم و به خیال اینکه"خوب اینکه موضوش مشخصه"سراغ کتاب دیگری می‌رفتم.چند سالی گذشت و مهاجر سرزمین آفتاب مسافر خانه‌های زیادی شد. هر کسی که به امانت کتاب می‌خواست یکی از آنها همین کتاب صورتی رنگ بود. اما بلاخره وقت خواندنش رسید.به قول عزیزی برای پذیرش هرچیزی ظرف انسان باید آماده باشد. یک روز که از سرکار به خانه آمده بودم و ناهار می‌خوردم تلویزیون روشن بود و یک تبلیغ کتاب پخش شد.پویش کتابخوانی سوره مهر که موضوع کتاب را به تصویر کشیده بود. نماز خواندن یک ایرانی در فضایی که چند ژاپنی پشت میز کوتاهی نشسته بودند مرا آماده خواندن کتاب کرد.جلد صورتی نچسب و دلگیرش همچنان مثل گذشته بود اما کونیکو شخصیت زن کتاب آنقدر مرا جذب کرد که دو روزه همراه خودش و سرنوشتش شدم و عجب سرگذشت غبطه برانگیزی.. @dowchar دُچار یعنی عاشق
🌺 سال نو مبارک 🌺 برای سال نو هیچ وقت خودم رو ملزم به چیدن سفره هفت سین نمی‌کنم.به اقبال و ادبار قلبی‌ام توجه می‌کنم! امسال کفه ادبار سنگین‌تر بود.. @dowchar دُچار یعنی عاشق
ماه امید.mp3
9.22M
🌙 رمضان کریم @dowchar دُچار یعنی عاشق
عجّلوا بالتوبه قبل الموت سرنوشته‌ای بر یک مسجد کوچک و قدیمی محله پایین خیابان(در گویش عامیانه تَخیابون) مشهد @dowchar دُچار یعنی عاشق
🤲 وَ لَیْسَ عِنْدِی مَا یُوجِبُ لِی مَغْفِرَتَکَ.. عزیز دلم.. چیزی ندارم که شایسته‌ی بخششت باشه جز امیدم به خودت . . صحیفه سجادیه @dowchar دُچار یعنی عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلحه را به سمتم نشانه گرفت.نگاهش کردم.در آن تاریکی جز سفیدی چشمهایش چیزی نمی‌دیدم.روی موتور نشسته بود و گفت که هر چه را که دارم بهش بدهم.همین تازگی از داخل داشبورد ماشینم هاردی را که پر بود از عکس‌ها و فیلم‌های ۲۰ سال گذشته‌ام دزدیده بودند.شارژر فندکی و عینک مارک پلیس را هم.راستش دزدیده شدن هیچ کدام آنها آنقدر اذیتم نکرد که دزدیده شدن هارد. حالا باید کیف پولم،پاوربانک،عینک آفتابی و موبایلم را تحویل میدادم.همه‌ی ذهنم معطوف موبایلم بود.آخر موبایلم علاوه بر موبایل بودنش یک بایگانی همراه هم محسوب می‌شد.مدارک اسکن شده،گاه نوشته ها و عکس و فیلم‌هایم از هرآنچه که فکرش را بکنید داخلش بود.حالم دست خودم نبود.عصبانی بودم و مستاصل.فریاد زدم : ای خدا و الف آخر را تا جایی که نفس یاری‌ام می‌کرد کشیدم.مرد نقاب‌دار جری تر شد..اسلحه را طوری تکان داد که یعنی بجنب!من هیچ صدایی از او نمیشنیدم. این‌بار فریادی بلندتر از اعماق وجودم کنده شد و یک یاحسین همراه با اشک از وجودم بیرون ریخت. اشک‌ها ریختند روی گونه‌هایم.نمیدیدمشان اما جاری شدنشان را حس می‌کردم. چشم باز کردم.خبری از دزد نبود و من داخل ماشین نبودم! نفسی راحت کشیدم.پتو را ار روی سر کنار زدم.عقربه‌‌ی کوچک ساعت روبروی تخت روی ۵ مانده بود و آسمان آبی از پشت تاریکی شب کم‌کم خودنمایی می‌کرد. @dowchar دُچار یعنی عاشق
آقای جلال آل احمد برای من بعد از خواندن کتاب نامه‌هایش به سیمین خانم دانشور تبدیل شده به یک فامیل یا دوست نزدیک.کسی که وقتی اسمش را روی این کتاب دیدم یک لبخند ریز روی لبم می‌نشاند. به نظرم بعد از این هرچیزی که رد پایی از او یا سیمین خانم داشته باشد برایم تحفه است و جذاب.حالا که بر حسب اتفاق قمارباز را با ترجمه آقای جلال پیدا کرده‌ام بیشتر از گذشته مشتاقم تا بخوانمش. @dowchar دُچار یعنی عاشق
قمارباز اولین ترجمه جلال آل احمد است از زبان فرانسه به فارسی. چاپ اول آن هم سال ۱۳۲۷ منتشر شده. کتابی که دست من است چاپ دوم و سال ۱۳۶۳ منتشر شده. قیمت پشت جلد ۳۴۰ ریال! چقدر غیرقابل تصور😊 @dowchar دُچار یعنی عاشق
پارسایی را دیدم در کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای همی گفتی. پرسیدندش که شکر چه می گویی؟ گفت شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم و نه به معصیتی.. @dowchar دُچار یعنی عاشق
راستش را بخواهید دیگر در ۴۳ سالگی از کسی توقع ندارم که روز دختر را بهم تبریک بگوید.شاید بعد از اینکه بابا رفت خودم را دیگر دختر کسی نمی‌دانستم.انگار دختر بودنِ دخترها با داشتن بابا معنا می‌گیرد.امروز بین بگیر ببندهای جلسه‌ی کاریم وقتی که موبایلم لابلای کاغذهای خط‌خطی روی میزم پنهان شده بود پیامکی برایم آمد.بالای صفحه موبایل اسم عمومحسن را دیدم.خیلی تعجب کردم.تعجبم از این بود که سابقه نداشت عموهایم در فضای مجازی پیام یا پیامکی برایم فرستاده باشند.حقیقتش رابطه چندان صمیمی و گرمی بین ما نیست.بلافاصله موبایل را از بین کاغذها بیرون کشیدم تا پیام را بخوانم. انتظار هر چیزی را داشتم جز این چیزی که در تصویر میبینید.واقعیت این است که برای لحظاتی احساس کردم این خود باباست که دارد روز دختر را بهم تبریک می‌گوید.وسط آن شلوغی‌ها دلم برای بابا تنگ شد و محبت عمو در دلم بیشتر.. @dowchar دُچار یعنی عاشق
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ الإمام الرضا عليه السلام:  الإِمامُ الأَنيسُ الرَّفيقُ وَالوالِدُ الشَّفيقُ وَالأَخُ الشَّقيقُ وَالاُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ امام رضا عليه السلام فرموده‌اند: امام همدم و رفيق است و پدر مهربان و برادرِ همسان است و مادر نيكوكار به فرزند كوچكش ای همه‌ی دارایی ما تولدت مبارکمان @dowchar دُچار یعنی عاشق
هدایت شده از  محمدامین نخعی
ابراهیم هر چقدر تلاش کرد، چاقو برای ذبح اسماعیل یاری نمیکرد. فکر کرد چاقو تیز نیست .تیزش کرد.بازهم نشد. پرتابش کرد. چاقو به صخره ای در همان حوالی خورد و از شدت تیزی سنگ را دو نیم کرد. کار که به اینجا رسید، چاقو خودش به زبان آمد که :خلیل به بریدنم امر میکند و جلیل(خداوند) نهی ام میکند. صحنه بعد را قرآن اینطور روایت میکند« وفدیناه بذبح عظیم» و او را به ذبحى بزرگ بازخريديم... ظاهر بینان نوشته اند این ذبح عظیم همان گوسفندی است که از آسمان آمده بود! توجه نکرده اند که چطور یک گوسفند میتواند از اسماعیل عظیم تر باشد. اسماعیل که در واقع ذبح نشد.گوسفند هم که ذبح عظیم به حساب نمی آید. پس ذبح عظیم کیست؟ اینجا را حافظ زیبا روایت کرده : مرید پیر مغانم زمن نرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد... ابراهیم متحیر مانده که خوابش چه شد؟ ماموریتش جبراییل نازل شد:لقد صدقت الرویا. خوابت تعبیر شد.مهم این بود که تعلقت از اسماعیل را ذبح کنی که کردی. طبیعی بود ابراهیم بپرسد خدایا پس ذبح عظیم کیست؟ وجبراییل در جوابش فقط توانست روضه بخواند : صلی الله علیک یا ابا عبدالله... حالا پدر و پسر هر دو فهمیده بودند که ذبیح الله کیست. به خانه برگشتند، واقعه را برای مادر اسماعیل تعریف کردند و جای چاقویی که نبرید، روی گردن اسماعیل را هم نشانش دادند. نوشته اند هاجر ،بعد از دیدن جای چاقو بر گردن فرزند دلبندش ،اینقدر گریه کرد که مریض شد و در اثر همین بیماری از دنیا رفت. مادر است دیگر! تحمل ندارد حتی روایت ذبح ناموفق پسرش را بشنود... صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
@dowchar دُچار یعنی عاشق
هدایت شده از 
معرفی کتاب محرم.pdf
24.28M
با آرزوی قبولی عزاداری‌هایتان در مصیبت سیدالشهدا(ع) ویژه محرم تقدیمتان می‌شود.
دریای_تشنه_محمد_حسین_پویانفر_محرم1442.mp3
8.36M
و حالا زینب سلام‌الله‌علیهاست و یک دنیا مصیبت. ای کاش همراه‌تان بودم تا کمکی باشم برایتان @dowchar دُچار یعنی عاشق
گرچه در چای عزای تو شکر ریخته‌اند ما نمک گیر تو هستیم اباعبدالله @dowchar دُچار یعنی عاشق
هدایت شده از سایه
هدایت شده از گاه نوشته‌هایم
کار تمیز رسانه‌ای یعنی این؛ احسنت! 🔴صفحه اول شماره فردا روزنامه تهران تایمز 🔹سردبیر تهران تایمز: فرشتگان غزه اسم همه ۳۴۵۷ کودکی که تاکنون در غزه به شهادت رسیده‌اند در این صفحه جا نشد! این فقط نام ۱۰۰۰ تن از آنان است. @gahnevis
[WWW.FOTROS.IR]ma1401100302.mp3
20.02M
🖤 ای مادر بت‌شکنم 🏴 شهادت مادر تسلیت @dowchar دُچار یعنی عاشق
امروز تولد جلال آل احمد بود.راستش را بخواهید من تا پیش از خواندن کتاب" نامه‌های دانشور و آل‌احمد در سفرهای کوتاه،جلد سوم" این دو نویسنده عزیز را اصلا نمی‌شناختم.نه اینکه نشناسم در واقع آنها برایم کسانی بودند همچون دیگر نویسندگان نامی ایران و جهان.مدیرمدرسه،زن زیادی،سووشون،خسی در میقات و الخ را خوانده بودم. فروردین ۱۴۰۲ به همت دوست عزیزی @hornou قرار شد کتاب "نامه‌ها.." را در طی یک سال به همراه چند کتاب دیگر بخوانیم.همین شد شروع آشنایی واقعی من با جلال آل احمد و سیمین دانشور.خواندن روزنوشت‌های جلال و سیمین شناخت نسبتا روشنی از آنها به من داد. با روحیات و خلقیات آنها آشنا شدم.قلم جلال در "نامه‌ها.." با آنچه در در آثارش می‌بینیم بسیار متفاوت است. در "نامه‌ها.." او خودش است، خود واقعی‌اش.مردی جدی،بدقلق،رک،حسابگر،بی اعصاب،احساساتی،دل‌نازک و عاشق.اوایل خواندن کتاب "نامه‌ها.." او را ازخودراضی هم میپنداشتم اما به مرور زمان باید بگویم که جلال خان آل احمد باید هم از خود راضی می‌بود. حالا من آقای جلال آل احمد را همچون یک دوست محترم می‌دانم و دوستش می‌دارم. هر چند که بعد از خواندن "نامه‌ها.."بیشتر شیفته سیمین خانم شده‌ام.. @dowchar دُچار یعنی عاشق
هدایت شده از [ هُرنو ]
می‌خواهم شما را به یک چالش و حرکت یک‌ساله دعوت کنم. خیلی ساده است. و خیلی سخت. یک تعداد کتاب مشخص کنید برای امسال‌تان. مهم نیست چندتا باشد. مهم این است که رسیدن به این تعداد سخت باشد. ولی شدنی. معلم آمادگی جسمانی دبیرستان ما، برای آب‌کردن چربی‌های بدن‌هایمان، می‌گفت تمام حرکات را باید تا آستانهٔ تحمل درد انجام دهیم. می‌گفت: «پاهایت را انقدر از هم باز کن که دردت بگیرد. حالا نگه دار!» من سه سال است که این کار را در زمینهٔ کتاب‌خوانی تجربه کرده‌ام. هر سال، روی آستانهٔ تحمل درد کتاب‌خوانیِ خودم ایستاده‌ام. سال ۰۰، ۵۰ کتاب. سال ۰۱، ۷۲کتاب و سال ۰۲، ۹۸ کتاب. امسال هم می‌خواهم آستانهٔ درد صد کتاب را حفظ کنم. عددِ آستانهٔ درد کتاب‌خوانیِ خودتان را پیدا کنید و قرارمدارهای شخصی‌تان را بگذارید. با من می‌شوید؟ بسم‌الله. این هشتگ امسال ماست. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
اولین کتاب سال صفرسه بندها داستان يك زن و شوهر ايتاليايست كه يك پسر و يك دختر دارند.كتاب با چند نامه‌ى گلایه‌آميز آغازشده اما همه چيز از جايى شروع میشود كه زن و مرد داستان بعد از يك هفته كه از سفر برميگردند با خانه‌‌ی بهم‌ريخته مواجه میشوند كه در عين حال حيوان خانگى شان هم به ربوده شده. حالا كه اسباب و اثاثيه را جمع میكنند فرصتى بيش آمده تا يک خاطره از گذشته كه مرتبط با نامه‌هاى اول كتاب است مرور شود.ـ به قول آن نويسنده‌ی مطرح (جومپا لاهيرى ) اين كتاب در هيج ژانر بخصوصى جا نمیگيرد.داستان هم پليسى‌ست و معماگونه هم درام خانوادگى‌ست و هم تراژدى و هم.. خواندن کتاب را به همه‌ی آنهایی که متاهل هستند و به جدائی فکر می‌کنند صد در صد پیشنهاد می‌کنم.خصوصا اگر فرزند دارند. این کتاب را نشر چشمه چاپش كرده و قيمتش ١۴۰ هزار تومن ناقابل براى ۱۶۵ صفحه است. @dowchar دُچار یعنی عاشق
دومین کتاب سال صفرسه روى كتاب نوشته داستانى بر اساس زندگى آيت الله قاضى.در واقع اين كتاب داستانى پيرامون زندگى عرفانى ايشان است.از ابتدايى كه وارد نجف میشوند و تا زمان وفتشان. من اينطور متوجه شدم كه كهكشان نيستى براى هر خواننده‌‌ی کتابی مناسب نيست.به نظر میرسد اگر كسى تمايل به خواندن آن دارد بايد قبل از هرچیز پيرامون مسائل عرفانى و روشهاى سيروسلوكى اطلاعات حداقلى داشته باشد. كتاب ۵۵۵ صفحه دارد و در حال حاضر چاپ هفدهم آن در بازار به قيمت ۲۲۰ هزار تومن موجود است. @dowchar دُچار یعنی عاشق
سومين كتاب سال صفرسه هر صبح می میریم خیلی زود و در همان چند صفحه اول، عنوان روی جلدش را لو می‌دهد.هرچند که نویسنده اعتقادی به این مطلب ندارد!کتاب روایت یک متهم در بند اعدامی‌هاست که خواننده را با افکارش همراه می‌کند.نگفته پیداست که افکار آدمی که قرار است چند روز بعد بمیرد چگونه است! از افکار احمد،همان زندانی اعدامی که بگذریم کش دادن صحنه‌ها با بیان جزء به جزء آنچه در آن تصویر می‌آید بسیار زجرآور است. مثلا وقتی احمد به انفرادی می‌رود و در آن تاریکی مطلق خودش را لای پتوی زبر و کثیف و بوگندوی روی زمین می‌پیچید،با توصیفات نویسنده کاملا خود را در آن موقعیت احساس می‌کنیم و حتی سوسک‌های مرده و له شده را روی پوست بدنمان حس میکنیم!این هم خوب است هم بد‌‌.نویسنده در بیان این تصاویر بسیار موفق عمل کرده است اما آنچه در آن توفیقی نداشته اصل ماجراست!شما حدودا ۱۰۰ صفحه از ۲۰۴ صفحه را که بخوانید تازه متوجه می‌شوید احمد چرا در زندان است!یا نسیم چه کسی‌ست؟ متاسفانه تا آخر کتاب هم متوجه نمی‌شوید که ضیا،دانیال و باقی هم‌بندی‌های احمد دقیقا کی هستند!در واقع باید گفت شخصیت پردازی اثر ضعیف است. در نهایت هم بعضی گره‌های ماجرا بازنشده کتاب تمام می‌شود در آخر باید گفت بنده خواندن این کتاب را برای افرادی که روحیه حساس دارند توصیه نمیکنم. کتاب را نشر افق در سال ۹۵ برای بار دوم چاپ کرده و تا به الان تجدید چاپ نشده و قیمت پشت جلد ۱۱ هزار تومان است. @dowchar دُچار یعنی عاشق